💞از طرف اینجانب مرتضی بصیری پور خدمت پسرم، عزیزم، طاها بصیری پور.
الان که این نامه را برای جنابعالی مینویسم، شب سفرم به سوریه میباشد. ممکن است که بنده با این سفر دیگر برگشت نداشتهباشم.
از جنابعالی خواهش دارم مواظب قلب من❣یعنی مادرت باشی و بدانی که نباید ایشان را آزرده خاطر کنی و بدانی که بنده در همه حال پیش شما هستم؛ انشاءالله.
در ضمن بدان که خیلی دوستت دارم پسرک گلم. انشاءالله همیشه موفق و پیروز و سرفراز و پایدار باشید.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
📚معرفی کتاب از شهید مرتضی بصیری پور:
《 پرواز از تی فور》
زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم مرتضی بصیری پور
نوشته عبدالرضا سالمی نژاد
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽تشییع پیکر پاک شهید مدافع حرم مرتضی بصیری پور 😔
🌱اولین شهید مدافع حرم خراسان جنوبی
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 و قرائت ســـــــــوره یس💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید مرتضی بصیری پور✨
🎁فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/6007
🎁فایل pdf متن و ترجمه زیارت عاشورا
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/6008
🎁فایل صوتی به همراه متن سوره یس
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/7638
⚠️لطفا برای معرفی کامل شهدا به کانال معنوی بيت الشهدا مدافعان حرم ولایت بپیوندید .
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبحتون نورانی و رنگينتر از رنگينکمان
🌺 روزتون فرخنده و از مهربانی جاودان
♥️ قلبتون پـُر باشد از آرامش و عشق و امید
😊 خنده باشد هديۀ امروز بر رخسارتون
سلام 😊✋
صبح زیبا تون بخیر ☕️🌹
@Modafeane_harame_velayat
یک صبحانه چاق کننده:
🔹شیره انگور مخلوط با پودر کنجد
▫️دوستانِ لاغر هفته ای دوبار برای صبحانه خود مخلوط شیره انگور و پودر کنجد انتخاب کنید.
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهر مادری از نوع کانگورویی🥰
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح روز جمعه تون
همین قدر زیبا دوستان 🌹
@Modafeane_harame_velayat
#انگیزشی
یه سری اسرار در کائناته ...مثلا :
👈 به هرچیزی که زیادی وابسته باشید اون چیز زودتر از شما گرفته میشه.
👈 هرچقدر که بیشتر به دیگران ببخشید کائنات ده برابرشو به شما بیشتر میبخشه.
👈 اگه چیزی رو از دست دادید در آینده چیز با ارزش تری رو بدست می اورید. مگه اینکه کارما پس داده باشید.
👈اگر در شناخت خود و خداوند قدم بگذارید کائنات تمام خواسته های مادی و معنوی شما را فراهم میکنه.
👈شکرگزار اون چیزی که بدست آورده اید باشید حتی اگه با خواسته شما متفاوت بود و برای از دست دادن هر چیزی آماده باشید.
👈اگر چیزی هست که میخواید با تمام وجود درخواست کنید و بنویسید روی کاغذ نوشتن معجزه میکنه!
@Modafeane_harame_velayat
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_سی_ششم 🎬: روح الله بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به در نیمه باز خانه
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_سی_هفتم 🎬:
سفرهٔ نهار را گستردند و بوی آبگوشت محلی و ریحان تازه مشام روح الله را قلقلک میداد، بعد از مدتها دوری از مادر و سختی زندگی، امروز روح الله می خواست اندکی شیرینی زندگی را لمس کند.
مامان مطهره وسط نشست و عاطفه و روح الله هم دو طرفش...
مامان اول توی کاسه عاطفه نان تلیت کرد و بعد کاسه روح الله، روح الله کوچکترین حرکات مادر را میدید و سعی می کرد در ذهنش ثبت کند و از بودن در این جمع لذت میبرد..
اولین قاشق غذا را در دهانش گذلشت و مزه آبگوشت را همراه با مهر مادرانه نوش جان کرد، همان طور که لقمه را می جویید رو به مادربزرگ گفت: چقدر خوشمزه شده که ناگهان درب خانه را به شدت زدند و پشت سرش، صدای وحشتناک فتانه بلند شد ، فتانه همانطور که فحش های رکیک میداد، روح الله را صدا میزد..
رنگ از رخ روح الله پرید،اما دلش خوش بود به مادری که در کنارش بود.
مامان مطهره با عصبانیت از جا بلند شد و گفت: من باید جواب این زن بددهن و بی ادب را بدم
مادربزرگ با دستپاچگی دست مطهره را گرفت و نشاندش و گفت: نعوذو بالله از فتانه خدا هم میترسه، بشین مادر، بری یه چیزی بگی، کار بدتر میشه و مادربزرگ ادامه حرفش را خورد و بر زبان نیاورد که اگر مطهره حرفی بزند بعد روح الله بلید زجرش را بکشد.
پس تکه نانی برداشت و مقداری از گوشت های کوفته شده را داخلش چپاند و داخل مشت روح الله جا داد و گفت: عزیزم ، مادرت را که دیدی زودتر پاشو برو و این لقمه هم توی راه بخور وگرنه فتانه این خونه را روی سرمون خراب میکنه
روح الله چشمی گفت و با سرعت از جا بلند شد، لقمه ای که مادربزرگ گرفته بود در یک دستش و پلاستیک سوغات های مادر در دست دیگرش و گونی کتابهایش هم زیر بغلش زد و می خواست از در خارج شود که مامان عاطفه از پشت او را بغل کرد و همانطور که بوسه ای از سرش میگرفت گفت: برو عزیزم من دوباره میام بهت سر میزنم
روح الله لبخندی زد و از جمع خدا حافظی کرد و بیرون رفت.
در حیاط را که باز کرد، فتانه با چشمانی که از خشم سرخ بود روبه رویش قرار گرفت..فتانه نگاهی به روح الله کرد و مشتش را بالا برد و گفت: بی خبر کجا رفتی پسرهٔ خیره سر؟! حالا تنها تنها میای مهمونی هااا؟ یک مهمونی نشونت بدم و مشتش را حواله روح الله کرد..
روح الله بس که کتک خورده بود استاد فرار شده بود، از زیر دست فتانه رد شد و مشتش به او نخورد و با دو به طرف خانه حرکت کرد، اما فتانه دست بردار نبود...
روح الله سرعتش را بیشتر کرد و ناگهان پایش به قلوه سنگی خورد و تلوتلو خوران به جلو پرتاب شد و روی زمین افتاد.
لقمه پست روح الله که کلا فراموشش کرده بود غرق خاک شد و کفش نیمه پاره پایش، کاملا پاره شد، اما او ناراحت نبود،چرا که کفشی که مادرش برایش آورده بود در رویاهایش هم نمی توانست داشته باشدش...
فتانه به روح الله رسید و درحالیکه گوشش را می کشید او را از زمین بلند کرد..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_سی_هشتم 🎬:
روح الله از بس کتک خورده بود و گریه کرده بود،بی حال گوشهٔ اتاق همانطور که چمپاتمه زده بود، پلک هایش سنگین میشد، اما قبل از اینکه خواب برود،خودش را جلو کشید و به پلاستیکی که مادرش آورده بود رساند و یکی از دفترهایی را که مادر برایش گرفته بود در آغوش گرفت، انگار هر چیزی که بوی مادر را داشت برای او آرامش بخش بود.
روح الله دفتر را در آغوش گرفت ومانند نوزادی در شکم مادر، پاهای دردناکش را داخل شکمش جمع کرد و چشمانش را بست وچیزی از اطراف نفهمید.
خوابی وحشتناک میدید، دیوی سیاه با دندان های زرد بزرگ و ناخن های بلند و کثیف او را دنبال کرده بود، روح الله سرعتش را بیشتر کرد و آن دیو بد هیبت دستش را دراز کرد، دستش به پیراهن روح الله رسید و او را گرفت می خواست سمت خود بکشد، روح الله نگاهی به عقب کرد صورت دیو سیاه، مانند صورت فتانه بود، روح الله جیغی کشید و از خواب بیدار شد.
از جا بلند شد، دمدمه های غروب بود و هوا تاریک، روح الله انگار بُعد زمان و مکان از دستش بیرون رفته بود، فکر میکرد صبح زود است. نگاهی به دفتر داخل آغوشس کرد و لبخندی زد و ناگهان از جا برخواست و زیر لب گفت: وای تکالیفم را انجام ندادم و بعد دفتر را داخل گونی کتابهایش که کنار در اتاق افتاده بود چپاند، خبری از سعید و فتانه نبود، روح الله می خواست بدو خود را به آشپز خانه برساند، آخر همیشه قبل از رفتن به مدرسه میبایست ظرفها را بشورد و اتاق ها را جارو کند و بعد از انجام اینکارها، فتانه مجوز رفتن به مدرسه را به روح الله میداد..
روح الله وارد هال شد احساس کرد صدای سعید همراه با بوی سوختنی از بیرون می آید، تعجب کرده بود، آخر سابقه نداشت سعید صبح به این زودی از خواب بیدار شود.
خود را به در هال رساند و با دیدن خورشید به خون نشسته، متوجه شد که غروب خورشید است و نه طلوع آن..تازه خاطرات ساعتی قبل در ذهنش جان گرفت، مادرش...هدیه هاش...کتک های فتانه و بعدش خوابی شبیه بی هوشی..
روح الله راه رفته را برگشت و دنبال پلاستیکی بود که هدیه های مادرش در آن بود..
اتاق نشیمن، هال، آشپزخانه و مهمان خانه را گشت اما چیزی پیدا نکرد.
روح الله صدای فتانه را از روی حیاط میشنید که در حال بازی با سعید بود اما میترسید از او درباره هدیه های مادرش سوال کند.
پس فکری کرد و تصمیم گرفت از سعید بپرسد، آهسته خودش را از در هال بیرون کشید و همانطور که به دنبال دمپایی بود که بپوشد، متوجه کفش های ته میخی نویی شد کنار در بود..پوزخندی زد و گفت:این کفش ها را حتما برای من خریده اند، نمی دانند که مادرم کفش هایی برایم اورده که با پول آن چند جفت از اینها میشود گرفت.
روح الله دمپایی به پا کرد و با نوک پا کفش های نو ته میخی را کناری زد و جلو رفت ، ناگهان چشمش به سعید افتاد که حلبی پر از آتش جلویش بود،وای خدای من!! دفتر...دفتر قشنگی که مامان مطهره برایش آورده بود پاره پاره جلوی سعید بود و سعید با تشویق فتانه هر بار خم میشد و چند برگ از دفتر را برمیداشت و در آتش حلب می انداخت..
اشک در چشمان روح الله جمع شد، جرأت آن را نداشت که جلو برود و اعتراض کند، آخه به چه گناهی باید اینهمه سختی تحمل میکرد، چرا...چرا دفترها را میسوزندن؟! کفش های قشنگم کجان؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
❤️🍃❤️
#سیاستهای_همسرداری
❤️ تعريف كردن از كار #همسر
يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه شخص به همسرش مى باشد
#تعريف كردن از كار همسر و #تشويق او است.
🔺هيچ اشكالى ندارد كه مرد هربار بر سر سفره مى نشيند
از دست پُخت همسرش تعريف كرده
و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند.👏👏
❤️چه عيبى دارد كه وقتى شوهر از بيرون خريد خوبى انجام مى دهد،
زن از ميوه هاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟👏👏
"اين تعريف ها نشان مى دهد كه ما متوجه زحمات و تلاش هاى همسرمان هستيم"❤️
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیامهای جعلی و کلاهبرداری به پیامرسانهای داخلی هم رسید
🔸وقتی نزدیک بود سر مجری صداوسیماهم کلاه برورد !!
مراقب باشید و برای دیگران هم فوروارد کنید.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
🔶🔹💠🔹🔶
✍ جملاتی زیبا از مولای متقیان حضرت علی علیه السلام
🔷 مردم را با لقب صدا نکنید.*
🔶 روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.*
🔷 خدا را همیشه ناظر خود ببینید.*
🔶 لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.*
🔷 بدون تحقیق قضاوت نکنید.*
🔶 اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.*
🔷 صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید.*
🔶 شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید.*
🔷 سعی کنید بعد از خود،نام نیک بجای بگذارید.*
🔶 دین را زیاد سخت نگیرید.*
🔷 با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.*
🔶 انتقادپذیر باشید.*
🔷 مکار و حیله گر نباشید.*
🔶 حامی مستضعفان باشید.*
🔷 اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد،از او تقاضا نکنید.*
🔶 نیکوکار بمیرید.*
🔷 خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
🔶 فحّاش و بذله گو نباشید.*
🔷 بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
🔶 رحم دل باشید.
🔷 با قرآن آشنا شوید.
🔶 تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
( نهج البلاغه )
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوربین مخفی | طرف میره درب خونه مردم میگه خونه شما مال منه!!!
میخواد از خونه بیرونشون کنه که واکنش مردم دیدنیه
#فلسطین
#رژیم_اشغالگر_صهیونیستی
#باقیات_الصالحات
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@Modafeane_harame_velayat
🟣 برای شنوندهی خوب بودن باید لا به لای صحبتهای طرف مقابل فرصتی پیدا کنیم و با گفتن یکسری از عبارتها نشون بدیم که حواسمون به حرفاش هست👇👇👇
✌️ که اینطور...
✌️ خب بعدش...
✌️واقعا!!!چه جالب
✌️چه احساسی به شما دست داد؟
✌️بعدش چی شد؟
✌️دلت میخواست چه اتفاقی بیفته؟
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
😍 یه راز برای جذابیت و افزایش کاریزما و برقراری ارتباطی موثرتر👇👇
کافیه هنگام صحبت با طرف مقابل اسم یا فامیلش رو صدا بزنیم✌️
به عنوان مثال اگر کارمند هستیم و صبح وارد سازمان شدیم به همکارمون جای گفتنِ یه سلام خشک و خالی بگیم: سلام جناب رضایی
یا هنگام دیدن دوستمون بگیم:
سلام به زهرا دوست خوب خودم
فوت کوزهگری👇👇
من وقتایی که به بانک مراجعه میکنم اتکت مربوط به اسم و فامیل اون کارمند(که معمولا روی میز گذاشته شده یا به لباسش سنجاق شده) رو میخونم و وقتی نوبتم شد با گفتن فامیلشون صحبتم رو شروع میکنم:
سلام جناب احمدی میخواستم درخواست صدور مجدد کارت بدم✌️
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
بانو جان
جدا از اینکه همسرمون کــــی هست و چیــــکار میکــــــــنه؟!
مـــــا اگه تفکــــــراتمون تغییر کنـــــه کلی حال زندگـــــــــی عــــوض میــشه
مثـــلا دوست داری همســــــــرت در طول روز باهات تماس بگیره
یه خانومی که مهارت بلد باشه میگه:
" میدونی وقتی زنگ میزنی چقدر ذوق میکنم"
اما یه خانوم دیگه که تفکرات اشتباه داره مهـــــــــــارت بلد نیست و نتیجه ای هم جز ســــردی و ناراحتـــی با این رفتارش نگرفته میگه:
" اصلا حواســــــت به مـــــن نیست"
"مگه تو زنگ میزنی ، که من بهت زنگ بزنم؟
" اصـــــلا منــــــــــــو دوســــــــت نـــــــــــداری"
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ با سوالات فرزندم دربارهی خدا چه کنم؟
🔺️ توضیحات حجتالاسلام رضا محمدی
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat