11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین اذکار موثر در وسعت و برکت رزق
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴 ️ سخنرانی رهبر انقلاب در مراسم سی و چهارمین سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
🔹 رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان تهران:
🔹 بعد از چند سال، امسال فرصت بسیار استثنائی و مهمی رقم خورده که ان شاء الله حضور مردم از سراسر کشور را در این مراسم شاهد خواهیم بود.
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴ادامه سوت قطارها با سوزن ایرانی
🔹باور کردنی نیست اما اگر سوزن ریل نباشد؛ قطار نمیتواند حرکت کند و کاری از پیش نمیبرد. با تحریم صنایع مربوطه و تمایل نداشتن طرف خارجی برای تامین سوزن ریل، یک بار دیگر ایرانیها پای کار آمدند. آنها ندادند اما ما سوزن ریل ایرانی را ساختیم و با یک تیر، دو نشان زدیم. نشان اول کاهش وابستگی خطوط ریلی ما به تامین از خارج و دیگری جلوگیری از هدررفت پول و سرمایه ماست.
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
♻️تکنیک بهبود زخم_معده و زخم دوازدهه
🔺پرهیز کامل از سردیجات مثل دوغ ماست ترشی، آب سرد ، گوجه ،خیار،
نوشابه و...
🔸کمی نمک طبیعی قبل و بعد غذا مزمزه کنید
🔸۱ ق غ بابونه + ۱ ق غ شنبلیله + ۱ عدد انجیر با یک و نیم لیوان آب بجوشه تا
یک لیوان بمونه بعد صاف کنید با کمی
نبات شیرین کرده و هر شب یک لیوان میل کنید
🔸آب جو طبی روزی یک لیوان
🔸شیر برنج براشون خوبه
🔸بعد از هر وعده غذا ۲ ق روغن بادام شیرین میل کنید و تا ۲ ساعت
چیزی میل نشود
🔸یک ق م عسل با ۷ عدد سیاهدانه صبح
ناشتا
🔺میوه خام مصرف نکنید
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🍏#خواص_خرما
مصرف خرما بیماری هاے دستگاه گوارشی را بهبود می بخشد
اگر خرما با شنبليله خورده شود جهت سنگ مثانه مفيد است
كسانی كه درد كمر يا مفاصل دارند شربت خرما بخورند
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🔰برای اینکه در نماز و عبادات تنبلی نکنیم باید به این نکته عمل کنیم و آن استقبال است، استقبال یعنی هنگام اذان ظهر بلند نشویم به سراغ نماز برویم؛ بلکه نیم ساعت، یک ربع قبل از اذان مشغول عبادت شویم، ولو پنج دقیقه آن پنج دقیقه خیلی ارزش دارد.
🌟در روایت دارد که یکی از خصوصیات مؤمن این است که نماز اول وقتش ترک نمیشود و از این نماز منتظر میماند تا نماز بعدی.
آیتاللهتقوایی
«احکام شرعی دین مبین اسلام»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام زمان🤲
#احکام_شرعی
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 تمسخر دیگران برای خنداندن مردم ممنوع
#حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
«احکام شرعی دین مبین اسلام»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام زمان🤲
#احکام_شرعی📚
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت کسی که
بهت اهمیت میده رو نادیده نگیر ...!
یه روز میفهمی چه الماسی رو
از دست دادی ...
وقتی مشغول جمع کردن
سنگریزه بودی ...!
👤#دکترالهیقمشهای
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌در زندگی یاد گرفتم:
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند!
با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه میکند.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.
و تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم.
و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم:
۱. به همه نمیتوانم کمک کنم.
۲. همهچیز را نمیتوانم عوض کنم.
۳. همه من را دوست نخواهند داشت...
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
مدافعان حرم ولایت
#راز_پیراهن قسمت پنجم: خانم رمال یا به قول ژینوس زر زری داخل شد و همانطور که با چشم های ریز و کشیده
#راز_پیراهن
قسمت ششم:
زر زری از زیر چشم نگاهی به حلما کرد وگفت : اسم این پیرزنه که می گی چی چی هست؟
حلما نفسش را آهسته بیرون داد و گفت : خانم جااان...خانمجان اسمشون شمسی بودن...
زر زری از جا بلند شد و به سمت کشویی در انتهای اتاق رفت و زیر لب تکرار می کرد شمسی خااانم...
از داخل کشو زیر اندازی بیرون آورد که بی شباهت به صفحهٔ شطرنج نبود.
زیر انداز را روی زمین پهن کرد باز داخل کشو را جستجو کرد و صفحهٔ چرمی دیگری بیرون آورد که اونم شطرنجی بود و جامی عجیب و غریب هم داخل دست دیگرش داشت
حلما با ترس حرکات زر زری را نگاه می کرد و هر چه زمان بیشتر میگذشت ، ترس و اضطراب حلما هم بیشتر و بیشتر میشد.
زر زری اشاره ای به دو دختر پیش رویش کرد و گفت : خانم خانما ،تشریف بیارید پایین روی این زیر انداز بنشینید
ژینوس سریع بلند شد و حلما با تردیدی در حرکاتش آرام آرام از جا برخواست ،اوحس می کرد توان رفتن به سمت آن فرش شطرنجی را ندارد ، انگار تمام تن و بدنش رعشه گرفته بود .
ژینوس که متوجه رنگ پریدگی حلما شده بود ، کنارش آمد و همانطور که دست حلما را میگرفت با دست دیگر پیشکولی از بازوی حلما گرفت به طوری که سوزشی در بازوی اوپیچید و سپس گفت : چته دختر ، مگه جن دیدی؟ یه احضار روح ساده است اونم برای رفع مشکل جنابعالی ، این اداها چیه از خودت درمیاری؟
زر زری که کاملا متوجه حال دگرگون حلما بود گفت : دخترک نازک نارنجی ، دل نداری یا به کار من شک داری بفرما مشرررف... کسی زورت نکرده که ،من کلی وقت و نیرو باید بزارم تا یه روح را احضار کنم ، حالا اگر قرار باشه شما اینجور برخورد ....
زر زری داشت حرف میزد که ژینوس پرید وسط حرفش وگفت :
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#راز_پیراهن
قسمت هفتم:
ژینوس با لحنی ملتمسانه گفت: نه...نه..زری جان ، حلما یه کم ترسیده همین....فکر میکنه حالا قراره چی بشه و بعد چشمکی به حلما زد و اشاره کرد که حلما چیزی بگه
کلمه سرش را تکان داد و گفت : ژینوس ر..ر..راست میگه ، یه کم استرس گرفتم
زری خنده بلندی کرد و همانطور که شمع های داخل دستش را توی شمع دان محکم می کرد گفت : خوب اشکال نداره این دفعه که دید براش عادی میشه، درضمن کار خطرناکی نیست ، درسته نیروی منو میگیره اما هیچ خطری نداره و شمع ها را روشن کرد و شمعدان ها را گذاشت روی صفحه شطرنجی و با اشاره به کلید برق گفت : لامپ ها را خاموش کنید و بیاید پایین کنار من بشینین
زر زری یک طرف صفحه شطرنجی که حالا مشخص بود روی هر خانه اش حرف یا کلمه ای نوشته شده ،نشست
یک طرف هم ژینوس و یک طرف هم حلما نشست.
اتاقِ نیمه تاریک در سکوتی عجیب فرو رفته بود.
زری جامی را بر عکس روی یکی از خانه های صفحه شطرنجی گذاشت و با چشمان سبزش که مثل گربه در تاریکی میدرخشید ، نگاهی به دوتا دختر کرد و گفت : هر کدومتون انگشت اشاره دست چپتان را پشت این جام بزارید ، هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، اگر جام حرکت کرد همراه آن جلو میروید ، بازهم تاکید می کنم هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، شما قرارها به من نیرو بدید تا کارا بهتر پیش بره ، اینجا فقط من حرف میزنم و باهم جوابی را که روح شمسی خانم میده می بینیم، نه هیجانی بشید و نه صحبت کنید، فقط با من و جام همراهی کنید متوجه شدید؟
ژینوس که انگار این حرفا براش جالب بود لبخندی زد و گفت : من حاضرم...
اما حلما با شنیدن حرفهای زری و هشدارهایی که میداد ، لحظه به لحظه استرسش بیشتر می شد... یک آن تصمیم گرفت از جا بلند شود که انگار ژینوس متوجه شد و سریع گوشهٔ مانتوی یشمی رنگ حلما را چسپید و دوباره نیشگونی از او گرفت...
ادامه دارد
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️