eitaa logo
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
253 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
﴾﷽﴿ خیره‌بر‌عکس‌حرم،زیرلب‌میگویم نوکرت‌دلتنگ‌است،خودت‌کاری‌کن(: #حسین‌من♡ #ࢪ‌ضاےمن♡ ﴿چیزے‌ڪــہ‌دنبالشے‌﴾ 『 https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/12956 』 از‌ایـن در مـرو ڪـہ نـظـرشـده اے(: 『 کپے‌!؟/حلاله‌،صلوات‌یادت‌نره‌رفیق』
مشاهده در ایتا
دانلود
-بله هستیم +خب الحمدلله🙂 چی بگیم عزیزان!؟😄
-چطور ایمانمونو قوی تر کنیم +1- تقویت ایمان با بالا بردن علم و یقین🌱 2- تلاوت قرآن🌱 3- عمل به احکام و مواعظ الهى، مایه افزایش ایمان🌱 4- ترک بحث و جدل باعث تحکیم و تقویت ایمان است🌱 5- پرهیزکاری مایه ثبات و پایدارى ایمان می گردد🌱 6- محبت اهل بیت علیهم السلام انسان را در دینداری همچون کوه احد ثابت قدم می کند🌱 7-عفو و چشم پوشى از عیب مردم🌱 8-صبر در خوشی ها و ناخوشی ها🌱 9-طلب یاری خواستن از خداوند متعال جهت شعله ور ماندن ایمان در وجود انسان🌱 موارد زیادی جهت قوی کردن ایمان وجود داره، حالا من اینجا 9 موردش رو براتون گفتم🙂🌱 ولی اصلی ترینش خواندن قران، نماز و دوری از گناهه🥀
-https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/5408 ممنون🙂💔 +خواهش میکنم🙂🌱
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
دنیام‌بیاد‌اربابم‌نمیشه...🥀 اربابمو‌با‌هیچی‌عوض‌نمیکنم...🙂💔 امام‌حسینم‌برام‌کافیه...🚶🏻‍♀ شماها‌چه‌ج
-من اگه هر کسی بهم ده ملیارد بده میگیرم حتی امام حسین به جاش تو همه مراسم ها شرکت میکنم +ببخشید متوجه نمیشم...🚶🏻‍♀
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
https://harfeto.timefriend.net/16534090425777🥀 حرفی، سخنی، درد و دلی،...🚶🏻‍♀
رفقایی که چند وقت پیش که راجع بازیگر نامحرم و... سوال کرده بودن،چطور پیش میرین!؟ بگین بهمون...🚶🏻‍♀
-سلام من الان توی حرم امام حسین (ع) هستم و بالاخره به آرزوم رسیدم +سلام علیکم🌿 الان که دارم تایپ میکنم چشمام تار میبینه و دستام داره میلرزه💔 خوشا به سعادتتون🥀چی میشه یه روزم چشم ما به ضریح ارباب بیفته😄 میشه لطفا ایدیتون رو قرار بدین من مزاحمتون شم، یه چندتا عکس و فیلم بفرستین برامون بزارم تو کانال همگی فیض ببریم!؟🚶🏻‍♀
-خیلی خوش حالم چون....... پنجشنبه میخوام برم کربلا😍 +مام از خوشحالی شما خوشحالیم...🙂 خوشا به سعادتتون🌿 ان شاء الله که سفرتون بی خطر باشه💔 ممنون میشم ایدیتون رو قرار بدین مزاحمتون بشم جهت لایو گذاشتن تو کانال یا حالا عکس و فیلم و...🌱
-یا حسین کربلا میخوام +خستم از دوری(:💔
-آرزو فقط.... رفتن به کربلا +ارزو قشنگ تر از این اصلا وجود داره!؟ بعید میدونم🥀
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
-خیلی خوش حالم چون....... پنجشنبه میخوام برم کربلا😍 +مام از خوشحالی شما خوشحالیم...🙂 خوشا به سعادتت
-https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/5413 خوندن همین پیاما کافیه بغضم بشکنه:)))) +تلخه جا موندن💔 چیزی که ماها خیلی خوب بلدیمش😄 خیلی خوب بلدیم جا بمونیم🚶🏻‍♀
-سلام خوبید خیلی وقته میخوام چیزی بگم ولی خجالت میکشم حالا میگم من بچه ی عراق هستم ولی زبان ایرانی رو کَمیلا بلدم من الان در دزفول زندگی میکنم و هفته ای دو بار به حرم امام حسین علیه السلام میروم +سلام علیکم🌱 ممنونم الحمدلله، شما خوبین🚶🏻‍♀ چه خجالتی!؟این کجاش خجالت داره!؟ خیلیم عالیه که🙂 هفته ای دوبار میرین کربلا...بعد ما همون یبارشم...🚶🏻‍♀ واقعا این باعث افتخاره نه خجالت😄 ان شاء الله که سلامت باشید و در زندگیتون موفق باشید بزرگوار🌱
-اگه میتونستم اولین کاری که بعداز امتحانام میکردم میرفتیم کربلا... کاش ...ش رو خود آقا جور میکردن😭 بطلب مون آقا جون... +اگر میتونستیم...💔 ما نمیتونیم، هیشکی نمیتونه، مگر اینکه اقا خودشون بطلبن🙂 اربابم بطلب دورت بگردم🌿
-می دونستی هرکی به حرم حضرت معصومه برود انگاربه زیارت همه امامان رفته +بله درسته،ولی این مطلب از نظر ثواب هست، ما داریم دلی میگیم، هرچیزی جای خودش رو داره(: حرم اقا امام رضا جای خودش، حس خوب خودش رو داره... حرم ارباب یجور حس و حالی داره... نجف و سامرا یجوری دل ادمو میبره...🚶🏻‍♀ هرچیزی جای خودشو داره🌿
-ببخشید که میپرسم شما دختر هستید یا پسر؟ +خواهش میکنم🙂 دخترم🚶🏻‍♀
«سلام خسته نباشید ببخشیداون دوستای که حرم اقاهستن یااونای که می خوان برن خوش به سعادتشون التماس دعادارم برای ماهمه دعاکنیدکه اقاماروبطلبه »🌱 چه شبی شدامشب آه آه ازاین دوری🥀
-سلام علیکم دوستانی که به کربلا میرن و یا حتی الان کربلا هستن لطفا لطفا لطفا ما رو خیلی دعا کنید من خیییییییییلی دلتنگم تا حالا کربلا نرفتم هرچقدر از دلتنگیم بگم کم‌گفتم ان شاءالله که اربعین قسمت بشه و بتونیم بریم کربلا . به حق اون روزی که جلوی گنبد اربابمون اشک بریزیم +علیکم سلام🌱 ان شاء الله...💔
-سلام منم التماس دعا دارم خیلی خیلییییی برام دعا کنید... +سلام علیکم🌱 اگر لایق باشیم چشم🙂 دوستانی که کربلا هستین مارو فراموش نکنید🚶🏻‍♀
اشک(طاهری).mp3
15.81M
با نوای حسین طاهری🎙 🌱
-سلام علیکم میشه در مورد اینکه چرا بعضی از انسان ها به خدا و دین اسلام اعتقاد ندارن و میگویند ایناهمش چرت هست صحبت کنید +علیکم سلام🌱 امشب که شرایطش رو ندارم ولی فردا یا حالا هرموقع که شد چشم🙂
-سلام علیکم دوستانی که به کربلا میرن التماس دعا خیلی زیاد دارم ان شاءالله که آقا کمک کنه که امتحاناتمون رو به خیر بگذرونیم و اربعین بطلبونه بریم کربلا خیلی دلم تنگه 💔💔💔 +علیکم سلام🌱 ان شاء الله(:
-ببخشید ما دیگه پیرو کانال نیستیم یا ایتا پاک کردیم برا امتحانات یا وقت نمیکنیم +من اول به عشق ارباب و اقا امام رضا دوم به عشق شما فعالیت میکنم، تنهامون نزارین(:💔
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 ✋🏻🍃 🌸🌱 بستنی پرید تو گلوش و سرفه ش گرفت... مریم دستمال کاغذی بهش داد و نگاهش کرد. محمد هم به مریم خیره شده بود. منم باتعجب نگاهشون میکردم.گفتم: _چیزی شده؟!! محمد سرشو انداخت پایین و با بستنی ش بازی میکرد.مریم همونجوری که به محمد نگاه میکرد،گفت: _چیزی نیست زهراجان.ظاهرا داداشت قراره به همین زودیا بره. صداش بغض داشت ولی نارضایتی تو صداش نبود.رو به محمد گفتم: _آره داداش؟! محمد گفت: _تو چی میگی این وسط؟ اصلا برا چی یهو،بی مقدمه همچین سؤالی میپرسی؟ مریم گفت: _چه اشکالی داره خب.بالاخره که باید میگفتی دیگه.تازه کارتو راحت کرده که. بعد یه کم مکث گفت: _کی میخوای بری؟ محمد همونجوری که سرش پایین بود،گفت: _ده روز دیگه. با خودم گفتم پس احتمالا با امین باهم میرن... دلم هری ریخت... نکنه محمد دیگه برنگرده.وای خدا! فکرشم نمیتونم بکنم. یاد به حانیه افتادم.من اونقدر خودخواه هستم که بشم بخاطر من سعادت شهادت نصیب محمد نشه؟ نمیدونم.. شاید هم خودخواه باشم.به چهره ی محمد از پشت سر نگاه میکردم و آروم اشک میریختم.ضحی تا چشمش به من افتاد گفت: _عمه چرا گریه میکنی؟! محمد و مریم برگشتن سمت من.سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم. محمد به ضحی گفت: _شاید چون بستنی ش آب شده گریه میکنه. نگاهی به ظرف بستنی تو دستم کردم،خنده م گرفت. سرمو آوردم بالا.از توی آینه چشمهای اشکی محمد رو که دیدم خنده م خشک شد. گاهی به مریم نگاه میکرد و باشرمندگی لبخند میزد. مریم رو نمیدیدم که بفهمم چه حالی داره. جلوی در خونه نگه داشت... مامان شام دعوتشون کرده بود.یه نگاهی به مریم کرد،یه نگاهی به من،گفت: _با این قیافه ها که نمیشه رفت تو،چکار کنیم؟ مریم برگشت سمت من و باخنده گفت: _به مامان میگیم بستنی زهرا آب شده بود،گریه کرد.ما هم بخاطرش گریه کردیم. هرسه تامون خندیدیم. محمد گفت: _چطوره بگیم زهرا دلش برای گچ دستش تنگ شده؟ بازهم خندیم. مریم گفت: _یا بگیم از اینکه از این به بعد مجبوره کارهای خونه رو انجام بده،ناراحته. بازهم خندیدیم... همینجوری یکی مریم میگفت،یکی محمد و هی میخندیدیم. مریم به من گفت: _تو چرا ساکتی؟ قبلا یکی از این حرفها بهت میگفتیم سریع جواب میدادی. گفتم: _احتمالا نمکم تو گچ دستم بوده که تو بیمارستان جا گذاشتم. بازهم خندیدیم.محمد گفت: _بسه دیگه.برید پایین.دلم درد گرفت. میخندیدیم... ولی هرسه تامون تو دلمون غوغا بود... تو حیاط محمد تو گوشم گفت: _پیش مامان و بابا به روی خودت نیاری ها. با تکون سر گفتم باشه. اون شب با شوخی های محمد گذشت. هشت روز دیگه هم گذشت.من تمام مدت به فکر رفتن محمد و حال مریم و خودم و حانیه بودم. شب محمد با یه دسته گل اومد خونه ی ما؛تنها.مامان و بابا با دیدن محمد همه چیزو فهمیدن. آخه محمد همیشه دو شب قبل از رفتنش با یه دسته گل تنها میومد خونه ی ما و به ما میگفت میخواد بره سوریه... هربار من اونقدر حالم بد میشد که به مامان وبابام فکر نمیکردم.اون شب هم با اینکه حالم بد بود ولی به مامان و بابام دقت کردم. بابا که همون موقع چند تا چین افتاد رو صورتش.فکرکنم چند تا دیگه از موهاشم سفید شد. مامان تا چشمش به محمد و دسته گلش افتاد با حال زار و اشک چشم همونجا روی زمین نشست.ولی نه نارضایتی تو صورتشون بود و نه گله ای. تازه اون شب فهمیدم چه پدر و مادر و دارم. محمد هم وقتی حال مامان و بابا رو دید به نشانه ی شرمندگی دستی به پیشونیش کشید و بالبخند مثلا عرق شرمشو پاک کرد. رفت پیش مامان،روی زمین نشست.دستشو بوسید و بالبخند دسته گل رو سمت مامان گرفت و گفت: _بازهم پسرت دسته گل به آب داده. مامان هم فقط اشک میریخت و به محمد نگاه میکرد.محمد گل رو روی زمین گذاشت و رفت پیش بابا.بابا به فرش نگاه میکرد. محمد اول دستشو بوسید و بعد شونه شو.بعد بابغض گفت: _حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم.دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🕊 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊