eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
19.8هزار ویدیو
208 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 ماموریت ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام عالی ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🥀 @BEIT_Al_SHOHADA 🥀 @Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
Fani-Ali-Hadith-e-Kisa-Fa.mp3
26.36M
حدیث ڪساء با صدای استاد‌علی‌فانی 🌹پویش همگانی سومین روز از چله قرائت حدیث کساء به نیت فرج آقا امام زمان (عج) 🔸آغاز:  شنبه ۴ آذرماه ۱۴۰۲ 🔹پایان:  ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها ♻️لطفا جهت اطلاع رسانی و توفیق دیگر عزیزان در این پویش حتما اشتراک گذاری فراموش نشود✅ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🥀 @BEIT_Al_SHOHADA 🥀 @Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_نود_هشتم 🎬: محمود از جا بلند شد و گفت: فتانه دوباره معرکه گرفتی؟ نمیشه
رمان واقعی 🎬: دم دم های عصر بود، روح الله با انبوهی کاغذ در جلویش سخت مشغول آنها بود، زینب غرق نقاشی و عباس هم مشغول شیطنت، فاطمه همانطور که با خشم عباس را نگاه می کرد، پاهای ورم کرده اش هم با دست ماساژ می داد که صدای تلفن همراهش بلند شد. زینب که دختری فهمیده بود، خود را به میز عسلی رساند و گوشی را برداشت و به طرف مادر داد، فاطمه نگاهش به اسم روی گوشی افتاد و تماس را وصل کرد و‌گفت: الو،سلام شراره جان، ممنون شکر خدا بهترم، شما چطورین؟ آقا سعید خوبن؟! و بعد از تعارفات معمول، فاطمه درحالیکه با اشاره به عباس می فهماند که از روی پاهایش کنار برود گفت: نمی دونم والا،صبر کنید گوشی را میدم به حاج آقا از خودش سوال کنید و بعد گوشی را به طرف روح الله داد، روح الله با تعجب به خودش اشاره کرد و وقتی مطمئن شد شراره با او کار دارد گوشی را گرفت. چند دقیقه ای شراره صحبت کرد و آخرش روح الله با گفتن ان شاالله فردا یه فکری می کنم، تمامش کرد. روح الله همانطور که گوشی را به طرف فاطمه میداد گفت: تو به شراره گفتی که می خوایم خونه بخریم؟! فاطمه با تعجب ابروهایش را بالا داد و گفت: نه من؟! مگه میخوایم خونه بخریم؟! روح الله قهقه ای زد و گفت: ای وای میخواستم سورپرایزت کنم که نشد.. همون پول هایی را که پس انداز کرده بودیم را می خواستم بزارم برای پیش خرید خونه و قراره یه وام هم از اداره بگیرم و خونه را بخرم. فاطمه با ذوق زدگی دستی به پاهای دردناکش کشید و گفت: چه خوب! دستت دردنکنه که به فکر مایی، حالا این ربطش به شراره چی بود؟! روح الله برگه های جلویش را دسته کرد و گفت: انگار میدونست ما پول و پله ای داریم، میگفت سعید دو تا خونه توی تهران دیده مفت، می خواد پولی جور کنه بخردشون و اونجور میگفت تا یک ماه دیگه میتونه دوبرابر پولی را که برای خریدش داده با فروششون به دست بیاره، یه مقدار پول کم داشتن که از من می خواست، حالا من میخوام اگر تو راضی باشی این پول پیش خرید خونه را بهش بدم، سرماه هم ازش میگیرم، شاید یه مقدار سود هم بده ، نظر تو چیه؟! فاطمه که انگار شراره خواهر واقعی اش هست، دلسوزانه لبخندی زد و گفت: حالا ما اینهمه مدت بدون خونه بودیم، این یک ماه هم روش،بهش بده روح الله سری تکان داد و گفت: خودمم همین نظرم هست، از طرفی میگفت یکی از اون خونه ها را به نام خودم میزنه یعنی در هر صورت ما صاحب خونه میشیم، خوبه؟! فاطمه نفس کوتاهی کشید و‌گفت: اون وام اداره را چی؟! روح الله گفت: دوست دارم یه آلونک توی قم برا خودمون بگیریم، نظر تو چیه؟! فاطمه با خوشحالی سری تکان داد و گفت: عالی میشه... روح الله برگه ها را جمع کرد، گوشی اش را برداشت و شماره سعید را گرفت.. روح الله و فاطمه اصلا توجه نکردند که شراره از کجا می دانست آنها پول دارند و به چه راحتی شراره آن پول را از دستشان درآورد. ادامه دارد.. به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
رمان واقعی 🎬: ماه ها از بیماری فاطمه می گذشت و او همچنان درد می کشید، حتی پزشکان تهران هم از درمان این بیماری که به نظر ساده می امد عاجز شده بودند، روح الله می خواست برای تغییر روحیهٔ فاطمه هم که شده تغییری در وضع زندگیشان دهد و به فکر خرید خانه در تبریز بود، پولی را که سعید برای سرمایه گذاری خرید خانه از او قرض گرفته بود هم از دستشان رفته بود، زیرا به گفتهٔ سعید رفیقش که قرار بود خانه ها را بخرد پولش را بالا کشیده بود، روح الله از این موضوع چیزی به فاطمه نگفت تا مبادا دردی بر دردهایش اضافه شود، برای خرید خانه در تبریز، دو قطعه زمین را که در ورامین سالها قبل خریداری کرده بود برای فروش گذاشته بود و یک قطعه از انها با قیمت خوبی به فروش رفته بود و امروز از بنگاه معاملاتی به او زنگ زده بودند که قطعه دیگر هم مشتری خوبی برایش آمده، روح الله سخت مشغول کار بود تا کارهایش را راست و ریست کند و عصر به اتفاق فاطمه و بچه ها رهسپار شهرش شود تا هم زمین را بفروشد و هم در مجلس عروسی سعیده شرکت کند، البته او نمی دانست داماد خانواده اش کیست چون عقد سعیده و همسرش پنهانی انجام شده بود و انها فقط برای عروسی دعوت شده بودند. روح الله زنگ در را فشار داد و در باصدای تلیکی باز شد، روح الله وارد خانه شد، بچه ها همه لباس پوشیده و آماده حرکت بودند، روح الله با لبخند جواب سلام بچه ها را داد و رو به زینب گفت: مامان کجاست عزیزم؟! زینب اتاق خواب را نشان داد و روح الله به طرف اتاق رفت، در اتاق را باز کرد، فاطمه را درحالیکه لباس بیرونی به تن داشت، روی تخت نشسته بود و زانوهایش را در بغل گرفته بود دید، چشمان اشک آلود فاطمه خیره به برگهٔ پیش رویش بود، با ورود روح الله بینی اش را بالا کشید و همانطور که سلام می کرد گفت: روح الله جان، در هم پشت سرت ببند و بیا اینجا کارت دارم روح الله با تعجب به فاطمه نگاه کرد، در را بست روی تخت کنار فاطمه نشست فاطمه برگه جلویش را نشان داد و گفت: ببین روح الله، عزیز دلم! من سعی کردم زن خوبی برات باشم اما انگار تقدیرم نیست و این بیماری لعنتی منو از زندگی انداخته، من...من من خیلی تو رو دوست دارم و چون دوستت دارم نمی خوام سختی بکشی برا همین تو این برگه بهت اجازه دادم تا زن دوم بگیری لااقل اون زن بتونه کارهای اولیه زندگی را برات انجام بده ..فاطمه شروع به هق هق کرد و روح الله که واقعا غافلگیر شده بود، برگه را برداشت و همانطور مچاله اش می کرد به طرفی انداخت و گفت: من با وجود فرشته ای مثل تو زن دیگه ای می خوام چه؟! و بعد نزدیک تر امد، سر فاطمه را در آغوش گرفت و ادامه داد: تو تمام عمر و زندگی روح الله هستی، اگر دور از جانت روزی برسه که تو از دست و پا و همه چیز فلج هم بشی، روح الله مثل غلامی حلقه به گوش، نوکریت را میکنه، دیگه هم نبینم از این حرفا بزنی، حالا هم پاشو برو بیرون آبی به دست و روت بزن که باید بریم، بچه ها منتظرن پاشو و با زدن این حرف از اتاق بیرون رفت و در همین حین گوشی اش زنگ خورد فاطمه پشت سر روح الله لبخندی زد و از جا بلند شد، برگه مچاله شده را برداشت و همانطور که زیر لب میگفت: این نشانه عشق دو طرفه است و باید مثل گنجی نگهش دارم به طرف کمد لباس رفت تا برگه را در صندوقچه ای کوچک و چوبی که اشیاء خاطره انگیزش را در ان نگه میداشت بگذارد.بیرون اتاق ، روح الله مشغول صحبت با تلفن بود، پشت خط کسی جز شراره نبود که دوباره درخواست پول از روح الله داشت و ادعا می کرد پول را برای راه انداختن کاری برای سعید می خواهد، روح الله به حرفهای شراره گوش کرد و چون اهل دروغ نبود و نمی خواست بگوید پول ندارد و از طرفی تجربه قرض دادن پول را به سعید داشت، به او گفت: ببین شراره خانم، پدرم یه مغازه لوازم خانگی برای سعید و‌مجید راه انداخته، حالا سعید فعلا به همین کار بچسپه تا ببینیم چی میشه و با زدن این حرف از او خداحافظی کرد. روح الله گوشی را قطع کرد و همانطور خیره به گلهای ریز آبی رنگ فرش بود گفت: این از کجا فهمیده من الان تو حسابم پول دارم؟! ادامه دارد.. به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
🕊﷽ 🥀﷽ 🥀﷽ 🕊 ♥️بسم‌‌ رب‌‌الشهدا‌‌ و‌ الصدیقین♥️ 🕊💐سلام بر تربت پاک شهدا💐🕊 💌سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند💌 📌هفتمین چله "کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت " 💫شروع چله 1402/08/04 ✨در این چله 100🌺صلوات، قرائت زیارت عاشورا وسوره یس را 🎁 هدیه میکنیم به چهارده معصوم علیه السلام وشهدای والامقام.🤲 🤍🥀لیست شهدای والامقام🥀🤍 🕊۱- شهید آرمان علی وردی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10942 🕊۲- شهید مرتضی بصیری پور🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11008 🕊۳- شهید محمود اخلاقی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11058 🕊۴- شهید سید رضا حسینی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11112 🕊۵- شهید محمد حسین فهمیده 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11154 🕊۶- شهید‌ منوچهر نصیرالاسلامی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11204 🕊۷- شهید علی اوسط عسگری🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11254 🕊۸- شهید سید حمید میرافضلی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11301 🕊۹- شهید محمدعلی حسینی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11375 🕊۱۰- شهید جواد محمدی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11417 🕊۱۱- شهید حسن اکبری🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11475 🕊۱۲- شهید دوستعلی رئیسی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11509 🕊۱۳- شهید محمود رادمهر🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11556 🕊۱۴- شهید امان الله جزینی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11617 🕊۱۵- شهید علیرضا یاسینی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11636 🕊۱۶- شهید حسین کشتکار🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11703 🕊۱۷- شهید غلامرضا مصطفوی 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11760 🕊۱۸- شهید محمدعلی رجایی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11816 🕊۱۹- شهید غلامرضا کاظمی 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11881 🕊۲۰- شهید علیرضا کریمی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11921 🕊۲۱- شهید جواد عابدی 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/11985 🕊۲۲- شهید میثم نجفی 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12040 🕊۲۳- شهید رجبعلی شعبانی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12084 🕊۲۴- شهید یوسف داورپناه🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12143 🕊۲۵- شهید سید علی زنجانی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12211 🕊۲۶- شهید مرتضی هداوند میرزایی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12269 🕊۲۷- شهید علی عسگر یوسفیان🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12324 🕊۲۸- شهید محمد علی برزگر🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12379 🕊۲۹- شهید حمید سیاهکالی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12446 🕊۳۰- شهید عبدالمطلب اکبری🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12510 🕊۳۱- شهید علی روحانی یزدلی🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12566 🕊۳۲- شهید غلامعباس عباسی مکوند🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/12618 🕊۳۳- شهید سیدحسین بنی فاطمه🥀 🕊۳۴- شهید منصور گلبادی نژاد 🕊۳۵- شهید دانیال لیاقتمند 🕊۳۶- شهیده عصمت پورانوری 🕊۳۷-شهید محمد حسین یوسف الهی 🕊۳۸- شهید عبدالمهدی مغفوری 🕊۳۹- شهید غلامرضا لنگری زاده 🕊۴۰- شهید حاج قاسم میر حسینی 🎁کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت 💌زنده نگه داشتن نام ویاد شهدا کمتر از شهادت نیست♥️