صفحه 344344-momenoon-ar-dabagh.mp3
زمان:
حجم:
634.9K
🎙#تلاوت_ترتیل_روزانه
📄#صفحه344
📖#سوره_مبارڪہ_مومنون
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
╲\ ╭``┓
╭``🌼╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
صفحه 344 بخش اول344-momenoon-ta.mp3
زمان:
حجم:
6.34M
#صوت_تفسیر_صفحه_344
📖#سوره_مبارڪہ_مومنون
🎙 حجت الاسلام قرائتی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
╲\ ╭``┓
╭``🌼╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
.
#دعاهای_روزانه
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ،
وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً
و به درخواست من شیرینی اجابت
بچشان، و از سوی خودت رحمت و
گشایشی دلخواه نصیبم فرما
🌿 دعای هفتم صحیفه
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
╲\ ╭``┓
╭``🌼╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
?🍂🌼🍂🌼🍂🌼
به نام خدا
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_اول🎬:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
پناه می برم به خدا از شر شیطان رانده شده، پناه می برم به درگاه امن پروردگارم از شر جنیان و ایادی شیطان، پناه می برم به خداوند از شر آدمیان ابلیس صفت، پناه می برم به منبع خوبی ها از شر هر چه ظلمت و بدی ست.
فاطمه کتاب را بست و دستانش را از هم باز کرد به پشتی صندلی تکیه داد، نفسش را آرام آرام بیرون داد، ذهنش را از تمام وقایع تلخ این چند ماه اخیر خالی کرد و دیگر نه میخواست به حرف های ناحق و نیش دار مادر شوهرش فکر کند و نه به رفتار سرد دوست و آشنا و نه حتی به جیغ های شبانهٔ پسر کوچکش حسین که نمی دانست از چیست؟
فاطمه می خواست فقط به موضوع کتاب پیش رویش فکر کند تا این آرامش به دست آمده بعد از چند هفته ورزش و مطالعه را از دست ندهد.
و ناخودآگاه احساس شادی و نشاطی درونی به او دست داد، به ساعت منبت کاری که اسامی دوازده امام بر رویش حکاکی شده بود و بر دیوار روبه رویش خودنمایی می کرد، نگاهی انداخت.
با شتاب از جا بلند شد، نزدیک آمدن همسرش روح الله بود، باید ناهار را حاضر میکرد و میز غذا را میچید تا وقتی همسرش رسید، قورمه سبزی را که خیلی دوست داشت نوش جان کند، باورش نمی شد این مطالعه و ورزش ، حتی روی ارتباطش با روح الله هم تاثیر بگذارد، فاطمه به یاد می آورد که چند ماه پیش دوست نداشت حتی به چهره همسرش نگاه کند، نمی دانست این احساسات از کجا نشأت می گرفت، اما واقعا وجود داشت و او بی دلیل از همسر عزیزش نفرت داشت.
میز غذا را چید و بچه ها را صدا زد: حسین، عباس، زینب بیاین ناهار
بچه ها که انگار منتظر همین ندا بودند یکی پس از دیگری داخل آشپزخانه شدند.
در همین هنگام صدای چرخش کلید در به گوش رسید و فاطمه متوجه آمدن همسرش شد، سبد نان دستش را روی میز گذاشت، نگاهی توی شیشهٔ کابینت روبه رو به خودش انداخت و چشمان مشکی و درشتش شادتر از همیشه در صورتش می درخشید، دستی به موهای نرم و بلندش کشید و بدو خودش را به در هال رسانید تا حالا که حال و هوایش خوب شده، این احساس را به دیگران هم منتقل کند و مانند سالهای اول زندگی مشترکش به استقبال روح الله رفت.
در باز شد، فاطمه جلوی در تا کمر خم شد و مانند ایرانیان باستان، یک دست روی شکم و یک دست هم به جلو دراز کرد و گفت: سلام سرورم به ملک پادشاهی خود خوش آمدید..
و صدای خسته همسرش درگوشش پیچید: سلام فاطمه، به به چه استقبال گرمی!
فاطمه لحن خسته روح الله، ناراحتش کرد، انگار انتظار داشت شوهرش بیش از این با کلام گرمش تحویلش بگیرد، سرش را بالا گرفت و تا نگاهش به نگاه محزون روح الله افتاد، تمام شور و نشاطی که داشت به یکباره دود شد و برهوا رفت، اما سعی کرد به روی خودش نیاورد پس دستش را جلو برد و عبای روح الله را از شانه های پهن و مردانهٔ او برداشت و گفت: بیا میز ناهار را چیدم..
ادامه دارد..
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_دوم🎬:
روح الله که انگار از چیزی گیج بود، سری تکان داد، کیف دستش را روی میز کنار مبل گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت.
با ورود پدر به آشپز خانه، حسین کوچولو که بیش از دو ونیم سال نداشت شروع به خندیدن کرد، انگار میخواست برای پدرش خود عزیزی کند و عباس که چشم های مشکی و بینی قلمی و شانه های بازش به پدر رفته و کلاس دوم بود سلام کرد و زینب هم که انگار بچگی های مادرش فاطمه بود و در کلاس هفتم مشغول به تحصیل بود به احترام پدر از جا برخواست و سلام کرد.
روح الله بدون آنکه توجهی به حرکات بچه ها کند، صندلی روبه روی فاطمه را عقب کشید و نشست.
فاطمه از سردرگمی همسرش متعجب شده بود و فکر می کرد یک موضوع کاری ذهن همسرش را درگیر کرده که اینچنین هیچکس، حتی بچه ها را نمی بیند.
غذا صرف شد و زینب مشغول جمع کردن بشقاب ها بود که فاطمه رو به او کرد وگفت: مامان، ظرفها را من میشورم، درسته به لطف کرونا مدرسه نرفتین اما از صبح پای کلاس آنلاین بودی، حتما خسته ای، برو استراحت کن که یه خواب، زیر پتوی گرم توی این هوای سرد پاییزی میچسپه..
زینب لبخندی زد و گفت: نه ظرفها را میشورم بعد میرم میخوابم.
فاطمه لبخندی زد و تشکر کرد و در همین حین نگاهش به روح الله افتاد که خیره به لوبیایی داخل ظرف خورش بود و پلک هم نمیزد.
فاطمه قاشق دست روح الله را کشید و گفت: کجایی آقا؟! غذا خوشمزه بود؟!
روح الله که انگار چیزی از دور و برش نمی فهمد با حالت گیجی گفت: ها چی گفتی؟!
فاطمه اوفی کرد و گفت: هیچی، میگم خسته ای بیا بریم یه کم بخوابیم.
روح الله بدون اینکه حرفی بزند از جا بلند شد و به سمت اتاق خوابشان رفت.
مادر و دختر با کمک هم ظرفها را می شستند و فاطمه تندتر از همیشه ظرفها را اب میکشید، آخه حالت روح الله عجیب بود،باید می فهمید همسرش چرا به این حال افتاده..
فاطمه وارد اتاق خواب شد، همانطور که دست هایش را می تکاند و آب دستهایش را به اطراف می پاشید به سمت پنجره اتاق رفت و پردهٔ حریز آبی رنگ با گلهای سفید را کشید، پتو را تکاند و می خواست روی تن روح الله بدهد که روح الله صاف روی تخت نشست، دست فاطمه را در دست گرفت و گفت: صبر کن، قبل از اینکه بخوابیم باید راجع به یه موضوعِ جدی حرف بزنیم.
فاطمه که لحن خشک و قاطع همسرش، او را میترساند، لبخند ساختگی زد و با لحن شوخی گفت: چیه؟ چه موضوع جدی؟! و بعد با لحنی کشدار ادامه داد: نکنه زن گرفتی و من خبر ندارم! و زد زیر خنده..
روح الله دست فاطمه را رهاکرد، سرش را خم کرد و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت: آره درست حدس زدی زن گرفتم..
فاطمه ناباورانه گفت: چ..چی؟ تو داری سر به سرم میذاری؟؟ یعنی راستی راستی زن گرفتی؟! و بعد قهقه ای زد و ادامه داد: نه بابا...روح الله زن بگیره؟! محاااله....روح الله عاشق فاطمه هست، لطفا از این شوخیا بی مزه نکن..
روح الله انگار عصبی بود صدایش را بالا برد و گفت: به والله زن گرفتم...به تالله زن گرفتم...حالا هم اومدم به تو بگم..
با این حرف انگار تمام نیروی فاطمه به یکباره از دست رفت، دست هایش شل شد و پتو از دستش افتاد و خودش هم روی تخت افتاد..
تمام بدنش رعشه گرفته بود، هجوم اشک به چشمانش باعث شده بود که روح الله را نتواند ببیند، همینجور که هق هق می کرد گفت: اگه راست میگی کی را گرفتی؟!
روح الله خیره به نقطه ای نامعلوم روی دیوار آرام لب زد و فاطمه نام«شراره» را شنید..
یعنی درست شنیده بود؟!شراره؟!
ادامه دارد..
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
🕊﷽ 🥀﷽ 🥀﷽ 🕊
♥️بســـــــم رب الشهـــــ🕊ــدا🥀 و الصدیقین♥️
🕊💐سـلام بر تربت پاک شهــــدا💐🕊
💌سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند؛
سلام بر شما عزیزان✨
📌ششمـیـن چله "کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت "
💫شروع چله 1402/06/18
✨در این چلـــــــــه 313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و قرائت سـوره زمــر💫 به نیت چـهـارده معصــوم علیــه الســـلام و شهدای والامقام و مـادربزرگوار امام زمان عج(نرجس خاتون)تقدیم میکنیم.🤲🎁
🤍🥀شهــــــــــدای والامقام🥀🤍
🕊۱- شهید محمد مالا میری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8663
🕊۲_شهید علی پیرالوانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8718
🕊۳- شهید محمد علی حاتمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8765
🕊۴- شهید رشید پاریاو فلاح🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8814
🕊۵- شهید مهدی پروانه 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8867
🕊۶- شهید حسینعلی کلارستاقی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8916
🕊۷- شهید عباس دانشگر 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8971
🕊۸- شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9030
🕊۹- شهید سید باقر علمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9084
🕊۱۰- شهید مهدی علیدوست🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9137
🕊۱۱- شهید محمدرضا واعظی مومنی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9183
🕊۱۲- شهید سیفالله شیعه زاده🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9231
🕊۱۳-شهید محسن حاجیحسنی کارگر🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9284
🕊۱۴- شهید محسن وزوایی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9349
🕊۱۵- شهید محمد اینانلو 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9409
🕊۱۶- شهید روح الله خلج🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9466
🕊۱۷- شهید عبدالله عرب سرهنگی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9513
🕊۱۸- شهید محمد استحکامی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9570
🕊۱۹- شهید حسن عشوری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9628
🕊۲۰- شهید احمد کریمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9695
🕊۲۱- شهید علی نیسیانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9749
🕊۲۲- شهید داود اسماعیلی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9802
🕊۲۳- شهید محمد حسین خفانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9854
🕊۲۴- شهید محمد فلاح رحمانی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9903
🕊۲۵- شهید مجید سلمانیان🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9969
🕊۲۶- شهید احمد پلارک 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10022
🕊۲۷- شهید تقی بهمنی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10081
🕊۲۸- شهید امیر(حمید)حسینی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10141
🕊۲۹- شهید علی حیدری 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10180
🕊۳۰- شهید علی چیت سازیان🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10218
🕊۳۱- شهید مجید ابوطالبی🥀
🕊۳۲- شهید ابوالفضل نیکزاد
🕊۳۳- شهید ارجاست علیزاده
🕊۳۴- شهید احمد کاظمی
🕊۳۵- شهید مرحمت بالازاده
🕊۳۶- شهید رسول پور مراد
🕊۳۷- سید مهدی موسوی
🕊۳۸- شهید سعید علایی
🕊۳۹- شهید مجید علایی
🕊۴۰- سید محمد بهشتی
💌زنده نگه داشتن نام ویاد شهدا کمتر از شهادت نیست♥️
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین
✨ششمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
1402/07/17
💫 امروز "دوشنبه" متعلق است به امام حسن مجتبی(ع)🌺 وامام حسین (ع)🌺
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
📌 " سی و یکمین " روز از چله با 313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و قرائت سـوره زمــر💫 به نیت چـهـارده معصــوم (ع) و مـادر بزرگــــــوار امـــــام زمان عج (نرجس خاتون) و شهید امروز "شهید مجید ابوطالبی "
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج