مبتـلا بـہ حࢪم...(:
•@hozhin_128 رفقا . . قدم سرِ چشم نوڪر ارباب میگذارید آیا :)
#حمایتی...🌱
حمایتشون کنیم رفقا...🙂☝️🏻
@chadoryz
کانال منم اینه مخصوص دخترای چادری و مذهبیه خیلی خوشحال میشم که بیاین🌱💜
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
@chadoryz کانال منم اینه مخصوص دخترای چادری و مذهبیه خیلی خوشحال میشم که بیاین🌱💜
#حمایتی...🌱
حمایتشون کنیم رفقا...🙂☝️🏻
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
🌱شکار[hunting...!] 『@huntingaaa』
هم سنگری جدیدمون هستن حمایتشون کنیم رفقا🌱
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
🕊﷽🕊
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
🌱
#پـاࢪتاول✋🏻🍃
#ࢪمـانآیــہ🌸🌱
سرمو گذاشتم رو دستم که رو فرمون بود...
چشمامو بستم...
قطرات اشکم ناخواسته روی گونم روون بودن....
باورم نمیشد...
من...آیه ی رضایی...اونی که تا الان بهم میگفتن نبودم!؟...
اگر من آیه نیستم پس کیم!؟...
نه من آیم...
حتی اگر هم خون خانوادم نباشم...
مگه رگ و خون مهمه!؟
مهم قلبه... قلب منم میگه من دختر مامان بابامم...
همینطور که با خودم درگیر بودم گوشیم زنگ خورد...
از تو کیفم درش اوردم...
اسم قشنگ <ماه منیرم> روی صفحه ی گوشی خودنمایی میکرد...
سریع اشکامو پاک کردمو و صدامو صاف کردم و گوشی و جواب دادم و گذاشتم دم گوشم...
+جان دلم مامان خانوم!؟
-سلام دخترکم...
جواب ازمایشارو گرفتی!؟
داشتم کنترل لرزش صدامو از دست میدادم که فوری و اروم فقط یه کلمه گفتم...
+بله...
-خب چیشد مادر!؟
یکم صدام میلرزید ولی با این حال گفتم
+قربونت برم صبر کن بیام خونه صحبت میکنیم...
-آیه مامان خوبی!؟
+اره فدات شم...
من دارم میام خونه...
کاری نداری؟
-نه عزیزم...
باشه، منتظرتم...
فوری قطع کردم و دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه...
بابا مریض بود...
دکترا میگفتن بیماریش ارثیه...
ولی چون اون موقع ها که بابا جوون تر بود امکانات نبود و بیماری باباعم علائمی نداشت نشد که بیماری بابا رو تشخیص بدن و از جوونی پیشگیری و درمانو شروع کنن و الان شرایطش وخیم تر شده...
گاهی سرگیجه داره و گاهی یچیزایی رو فراموش میکنه...
ولی خب بیماریش اونقدرام خطرناک نیست که بخواد باعث...
حتی نمیتونم تصورشم کنم...
مامانم منو دعا و رهی،خواهر و برادر بزرگترمو مجبور کرد بریم آزمایش ژنتیک بدیم تا اگر احتمال داشته باشه مام در اینده دچار این بیماری شیم از الان پیشگیری کنیم...
دعا و رهی ازمایش دادن...
دکترا گفتن نه ظاهرا این بیماریو به ارث نبردن ولی باز بهتره هر سال یبار چکاپ انجام بدن...
ولی...
من...
همه چی خراب شد...
ادامہ داࢪد...✨🌿
مبتـلا بـہ حࢪم🚶🏻♀
🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱
🌱
🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
🌱
#پـاࢪتدوم✋🏻🍃
#ࢪمـانآیــہ🌸🌱
+عمو...
خب شاید اشتباهی شده...
-آیه جان دخترم...
تو میدونی که من چند ساله با پدرت رفیق صمیمیم...
من میدونم علی چقدر وابسته ی توعه و تو دردونشی...
بخاطر همون منم خیلی دوست داشتم اشتباهی شده باشه، اون ازمایش هایی که مجدد از تو و پدرت به بهونه های الکی گرفتم دلیلش همین بود...
چون امیدوار بودم اشتباهی شده باشه، ولی دخترم اشتباهی نشده...
من وظیفم بود بهت بگم،ولی تو میتونی کلا نشنیده بگیری برگه ی ازمایشو پاره کنی بندازی سطل اشغالی و مثل همیشه برگردی به اغوش خانوا...
دیگه چیزی نمیشنیدم، حس میکردم دنیا دور سرم میچرخه...
حالت تهوع یه دفعه به سمتم حجوم اورده بود، یعنی چی!؟
من... من دختر مامان بابایی که همه ی زندگیمن نیستم...!
دست دکترو که داشت تکون میداد و میخواست ببینه حالم خوبه یا نه رو تار میدیدم
ولی همین تار دیدنم زیاد طول نکشید و
سیاهی مطلق...
با حس قطرات آبی که به صورتم میخورد و چیزی که کمی پایین تر از بازومو فشار میداد چشمامو باز کردم...
منشی با لیوان ابی بالای سرم ایستاده بود، حتما اون اب پاچیده بوده به صورتم...
دکتر محمودیم داشت فشارمو میگرفت...
منشی-دکتر،بهوش اومدن
-آیه جان دخترم...
با اینکه اصلا این کارو دوست نداشتم ولی وسط حرف دکتر پریدم و گفتم
+ممنونم عمو. ببخشید شمارم به دردسر انداختم، با اجازتون من مرخص میشم...
بعد فشار سنجو از دستم باز کردم و چادرمو مرتب کردم و رفتم سمت در مطب...
تو تمام این مدت دکتر محمودی ساکت بود و سرش پایین بود
اخه میدونست منو بابا علی چقدر بهم وابسته ایم میدونست بابا علی بفهمه خیلی ناراحت و داغون میشه شاید جلوی ما بروش نیاره ولی از درون خیلی غصه میخوره...
بدون اینکه نگاهشون کنم فقط گفتم
+خداحافظ
-خدا به همرات دخترم
با پایی که به سختی رو زمین کشیده میشد به سمت ماشینم که دویست و شش سفید رنگی بود به راه افتادم...
ادامہ داࢪد...✨🌿
مبتـلا بـہ حࢪم🚶🏻♀
🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱
🌱
🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
🌱🕊شرایطتبادل: 👈🏻تبادلفقطباڪانالهایاخلاقیومذهبیصورتمیگیره، همینطوربنرتونهمبایداخلاقیباشه🖐
یچیزی بگم!؟😅
چرا میپرسین تبادل انجام میدین!؟
و...
خب من شرایط و کامل و واضح نوشتم...
ایدی قرار بدین در خدمتتون هستم🙂
[✨🌙]
#تلنگرانه🌿
میگفت:
یہ وقتایـے،
جورے بقیہ رو ببخشید،
ڪہ با خودشون بگن اگہ این بندهے خداست ؛
پس خودِ خدا چہ جوریہ..؟🙃🌱
#اللهجانم😇♥️