بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین
✨یازدهمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
1403/04/05
💫 امروز "سه شنبه" متعلق است به امام سجاد(ع)🌺 وامام محمد باقر(ع)🌺امام جعفر صادق🌺
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
📌 "سی و چهارمین " روز از چله دور یازدهم با 313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و حدیث کساء 💫 متوسل میشویم به چـهـارده معصــوم (ع) و شهید امروز " شهید شهید حسین کیانی نیا"
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🕊🌤صبحتون متبرک به نور شهدا🥀
🇮🇷شهید امروز: شهید حسین کیانی
💐🕊🌺💐🕊🌺💐🕊🌺💐
نام؛: حسین
نام خانوادگی: کیانی
متولد: 1330/06/02
زادگاه:روستای كیان شهرستان نهاوند
محل شهادت:خرمشهر
شهادت:1365/10/24
محل شهادت: شلمچه
مزار: گلزار شهدای روستای كیان نهاوند
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🌤زندگینامه شهید حسین کیانی:
💐شهید حسین کیانی در خانوده ای مقید به اسلام در سال ۱۳۳۰ه ش در روستای کیان نهاوند، دیده به جهان گشود.
او به پدرش از همان زمان کودکی در امور کشاورزی و باغداری کمک میکرد و در مدرسه حافظ، در روستای كیان، دوره ابتدایی خود را سپری کرد و چون با مشکلات متعدد و کمبود امکانات، مواجه شد؛ ترك تحصیل کرد تا به پدرش بیشتر كمك کند. شهید حسین کیانی علاقه ای به تنبلی و بیكاری نداشت بلکه بسیار فعال، پركار و زحمتكش بود.
شهید حسین کیانی، نماز خواندن را از نوجوانی و قبل از سن بلوغ، شروع كرد و دائم الوضو بود. وی حضور فعالی در همه ی برنامه های مسجد محل و مراسم های مذهبی داشت. شهید حسین کیانی در هیئت مسجد در ماه های رمضان و محرم و روزهای عاشورا و تاسوعا شرکت میکرد. حسین با این که به درس، علاقه مند بود اما مشکلات زیادی را تحمل کرد تا به تحصیلات خود در نهاوند ادامه دهد.
شهید حسین کیانی، دوران دبیرستان را سپری میکرد که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. او پس از پیروزی انقلاب، ترک تحصیل کرد و به بسیج و سپاه رفت تا از دستاوردهای انقلاب اسلامی مراقبت کند.
شهید حسین کیانی، انسانی مؤمن، باتقوا بود
شهید حسین کیانی، بلافاصله پس از رسیدن به سن قانونی در زمان مبارزات انقلابی مردم ایران به خدمت سربازی رفت. او پس از گذراندن شش ماه از خدمت سربازی اش به دستور حضرت امام( ره) از پادگان فرار كرد.
شهید حسین کیانی، چند وقتی به شغل رانندگی برای تامین نیازهای مالی خود مشغول بود و نیازهای مالی اش را از راه مسافر کشی تامین می کرد. حسین نیز عضو بسیج بود و به فعالیت در پایگاه بسیج در امر مبارزه با موادمخدر می پرداخت و با منافقان نیز مبارزه می كرد. او در زمان فعالیت در ستاد مبارزه با موادمخدر، چند نفر قاچاقچی را تا پای اعدام كشاند.
زمانیکه جنگ تحمیلی شروع شد؛ شهید حسین کیانی از سوی سپاه همدان در جبهه شرکت کرد و برای نخستین بار بمدت ۳ ماه در جبهه بود و مجددا به همدان برگشت ولی نمیتوانست از جبهه دوری کند؛ به همین خاطر به جبهه برگشت. او در سال ۱۳۶۰ که اوایل جنگ تحمیلی بود به جبهه رفت تا این که در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در جبهه ها حضور مستمر و تأثير گذاری داشت.
او در ابتدا به عنوان فرمانده گروهان و سپس در سمت معاون گردان، فعالیت کرد. شهید حسین کیانی به عنوان معاون گردان ۱۵۲ لشكر انصار در عملیات كربلای ۵ شناخته میشد.
شهید حسین کیانی دو مرتبه در منطقه دچار جراحت شد. او بهمراه برادرش در منطقه چنگوله در جبهه حضور داشتند كه از ناحیه پا زخمی شد درحالیکه برادرش شهید شد.
پدر شهید حسین کیانی درخصوص فرزندش می گوید:پس از بستری شدن حسین در بیمارستان تهران، به عیادت او رفتم و گفتم:ما از بابت زنده ماندنت خوشحالیم با اینكه عباس شهید شده است. حسین گفت:پدر، این حرف ها را نزنید، اگر عباس شهید شده و من مجروح شده ام، به این خاطر میباشد كه شیری كه عباس خورده، پاکتر از شیریست كه من خورده ام
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
وصیتنامه شهید حسین کیانی
وصیت نامه ی شهید حسین کیانی به این شرح میباشد :سلام به مادر مهربانم، مادری كه به او از جان و دل عشق می ورزم، مادری كه حتی یك لحظه تحمل دوری او را ندارم اما چه باید كرد كه اسلام، عزیزتر از مادر است .
مادرم، درصورت شهادت من، صبور باش. همانطور كه زینب( س) دربرابر شهادت برادر و فرزندانش صبر كرد و دنیا بخاطر او، پایدار مانده است. همسرم، ان شاء الله که خداوند، صبرتان بدهد.
من توصیه میکنم كه فرزندم روح الله، را به جبهه بفرستی كه اسلحه ام بر روی زمین نماند. برادران، شعار ندهید، عمل نمایید. ما در قبال خون شهدای اسلام، مسئول هستیم. راهی كه همه ی افراد باید از آن عبور كنند، مرگ می باشد؛ پس چه بهتر كه مرگ در راه خدا باشد. فرهنگ ما، فرهنگ شهادت است. زنده ماندن ما صرفا با یاد حسین( ع)، راه حسین( ع) و خون حسین( ع) است.
ای ملت شهید پرور، همواره پشتیبان امام باشید که اگر رهبری تضعیف شود، این انقلاب با شكست رو به رو میشود. پشتیبان ولایت و یاران امام باشید و برای سختی های زمان آينده مهیا باشید.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام حسین کیانی✨
📀فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
💿فايل صوتی حدیث شریف کساء
با صداي علي فاني
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
«جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت ششم
صبح شنبه اول مهر ماه سال 91 فرصت مغتنمی بود تا عقده یک هفته دوری از حیاط زیبای خانهمان را خالی کنم عبدالله به مدرسه رفته بود،پدر برای تحویل محصولاتش راهی بازار شده و مادر هم به خانه خاله فهیمه رفته بود تا از شوهر بیمارش حالی بپرسد
آقای عادلی هم که هر روز از وقتی هوا گرگ و میش بود،به پالایشگاه میرفت و تا شب باز نمیگشت همان روزی که انتظارش را میکشیدم تا بار دیگر خلوت دلم را با حضوری لبریز احساس در پای نخلها پُر کنم.
با هر تکانی که شاخههای نخلها در دل باد میخوردند،خیال میکردم به من لبخند میزنند که خرامان قدم به حیاط گذاشته و چرخی دور حوض لوزی شکلمان زدم.هیچ صدایی به گوش نمیرسیدجز کشیده شدن کف دمپایی من به سنگ فرش حیاط و خزیدن باد در خم شاخههای نخل! لب حوض نشسته و دستی به آب زدم.آسمان آنقدر آبی بود که به نظرم شبیه آبی دریا میآمد.نگاهی به پنجره اتاق طبقه بالا انداختم و از اینکه دیگر مزاحمی در خانه نبود،لبخند زدم. وقتش رسیده بود آبی هم به تن حیاط بزنم که از لب حوض برخاسته و جارودستی بافته شده از نخل را از گوشه حیاط برداشتم شلنگ پیچیده به دور شیر را با حوصله باز کردم و شیر آب را گشودم.
حالا بوی آب و خاک و صدای پای جارو هم به جمعمان اضافه شده و فضا را پر نشاط تر می کرد. انگار آمدن مستأجر آنقدرها هم که فکر میکردم،وحشتناک نبودهنوز هم لحظاتی پیدا میشد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم،خوش باشم و محدودیت پیش آمده، قدر لحظات خرامیدن در حیاط را بیشتر به رخم میکشید که صدای چرخیدن کلید در قفل درِ حیاط،سرم را به عقب چرخاند.قفل به سرعت چرخید،اما نه به سرعتی که من خودم را پشت در رساندم.در با نیرویی باز شد که محکم با دستم مانع شدم و دستپاچه پرسیدم: «کیه؟!!!» لحظاتی سکوت و سپس صدایی آرام و البته آمیخته به تعجب:«عادلی هستم.»چه کارمیتوانستم بکنم؟ سر بدون حجاب و آستینهای بالا زده و نه کسی که صدایش کنم تا برایم چادری بیاورد.با کف دستم در را بستم و با صدایی که از ورود ناگهانی یک نامحرم به لرزه افتاده بود، گفتم: «ببخشید...چند لحظه صبر کنید!»
شلنگ و جارو را رها کرده و با عجله به سمت اتاق دویدم، به گونهای که به گمانم صدای قدمهایم تا کوچه رفت. پردهها را کشیده و از گوشه پنجره سرک کشیدم تا ببینم چه میکند،اما خبری نشد.یعنی منتظر مانده بود تا کسی که مانع ورودش شده، اجازه ورود دهد؟ باز هم صبر کردم،اما داخل نمیشد که چادر سورمهای رنگم را به سر انداخته و دوباره به حیاط بازگشتم. در را آهسته گشودم که دیدم مردد پشت در ایستاده است.کلید در دستش مانده و نگاهش خیره به دری بود که به رویش بسته بودم. برای نخستین بار بود که نگاهم بر چشمانش میافتاد،چشمانی کشیده و پُراحساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت.صورتی گندمگون داشت که زیر بارش آفتاب تیز جنوب کمی سوخته و حالا بیش از تابش آفتاب،از شرم و حیا گل انداخته بود.بدون اینکه چیزی بگویم، از پشت در کنار رفته و او با گفتن «ببخشید!» وارد شد.از کنارم گذشت و حیاط نیمه خیس را با گامهایی بلند طی کرد.تازه متوجه شدم شیر آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در مسیرش افتاده بود،همانجایی که من رهایش کرده و به سمت اتاق دویده بودم.به درِ ساختمان رسید،ضربهای به در شیشهای زد و گفت: «یا الله...»کمی صبر کرد، در را گشود و داخل شد.
به نظرم از سکوت خانه فهمیده بود کسی داخل نیست که کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شاید به خاطر همین خانه خالی بود که من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد.نگاهم را به زمین دوختم و منتظر شدم تا خارج شود. به کنارم که رسید،باز زیر لب زمزمه کرد:«ببخشید!» و بدون آنکه منتظر پاسخ من بماند،از در بیرون رفت و من همچنانکه در را میبستم، جواب دادم: «خواهش میکنم.»در با صدای کوتاهی بسته شد و باز من در خلوت خانه فرو رفتم، اما حالِ لحظاتی پیش را نداشتم. صدای باد و بوی آب و خاک و طنازی نخلها،پیش چشمانم رنگ باخته و تنها یک اضطراب عمیق بر جانم مانده بود.اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظهای دیرتر پشت در رسیده بودم، او داخل میشد. حتی از تصور این صحنه که مردی نامحرم سرم را بیحجاب ببیند،تنم لرزید و باز خدا را شکر کردم که از حیا و حجابم محافظت کرده است.با بیحوصلگی شستن حیاط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم.حالا میفهمیدم تصوراتی که دقایقی پیش از ذهنم گذشت،اشتباه بود.آمدن مستأجر همانقدر که فکر میکردم وحشتناک بود. دیگر هیچ لحظهای پیدا نمیشد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم،خوش باشم.دیگر باید حتی اندیشه خرامیدن درحیاط را هم از ذهنم بیرون میکردم.
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتم
از صدای فریادهای ممتد پدر از خواب پریده و وحشتزده از اتاق بیرون دویدم. پوست آفتاب سوخته پدر زیر محاسن کوتاه و جو گندمیاش غرق چروک شده و همچنانکه گوشی موبایل در دستش میلرزید، پشت سر هم فریاد میکشید. لحظاتی خیره نگاهش کردم تا بلاخره موقعیت خودم را یافتم و متوجه شدم چه میگوید. داشت با محمد حرف میزد، از برگشت بار خرمایش به انبار میخروشید و به انباردار و راننده گرفته تا کارگر و مشتری بد و بیراه میگفت.
به قدری با حال بدی از خواب بیدار شده بودم، که قلبم به شدت میتپید و پاهایم سُست بود. بیحال روی مبل کنار اتاق نشستم و نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که عقربههایش به عدد هشت نزدیک میشد. ظاهراً صدای پدر تا حیاط هم رفته بود که مادر را سراسیمه از زیرزمین به اتاق کشاند. همزمان تلفن پدر هم تمام شد و مادر با ناراحتی اعتراض کرد: «چه خبره عبدالرحمن؟!!! صبح جمعه اس، مردم خوابن! ملاحظه آبروی خودتو نمیکنی، ملاحظه بچههاتو نمیکنی، ملاحظه این مستأجر رو بکن!» پدر موبایلش را روی مبل کنار من پرت کرد و باز فریاد کشید: «کی ملاحظه منو میکنه؟!!! این پسرات که معلوم نیس دارن چه غلطی تو انبار میکنن، ملاحظه منو میکنن؟!!! یا اون بازاری مفت خور که خروس خون بار خرما رو پس میفرسته درِ انبار، ملاحظه منو میکنه؟!!!»
مادر چند قدم جلو آمد و میخواست پدر را آرام کند که با لحنی ملایم دلداریاش داد: «اصلاً حق با شماس! ولی من میگم ملاحظه مردم رو بکن! وگرنه همین مستأجری که انقدر واسش ذوق کردی، میذاره میره...» پدر صورتش را در هم کشید و با لحنی زننده پاسخ داد: «تو که عقل تو سرت نیس! یه روز غُر میزنی مستأجر نیار، یه روز غُر میزنی که حالا نفس نکش که مستأجر داریم!» در چشمان مادر بغض تلخی ته نشین شد و باز با متانت پاسخ داد: «عقل من میگه مردمدار باش! یه کاری نکن که مردم ازت فراری باشن...» کلام مادر به انتها نرسیده بود که عبدالله با یک بغل نان در چهارچوب در ظاهر شد و با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، پرسید: «چی شده؟ اتفاقی افتاده؟»
و پدر که انگار گوش تازهای برای فریاد کشیدن یافته بود، دوباره شروع کرد: «چی میخواستی بشه؟!!! نصف انبار برگشت خورده، مالم داره تلف میشه، اونوقت مادر بیعقلت میگه داد نزن مردم بیدار میشن!» عبدالله که تازه از نگرانی در آمده بود، لبخندی زد و در حالی که سعی میکرد به کمک پاشنه پای چپش کفش را از پای راستش درآورد، پاسخ داد: «صلوات بفرست بابا! طوری نشده! الآن صبحونه میخوریم من فوری میرم ببینم چه خبره.» سپس نانها را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و ادامه داد: «توکل به خدا! ان شاء الله درست میشه!» اما نمیدانم چرا پدر با هر کلامی، هر چند آرام و متین، عصبانیتر میشد که دوباره فریاد کشید: «تو دیگه چی میگی؟!!! فکر کردی منم شاگردت هستم که درسم میدی؟!!! فکر کردی من بلد نیستم به خدا توکل کنم؟!!! چی درست میشه؟!!!»
نگاهش به قدری پُر غیظ و غضب بود که عبدالله دیگر جرأت نکرد چیزی بگوید. مادر هم حسابی دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. من هم گوشه مبل خزیده و هیچ نمیگفتم و پدر همچنان داد و بیداد میکرد تا از اتاق خارج شد و خیال کردم رفته که باز صدای فریادش در خانه پیچید و اینبار نوبت من بود: «الهه! کجایی؟ بیا اینجا ببینم!» با ترس خودم را به پدر رساندم که بیرون اتاق نشیمن در راهرو ایستاده بود.
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ورود رهبر انقلاب به دیدار مردمی عید غدیر
🔹دیدار هزاران نفر از مردم پنج استان کشور با رهبر معظم انقلاب در سالروز عید سعید غدیر و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم، آغاز شد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ گرامیداشت شهدای اردیبهشت در مدیحه سرایی آقای مثیم مطیعی قبل از آغاز سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از مردم ۵ استان کشور
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر: چهلم شهدای خدمت و روزهای پرشور و شوق انتخاباتی مصادف با روز غدیر شده است
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر:
روز هجده ذیالحجه سال ده هجری، روز مایوس شدن کفار است
۱۴۰۳/۴/۵
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر: غدیر را بهانهای برای دعوای شیعه و سنی قرار ندهیم
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ رهبر انقلاب: یکی از دلایل توصیه من به مشارکت، کوتاه کردن زبان بدگویان است
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر: مشارکت فقط برای شهرهای بزرگ نیست، در روستاها و بخشها مردم باید مشارکت کنند تا جمهوری اسلامی سرافراز شود
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اصلح کسی است که در درجه اول اعتقاد قلبی به مبانی انقلاب داشته باشد
🔹رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر:
رئیسی عزیز به مبانی انقلاب و نظام اعتقاد راسخ داشت.
۱۴۰۳/۴/۵
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر: نامزدها با خداوند خود عهد کنند که اگر موفق شدند؛ از افرادی که ذرّهای با انقلاب فاصله دارند استفاده نکنند
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر: آنکه تصور کند بدون لطف آمریکا نمیتوان قدم از قدم برداشت او خوب مدیریت نخواهد کرد
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ رهبر انقلاب؛ هماکنون در دیدار مردمی عید غدیر: با وجود کتمان فضائل توسط دوستان و دشمنان، امیرالمومنین همه عالم را پرکرده است
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رهبر انقلاب: امیرالمومنین میگویند من آدمی نیستم که با لالایی دشمن خوابم ببرد. خیلیها با لبخند دشمن خاطرشان جمع میشود که خطری نیست.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ رهبر انقلاب: کوچکترین افراد جامعه هم میتوانند در سرنوشت کشور تاثیرگذار باشند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat