eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
19.9هزار ویدیو
211 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 شهید والامقام حسن اکبری محل شهادت: جزیره مجنون در سن ۳۸ سالگی تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ مزار : حرم رضوی ، مشهد مقدس 🕊 "شهید حسن اکبری" ساکن مشهد بودند. مردی با خدا و اهل مسجد که هیچگاه نمازش ترک نمی‌شد. با وجود اینکه سواد کافی نداشتند، از فرزندان می‌خواستند که در خواندن دعاها به او کمک کنند. 🌸🍃به فکر همسایگان فقیرش بود. و در ساخت مسجد و مدرسه همیشه فعال بودند. او پدر هفت فرزند بود. زمانی که برای جنگ به جبهه می‌روند فرزند بزرگتر شهید دوازده سال و فرزند کوچکش شش ماهه بوده است.همسر بزرگوار شهید که خداوند روحش را قرین رحمت الهی کند و با بی‌بی دو عالم حضرت زهرا(س) محشور باشند، بار سختی‌ها را به تنهایی به دوش می‌کشند! و وقتی رو به شهید می‌کند و می‌گوید؛ حسن آقا! من با هفت فرزند، تک و تنها بدون تو چکار کنم... شهید در جوابش می‌گویند؛ باید بروم ، و در مقابل دشمن از ناموسم‌ دفاع کنم و از این امتحان الهی سربلند بیرون بیایم و همین طور هم شد. 🥀🍂 این شهید بزرگوار در سال ۱۳۶۳ تقریبا ۷ روز مانده به عید در عملیات بدر جزیره مجنون ، سه روز در مرداب بودند و با اصابت تیر به چشم و پهلویش در سن ۳۸ سالگی به شهادت رسیدند. بعد از شهادت شهید حسن اکبری تمام سختی‌ها را همسر شهید تحمل می‌کند و سعی می‌کنند فرزندانی را تربیت کنند که راه پدر شهیدشان را ادامه بدهند.همسر شهید به علت بیماری در سال ۱۳۹۳ در سن ۵۸ سالگی از دنیا می روند و به شهید حسن اکبری ملحق می‌شوند. روحشان شاد و یادشان گرامی🌹 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
"دلتنگم" برای تو.... برای دستان پر مهرت تا نوازشگر لحظه‌های بی‌قراری من باشد.امتداد اشک‌های من تا کجاست؟ چه کسی حال مرا می‌فهمد جز اهل درد... هر روز در میان خاطراتم به دنبال تو می‌گردم.به دنبال نگاه مردانه‌ات که همیشه در رؤیاهایم به تصویر کشیدم. سالهاست در خلوت چشمانت در حسرت داشتنت سوختم و داغیِ این سوختن چون آهی از سینه‌ام تمام رؤیاهای با تو بودن را به خاکستر کشید... "پدر شهیدم" من ردپای تو را از نگاه بلند آسمان گرفتم و پا به پای احساس باران قدم در دریای عشق تو گذاشتم... باشد که غرق شوم در میان روشنایی‌ها. خون تو امتداد خون شهدای کربلاست و من به عنوان فرزند شهید که سالهاست طعم تلخ یتیمی را چشیده‌ام از خون پدرم نمی‌گذرم و فردای قیامت جلوی تک تک بی‌حجاب‌ها را خواهم گرفت. چرا؟ چون پدر شهید من و تمامی شهدا به خاطر ناموس مملکتشان از خون خود گذشتند و حسرت داشتن پدر بر دل فرزندان شهید ماند و داشتنش شد یک آرزوی محال... خون شهدا حق‌الناس است مراقب باشیم که شرمنده‌ی شهدا نشویم.💔 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 زیارت آل یس💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهیدان حسن اکبری و حسین اکبری✨ زیارت عاشورا https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776 زیارت آل یس https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36779 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6008135948288656847.mp3
47.42M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔉جلسه بیست وسوم صوتی دقیقه درقیامت👆👆👆 کتابی👌🌹 الاسلام امینی خواه(از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم)با بیان زیبا و رسای خود آن رابیان کرده ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🥀 @BEIT_Al_SHOHADA 🥀 @Modafeane_harame_velayat
مدافعان حرم ولایت
قسمت دوم 🌷 #ماجرای_حقیقی_معحزه_دعای_شهدا_ روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بو
قسمت سوم 🌷 بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی.اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان شهید شده؟؟؟ ادامه دارد..... ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🥀 @BEIT_Al_SHOHADA 🥀 @Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا