رنگ و لعاب ... - رنگ و لعاب ....mp3
3.72M
صبح 17 اردیبهشت
#رادیو_
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
من خانهام را
پر از رنگ ميكنم
پراز عطر زندگي ،
گل ميخرم , نان گرم ميكنم
و بـــاور دارم
زنـدگــي يـعني همیـن
بـهانـههای كوچـك خوشبختی...
صبح بخیر 🌺
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
#انگیزشی
حس خوبیه وقتی میشنوی بیا یه فرصت دیگه به هم بدیم!
حس خوبیه وقتی یکی بهت میگه چقدر لباست بهت میاد،خوشگل شدی!
حس خوبیه وقتی غمگینی کسی کنارت میشینه،چایی دم میکنه و همراه در و دلت میشه...
حس خوبیه وقتی شکست میخوری جای اینکه سرزنش بشنوی،بفهمی آدمایی هستن که بازم پشتت وایمیستن...
وقتی پیامی برات میاد از کسی که مدت هاست ندیدیش و دلتنگشی...
وقتی نوزادی رو که توی آرامش خوابه رو بغلش میکنی...
وقتی مدت هاست با کسی قهریم ولی میریم آشتی میکنیم و از دلش در میاریم...
وقتی اتفاقی توی خیابون یه آشنای قدیمی رو میبینیم!
حس خوبیه وقتی شبا کابوس میبینی و از خواب میپری وبعد میبینی که همش خواب بوده...
این روزا چقدر حس و حال خوب به همدیگه بدهکاریم...!
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
لالههای واژگون، دالاهو استان #کرمانشاه😍
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
کارگاه عزت نفس 03.mp3
11.63M
#کارگاه_عزت_نفس ۳
از اصلِت که دور میشی، بی هویت میشی!
⭕️ مراقب باش، هوس های عاشقی، ریشه و اصلِت رو ازت ندزدن...
بدون ریشه، با کوچکترین بادی، کمرت میشکنه❗️
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
⚫️ ذبح عظیم
🔺مجلس طرحی که میتوانست قیمت مسکن را بشکند ذبح کرد!
🔹طبق مصوبه مالیات بر سرمایه، هر خانواده میتواند به تعداد اعضایش مسکن و خودرو بدون سقف قیمت داشته باشد، بیآنکه مشمول مالیات شود!
🔸همینکه نمایندهای به آن رأی منفی نداده کافی است برای آنکه بدانیم عملا مشمول هیچ سرمایهداری نمیشود.
@Modafeane_harame_velayat
آیت الله مهدوی کنی : پس از معمم شدن، برای سفارش لباس رفتیم سراغ مرحوم استاد شیخ رجبعلی خیاط و اولین لباس من را ایشان دوخت.
ایشان به من گفت :
آقا می خواهی چه کاره بشوی؟
گفتم : می خواهم طلبه شوم.
گفت : می خواهی آدم بشوی یا طلبه؟
گفتم : من آدم شدن را نمی فهمم یعنی چی؟ می خواهم طلبه شوم.
گفت : اگر آدم بشوی بهتر است تا طلبه.
آدم هم می تواند طلبه باشد و هم آدم.
گفتم : چگونه می شود آدم شد؟
گفت : هر کاری که می کنی برای خدا بکن. اگر چلوکباب هم می خوری برای خداوند بخور.
گفتم : چلوکباب را که نمی شود برای خدا خورد!
گفت : چرا می شود، اگر برای شکم بارگی غذا خوردی، این هوا هوس است، اما اگر برای این هدف غذا بخوری که قدرتی بگیری تا خدمت و عبادت کنی، این می شود برای خدا.
به من گفت : تا آخر عمرت یادت باشد که هر کاری می کنی برای خدا بکن.
💠
📚 🔹http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکل اصلی ما کج فهمی ست👌🤔
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الهی_قمشه_ای
#باور_توحیدی
اون هابی که گفتن پروردگار ما خداست
نگران باران نیستن!
صحبت های فوق العاده دکتر الهی قمشه ای
حتماً ببین و با دیگران به اشتراک بگذار
إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشرُوا بالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ
کسانی که گفتند: «آفریدگار ما، خالق یکتا و یگانه است» و در برابر آزارها مقاومت کردند و از ایمان خود برنگشتند، فرشتگان را بر آنها نازل می فرمائیم و به آنها گفته می شود: «نترسید و غمگین نباشید و بشارت باد بر شما ورود به بهشتی که به شما وعده فرموده شده بود.»
فصلت(30)
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
" صورت پرستی "
مردمی که ایمان را در ظواهر و صورتهایی خلاصه می کنند خواهند که به لقب مؤمن آراسته شوند بی آنکه جوهر ایمان در ایشان متمکّن گردد، بی آنکه دست از ظلم و جور و حرص و آز و فریب و نیرنگ بردارند. جهد در راه خدا سهل کاری نیست، اما عمارت مسجد سهل است و نام و شهرت می آورد و اعتبار کسب می کند و شخص بدان اعتبار بر قدرت و ثروت خود می افزاید. نماز را می خواند اما نیاز کس را بر نمی آورد، روزه را می گیرد و درمانده ای را نان و چاشت نمی دهد.
صورت پرستی اغلب نوعی ایمان گریزی و فرار از مسئولیتهای انسان شدن و مسلمان شدن است.
برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "
در تفسیر آیه ۱۹ سوره توبه
به قلم حسین الهی قمشه ای
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
AUD-20210621-WA0086.mp3
8.7M
✅ مژده به آنانی که دوست دارند نافله های نماز را بخوانند اما نمی توانند ✅
✅ راهکاری ساده برای خواندن نافله هر نماز
❇️ ای شیعیان ، هیچ می دانید که امام زمان(عجلاللهفرجه) در ملاقات با سید رشتی ، به ایشان گله کردند که چرا شما شیعیان ، نمازهای نافله را نمی خوانید ؟؟؟😔😔😔
❇️ پس بیایید به خاطر شادی دل حضرت ، از امشب نافله ها را بخوانیم.
🎤 طریقه ساده خواندن نافله های روزانه ، توسط #استاد_عبادی
😊با پخش کردن این صوت ، با بیشتر کردن شیعیان نافله خوان در شاد کردن دل امام زمان (عجلاللهفرجه) کوشش کنید .
@Modafeane_harame_velayat
📥 سوال:
اگر فردی کلماتی از قبیل "عزیزم" و از این قسم کلمات به جنس مخالف بزند، در صورتی که از به کار بردن این کلمات هیچ گونه احساسی نداشته باشد، حکمش چیست؟
📤 پاسخ:
✍ آیت الله خامنه ای:
بهطور كلى ارتباط مذکور با نامحرم كه مستلزم مفسده بوده و يا خوف ارتكاب گناه در ميان باشد، جايز نيست.
✍ آیت الله سیستانی:
جایز نیست.
✍ آیت الله مکارم:
در فرض سوال، از بکار بردن این گونه الفاظ در ارتباط با نامحرم باید به صورت جدی اجتناب نمود.
✍ آیت الله شبیری:
هر نوع رفتار و گفتار با نامحرم، که انسان را در معرض گناه قرار می دهد یا نوعا محرک شهوت دیگری است جایز نیست.
✍ آیت الله فاضل لنکرانی:
گفتن کلماتی تحریک آمیز مانند عزیزم و امثال آن با نامحرم جایز نیست چون مفسده دارد، هر چند خود قصد خاصی نداشته باشد برای طرف مقابل ممکن است ایجاد مفسده نماید. در مورد خطاب کلمه شما یا تو با نامحرم اشکال ندارد و گفتن شما نیز به عنوان احترام ایجاد مفسده نمی کند. هم چنین صحبت کردن غیر ضروری با نامحرم ایجاد مفسده می کند و باید از صحبت های غیر ضروری نیز خودداری شود.
📚 استفتاء از سایت مراجع
╭─
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️اگر از کسی طلبی داشته باشیم و بدانیم که نمیتوانیم به پول خود برسیم و شخص بدهکار قصد پرداخت بدهی خود را ندارد، میتوانیم آن طلب را بعنوان صدقه، فطریه ،کفاره و... حساب کنیم؟🧐
💠 #استاد_فلاح_زاده
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
برخی میگن کسی بهشت و جهنم را ندیده از کجا معلوم که بهشت و جهنم وجود داشته باشه؟!
🎙 استاد محمدی شاهرودی
╼═┈┈┈┈┈•✹•┈┈┈┈
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
مدافعان حرم ولایت
#روایت_دلدادگی #قسمت۶۵ 🎬 : سهراب چای جلویش را یک نفس سر کشید و با تمسخر گفت اگر داخل گونی نیست حکمن
#روایت_دلدادگی
#قسمت۶۶🎬 :
حسن آقا قبل از غروب آفتاب به همراه سهراب از راهرویی در انتهای آن خانه ی بزرگ، گذشت و در کمال تعجب وارد خانه ی وسیع دیگری شد که به نظر میرسید نوعی انبار بزرگ است که همه چیز در آن وجود داشت.
حسن آقا ،مستقیم به حیاط پشتی خانه رفت ،گاری مورد نظر را که به دو اسب بسته شده بود با نیمکت های توخالی نشان داد و سپس دست سهراب را گرفت و وارد حیاط اولی شد و مستقیم به طرف اتاقی رفت که یک نگهبان داشت.
از جیب قبایش کلید اتاق را بیرون آورد....سهراب با تعجب تمام حرکات او را زیر نظر داشت و هر چه که زمان بیشتر می گذشت به رفتار و گفتار صادقانه ی میزبانش ،بیشتر پی می برد.
بالاخره وارد اتاق نیمه تاریک شدند. اتاقی که پر از وسایل رنگ وارنگ بود.
حسن آقا به سمت دخمه ای در انتهای اتاق رفت ، سرش را داخل دخمه برد و پارچه ای سفید را از روی دو صندوقچه ی چوبی بیرون کشید .
سهراب را صدا زد تا جلوتر بیاید و درب صندوق ها را گشود.
سهراب همانطور که خیره به جواهرات داخل صندوق ها بود ، با خود می گفت : به خدا نیمی از اینها برای زندگی شاهانه ی من و تمام بچه های من تا هفتاد نسل ، کفایت می کند....
حسن آقا که سهراب را مطمئن نمود ،دوباره به سمت خانه ی اول راه افتاد و در حین رفتن گفت : ببین پسرم ،همانطور که می بینی ، همه چیز مهیا برای سفر است ، برو داخل اتاقت خوب استراحت کن که فردا راهی سفری....
سهراب که هنوز در شوک دیدن آن خروار جواهرات بود ،سری تکان داد و گفت : باشد...همان کنم که شما گویی...او هر چه که فکر می کرد بیشتر به این نتیجه می رسید که باید این گنجینه را از آنِ خود کند.
بالاخره بعد از نماز ظهر، کاروان کوچک قصه ی ما که شامل ده نفر میشد ،به راه افتاد و از آن طرف در قصر خبرهایی دیگر بود...
فرنگیس با بی تابی طول و عرض اتاق را می پیمود و منتظر رسیدن گلناز و شنیدن خبری خوش از طرف او بود که تقه ای به درب خورد...
فرنگیس در حالیکه صدایش می لرزید گفت : بیا داخل گلناز، بیا که منتظر....
ناگهان با باز شدن درب و ظاهر شدن قامت روح انگیز در چارچوب درب ، حرف در دهان فرنگیس خشکید....
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۶۷ 🎬:
روح انگیز با حرکاتی آرام جلو آمد ، دستی به موهای نرم و آبشارگون فرنگیس کشید و همانطور که سلام زیر لبی دخترش را جواب میداد گفت : سلام به روی ماهت...ببینم الان منتظر شخص خاصی بودی؟
راستی امروز سوار کاریت را دیدم بی نظیر بود...بی نظیر و سپس از پشت سر ، شانه های دخترش را در بغل گرفت و گفت ، تو یه اعجوبه ای دخترم...یک شاه بانوی تمام عیار...
فرنگیس آهسته برگشت طرف مادرش و همانطور که بوسه ی نرمی از گونه روح انگیز می گرفت گفت : منتظر گلناز بودم و صد البته که انتظار دیدن شما را در این وقت نداشتم...
روح انگیز به طرف پنجره رفت ، کمی پرده ی حریر ان را کنار زد و به پیاده روی سنگی که از آنجا پیدا بود چشم دوخت و گفت :به راستی چه بین و تو وگلناز می گذرد؟ گاهی اوقات فکر می کنم ، گلناز نه یک کنیز و نه دوست بلکه یک خواهر است برای تو...
فرنگیس نزدیک مادر شد و چون هم قد او بود ،سرش را از پشت سر به صورت او نزدیک کرد و دوباره بوسه ای از رخسار مادر چید و گفت : گلناز از خواهر هم به من نزدیک تر است ،حالا چه شده به دیدن من آمدی؟
روح انگیز به طرف فرنگیس برگشت و همانطور که صورتش از شادی میدرخشید گفت : دخترم ، من مادرم و مثل بقیه ی مادرها ، فرزندانم را میشناسم و کاملا میفهمم چه در ذهنشان می گذرد، درست است که تو نشان می دهی از هرچه مرد است بیزاری و تمایل به ازدواج نداری ، اما من خوب میفهمم که این نقشی ست که بازی می کنی....
روح انگیز با زدن این حرف به سمت فرنگیس برگشت و همانطور که با دو انگشتش گونه ی سرخ شده ی دخترکش را میفشرد ادامه داد: من می دانم که تو تازگیها عاشق شدی و سپس چشمکی به فرنگیس زد و به طرف صندلی کنار تخت رفت و ،روی آن نشست و در چشمان متعجب فرنگیس خیره شد و گفت : و حتی می دانم ،عاشق چه کسی شدی...
دل درون سینه ی فرنگیس به تلاطم افتاد....خدای من؛ مادر چه می گفت؟! نکند....نکند...گلناز چیزی گفته؟!
روح انگیز که سکوت و شگفتی دخترش را دید ، خنده ی ریزی کرد و گفت : تعجب کردی؟ خوب برای این است که هنوز مادر نشده ای....اگر مادر شده بودی ، می فهمیدی دنیای مادرانه در دنیای فرزندانش نهفته است....من از همه چیز فرزندانم ....دختر و پسرم خبر دارم...
من میدانم که تو در دلت چه می گذرد.....والبته انتخابت را تحسین می کنم...
فرنگیس که مبهوت بود با شنیدن این حرف مبهوت تر شد....یعنی روح انگیز از چه حرف می زند؟!....
باورم نمی شود....
یعنی مادرم با سهراب؟!....
نه ...نه.....طبق شناختی که از خوی قصر نشینی مادر دارم ، محال است با سهراب موافق باشد....پس چه می گوید؟ منظورش چیست؟!
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۶۸ 🎬 :
فرنگیس همانطور که با تعجب به چهره ی مادرش خیره شده بود گفت : چه؟!...شما از چه حرف می زنید؟!
روح انگیز لبخندی زد و از جا بلند شد ، نزدیک دخترش آمد وگفت : فکر نکن من نفهمیدم که چرا آن تب عجیب به جانت افتاد و به یک باره از تنت بیرون شد ،آنهم فقط با یک بار رفتن به زیارت...درست است که زیارت شفاست ، اما شفای تو چیز دیگری بود که خبرهایش به من هم رسید ، یعنی آنقدر پرس و جو کردم تا موضوع را متوجه شدم.
فرنگیس که با هر سخن مادرش ، خون بیشتری به رخسارش می دوید و الان مطمئن بود که صورتش مثل لبو سرخ شده ،با من و من گفت : ب...ببینم ، گلناز چیزی گفته؟!
روح انگیز خنده ی بلندی کرد و گفت : نه من از گلناز چیزی نشنیدم ،اما دیدی حدسم درست بود....
فرنگیس باورش نمی شد که مادرش به این راحتی ، علاقه ی دختر یکی یکدانه اش را به پسرکی ندار و سیستانی پذیرفته باشد ، اما خدا را شکر می کرد که کارها کم کم رو به راه میشود ،تا اینکه با حرف بعدی مادر ، انگار کاسه ی آبی سرد بر سر او ریخته باشند، تمام رؤیاهایش به فنا رفت...
روح انگیز همانطور که از کشف جدیدش و عاشق شدن دخترش روی پا بند نبود ، روبه روی فرنگیس قرار گرفته ،دو طرف شانه ی او را گرفت و همانطور که با نوازشی مادرانه دست می کشید ادامه داد: وقتی شنیدم که تو به زیارت رفته ای و اتفاقا پس از تو مهرداد ،پسر مشاور اعظم حاکم هم به حرم مشرف شده و تو را پس از برگشتن، سرحال و قبراق یافتم ، فهمیدم که دخترکم دل در گرو چه کسی داده ...
روح انگیز روی پاشنه ی پایش چرخید و همانطور که به سمت آینه ی کنار دیوار می رفت و دستی به گونه اش می کشید گفت : من انتخابت را تحسین می کنم ، مهراد بسیار برازنده تر از بهادرخان است ، درست است بهادرخان ، جنگاوری بی نظیر است اما مهرداد چه از لحاظ قیافه و چه نسب و اصالت از بهادر سرتر است، درضمن رابطه اش با برادرت فرهاد هم بسیار نزدیک است و الان هم آمدم تا مژده دهم ، با پدرت در این مورد صحبت کردم و به زودی بساط عروسی را در همین قصر به راه می اندازیم ، چنان جشنی بگیرم که همه ی بزرگان ،انگشت به دهان بمانند ....
روح انگیز با زدن این حرف ، دل از آینه کند و به طرف دخترش برگشت تا عکس العملش را ببیند و فرنگیس چون مجسمه ای بی روح بر صندلی نشسته بود و سخنی نمی گفت ،در این هنگام تقه ای به درب خورد....
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۶۹ 🎬 :
روح انگیز همانطور که به طرف درب می رفت ،رو به دخترش گفت : می دانم الان از اینهمه تیزبینی و هوش و ذکاوت مادرت شوکه شده ای ، بدان به زودی به مراد دلت خواهی رسید ، حالاهم از بهت و تعجب خارج شو و تکانی به خود بده عروس خانم دربار و با زدن این حرف ،خنده ی بلندی سر داد و درب را باز کرد...
پشت درب کسی جز گلناز نمی توانست باشد.
روح انگیز که چهره ی غمگین گلناز را دید ،دستی به گونه ی سفید و لطیف دخترک کشید و گفت : بیا داخل که عروس خانم منتظر آمدنت بود و دوباره خنده ای کرد و به بیرون از اتاق رفت.
گلناز که از این حرف ،شاهبانوی قصر متعجب بود ، برای لحظه ای، خبر بدی را که قرار بود بدهد فراموش کرد ، وارد اتاق شد و چون فرنگیس را با رنگی پریده و بی حرکت بر صندلی دید ، خود را به او رساند، جلوی صندلی زانو زد و دستان سرد فرنگیس را در دستان ظریفش گرفت وگفت : چه شده بانوی من؟ شاه بانو از چه حرف میزد؟
فرنگیس آهی کشید و همانطور که قطره ی اشک گوشه ی چشمش را می گرفت گفت : خبرمرگ مرا به ارمغان داشت و ناگهان مانند اسپند روی آتش از جا جهید و درحالیکه بی هدف اتاق را می پیمود ادامه داد: می خواهد بساط عروسی مرا راه بیاندازد....بهادر خان کم بود ، حالا مهرداد هم اضافه شد ،مادرم به گمان اینکه منِ بدبخـت دل در گرو مهر پسر مشاور اعظم داده ام ، در ذهنش تدارک جشنی بزرگ دیده و از بدشانسی من ، به پدرم هم گفته ، حالا من چه خاکی به سرم کنم؟!
فرنگیس با زدن این حرف به طرف گلناز برگشت و تازه متوجه شد ،حال گلناز هم دست کمی از او ندارد....
آرام به طرف گلناز رفت وگفت : چه شده گلناز؟ گمانم تو هم حامل خبر بدی هستی، درست است؟
گلناز آب دهنش را قورت داد و آرام گفت : مهرداد خودش به شما ابراز عشق کرده؟!
فرنگیس که از شنیدن این حرف گلناز ، در اوج عصبانیت خنده اش گرفت و گفت : چه می گویی دختر؟! تو که شب و روز بامن هستی، از تمام اسرار من که هیچکس ،حتی مادرم هم خبر ندارد ،باخبری،احتمالا این یکی هم پدرش واسطه شده، من از کم و کیف این خاطرخواهی خبر ندارم،اما تو خوب می دانی که من اندازه ی سر سوزنی به مهرداد نه علاقه دارم و نه توجه میکنم حالا بگو ببینم چرا چنین سؤالی میپرسی؟! و ناگهان انگار چیزی را فهمیده باشد ، چشمانش را ریز کرد و خودش را به گلناز رساند و همانطور که بازوهای او را فشار میداد گفت : گلناز...من از تو چیزی مخفی ندارم ، راستش را بگو ،توچه چیزی از من پنهان می کنی؟
گلناز که صورتش مانند گل سرخی ، قرمز شده بود ،سرش را پایین انداخت وگفت : راستش....راستش..
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۷۰🎬:
فرنگیس با دو ناخن چانه ی این دخترک خجول را بالا آورد و همانطور که خیره در چشمانش بود گفت : راستش چه؟؟ راحت باش و هر چه راز در این سینه انبار کردی بگو که این عین نارفیقی ست تو از تمام اسرار من با خبر باشی و رازهای درونت را از من پنهان داری...
گلناز همانطور که مدام رنگ به رنگ می شد گفت : راستش مدتی بود که مهرداد توجه مرا به خود جلب کرده بود و انگار تمام حرکاتش برای من جالب و زیبا بود ووقتی به خود آمدم که این جلب توجه به عشقی قوی درون قلبم تبدیل شده بود و من این احساس را پنهان می داشتم آخر من که کلفت خانه زاد شما بودم را چه به عشق و عاشقی ،آنهم عشق یک صاحب منصب!!!
ازطرفی متوجه شدم که ما پا به هرکجا که می گذاریم ، مهرداد مانند سایه به دنبال ما می آید ، اوایل گمان می کردم که مهرداد هم مانند بهادرخان دل در گرو مهر شما نهاده ،برای همین سعی می کردم آن حس را درون خودم خفه کنم ، چون میترسیدم شما هم توجهی به این جوان داشته باشید و من نمی خواستم به بانوی خودم خیانت کنم تا اینکه.....
فرنگیس که از شنیدن قصه ی شیرین گلناز سر ذوق آمده بود و غصه های خودش را فراموش کرده بود ، همانطور که لبخند زیبایی بر لبان غنچه مانندش نقش بسته بود گفت : خوب ....تا اینکه چه؟
گلناز سرش را پایین انداخت و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت : تا اینکه دیروز به حرم مشرف شدیم ، آن زمان که شما داخل حرم بودید و من جلوی درب ورودی بودم ، قاصدی به من خبر داد که شخصی پشت ساختمان حرم منتظر من است.
اول تعجب کردم و چون اصرار قاصد را دیدم ، خود را به مکان مورد نظر رساندم ، آنجا بود که با دیدن مهرداد ،تمام تنم به لرزه افتاد.....
گلناز که گویی آتشی درونش به جوشش افتاده بود ادامه داد : مهرداد ،پیشنهاد ازدواج به من داد و خیلی اصرار داشت تا به زودی صیغه ی محرمیتمان جاری شود ، انگار او هم از پیش آمدن واقعه ای ترس داشت و حالا که شاه بانو چنین حرفی زده ، مطمئنم که مهرداد از این ترس داشته تا.....
فرنگیس به میان حرف گلناز پرید وگفت : عجب داستانی....پس مهرداد به خاطر تو به حرم آمده و به گوش شاه بانو رسیده و مادرم خیال کرده به خاطر من است .....او الان در ذهن خود خیال میکند که بین من و مهرداد علاقه ای وجود دارد اما غافل از این است که....
ناگهان انگار چیزی یادش آمده باشد ، ادامه ی حرفش را خورد و با حالت سؤالی گفت : راستی چه خبر از سهراب، آیا فرهاد او را به قصر آورده است؟
گلناز که تازه یادش افتاده بود حامل چه خبر بدی ست با من و من گفت : دسته ای از سربازان ولیعهد به حرم رفته اند ، منتها سهراب آنجا نبوده ،حتی اطراف حرم هم....
فرنگیس به میان حرف گلناز پرید وگفت : اوه خدای من ؛ حالا منِ بیچاره چه کنم ؟ آخر کجا غیبت زد دوباره....
گلناز به طرف فرنگیس رفت و همانطور که او را در آغوش می گرفت گفت : ان شاالله درست می شود....گرچه کارها گره در گره خورده...اما من مطمئنم درست می شود ، چون آن زمان که مهرداد پیشنهاد ازدواج به من را داد ، من چون امیدی به این وصلت نداشتم ، تمام کارها را سپردم به دست خود امام رضا ع تا پدری کند برای این کنیزک یتیم و بی کس و راضیم به رضایش....
هر سخنی که گلناز میزد ، انگار آرامشی در وجود فرنگیس جاری میشد ، فرنگیس هم در دل با امامش گفت : من هم میسپرم به شما این گره های کور زندگی ام را.....
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
✅ یک آرایشگاه زنانه پلمپ شد
یک آرایشگاه که اقدام به انتشار تصاویر و فیلم هایی از مشتریان ، مدل ها و ترویج بی حیایی در شبکه های اجتماعی نموده بود با دستور معاون دادستان قم و حضور بموقع پلیس اماکن، پلمب شد.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠# در_محضر_خوبان
این پیشونی که به سنگ لحد میخوره
آدم تاره چرتش پاره میشه
میگه عجب عجب
عمرم رو به بطالت مصرف کردم...
#آیت_الله_مجتهدی
<✻><{زندگی زیبا}><✻>
⭕️ به کانال #مدافعان_حرم_ولایت_بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🔴 تاثير مخرب #كوكاكولا بر #باروری_مردان
♻️ دانشمندان دانماركی با تحقيق بر روی اسپرم ۲۵۰۰ جوان دانماركی به اين نتيجه رسيدند كه مصرف نوشابه «كوكاكولا» تاثير منفی شديدی بر روی توان جنسی اين افراد گذاشته است. لذا از مردم خواستند تا از نوشيدن اين نوشابه مضر خودداری كنند.
اولين كشوری كه به سرعت تحت تاثير اين خبر قرار گرفت، آمريكا بود.
🔹 نشريه تحقيقات پزشكی آمريكا نيز با درج نتايج اين بررسی، خواهان توقف مصرف اين نوشابه شد. اين در حالی است كه گفته میشود تندترين واكنش به نتايج اين تحقيق از سوی محافل صهيونيستی نزديك به اسرائيل نشان داده شده است.
🔹 شركت «كوكاكولا» يكي از شركتهای چندمليتی طرفدار رژيم صهيونيستی است و سالانه 17 درصد از درآمد خود را به پروژه ارض موعود صهيونيستها اختصاص میدهد
مرگ بر اسرائیل 👹http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🔴نامه منتظری برای رعایت حجاب در هواپیما
🔹در پی وصول گزارشاتی در خصوص عدم رعایت قانون و کشف حجاب توسط تعدادی از بانوان در داخل هواپیما، دادستان کل کشور در نامهای خطاب به وزیر راه و شهرسازی نسبت بر انجام تکالیف قانونی توسط مسئولان مربوطه و الزام به رعایت موازین شرعی و قانونی توسط مسافرین و برخورد با قانون شکنان تاکید کرد.http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🔷قیمت وطن فروشی در اینترنشنال چقدر است؟
🔹حمید جباری، کارشناس ورزشی اینترنشنال که به تازگی با این شبکه دچار اختلاف شده با انتشار چند پیام در شبکههای اجتماعی دست به افشاگری علیه این شبکه تروریستی زده است.
🔹جباری نوشته است: صادقانه بنده سال هاست بیرون ایرانم. با افراد فراوان در مدیا معاشرت دارم از جریان های سیاسی هم بسیار دیدم و میدانم. مردم داخل ایران تنها هستند تمام این جماعت کوتاه و بلند که خارج ایران میبینید داعیه مهربانتر از مادر نگران جیب خودشان و طمع دلارهای نهادهای حقوق بشری هستند.
🔹جالب آنکه جباری تنها با ۷ ماه همکاری با اینترنشنال به این حقایق و نیات تجزیه طلبانه این شبکه رسیده است. این مجری تلویزیونی در ادامه نوشته است: اگر سالی ۷میلیون دلار بودجه های حقوق بشری نباشد اپوزیسیون ۳تن هم باقی نمی ماند! ۷ماه با اینترنشنال این بنگاه خبری دشمن ایران همکاری داشتم تنها نکته بسنده کنم تنها بایست. خائن وطن فروش و محتاج حق مهمان ۱۵۰پوندی باشی که با این جماعت کار کنی! جالب آنکه جباری تنها با هفت ماه همکاری با اینترنشنال به این حقایق و نیات تجزیه طلبانه این شبکه رسیده است.http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طالبان فهمید
عبدالحمید نفهمید😒😐
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✋
دستگیری سرپل گروهک تروریستی داعش هنگام ورود به کشور
🔹با اقدام عوامل اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان (عج) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از سرپلهای گروهک تروریستی داعش هنگام ورود به کشور بازداشت شد.
🔹این عنصر تروریستی در هنگام ورود به کشور در تور اطلاعاتی قرار گرفته و شبکه رابطان او در داخل کشور نیز دستگیر شدند.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865