18.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با پزشکی که برای خدمت به مردم، از لندن به جنوبیترین نقطه تهران آمده است
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد با مجموعه بیت الشهدا مدافعان حرم ولایت👇
🌴 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💠گروه مخصوص شما سروران جهت ارسال مطالب مفید وارزشمندتان👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮#استاد_شجاعی
💔سردیهای #عاطفی میان همسران، غالباً
محصول یک #اشتباه بزرگ و تکراری است!
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد با مجموعه بیت الشهدا مدافعان حرم ولایت👇
🌴 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💠گروه مخصوص شما سروران جهت ارسال مطالب مفید وارزشمندتان👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
#حدیث_روزانه
💠#پایبند_بودن|#رسم_زندگی
🔹امام علی علیه السلام:
پايبند پيوند با يكديگر و موافقت با هم باشيد
واز قطع رابطه و قهر كردن از يكديگر بپرهيزيد.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔸 معذرتخواهی كنید
💥 شما میتوانید بگویید كه من به دلیل مشكلاتی كه باعث آن شدم، معذرت میخواهم. در هر رابطهای این بهترین شكل معذرت خواهی است. اصلا مهم نیست شما چقدر مقصر هستید حتی اگر 14درصد تقصیرها گردن شماست برای آن قسمت معذرتخواهی كنید. ازدواج وقتی خوب پیش میرود كه حداقل یك نفر بتواند معذرتخواهی كند. غرور داشتن در رابطه زناشویی چیز قابل قبولی نیست. معذرتخواهی در نهایت روح بزرگ شما را نشان و حس بهتری بهزندگیتان می دهد.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد با مجموعه بیت الشهدا مدافعان حرم ولایت👇
🌴 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💠گروه مخصوص شما سروران جهت ارسال مطالب مفید وارزشمندتان👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا میخام ابالفضل
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد با مجموعه بیت الشهدا مدافعان حرم ولایت👇
🌴 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💠گروه مخصوص شما سروران جهت ارسال مطالب مفید وارزشمندتان👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
قسمت ۱۱
فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت سوم
کمکم سروکلهی میهمانها پیدا شد. برای خودشان بریدند و دوختند و تنم کردند؛ پنج تومان مهریه به نیت پنج تن. صدای صلوات و شکستن کلهقند از اتاق مردانه به گوش رسید. زنها کِل کشیدند و صدای دف بلند شد. هیچکس از من نپرسید: «زهرا! تو راضی هستی یا نه؟!» کلهشق بودم. جلوی خودم را گرفتم تا اشکم درنیاید! بابا هم حرفی نداشت و ریش و قیچی را سپرده بود دست دایی. خودخوری میکردم و دلم داشت از غصه منفجر میشد. رسم نبود دختر و پسر تا قبل از ازدواج با هم صحبت کنند؛ وگرنه حرف دلم را به رجب میزدم و میگفتم که دلم به این وصلت رضا نیست. از حرصم یک کلمه هم با مادرم حرف نزدم. شب برگشتم خانهی عبداللهزاده و تا صبح گریه کردم. دلم میخواست شبانه خودم را گموگور کنم و جایی بروم که دست هیچکس به من نرسد. همیشه در خیالم نقشه میکشیدم که تا آخر عمر کنار مادرم میمانم. تازه داشتم آن روی خوش زندگی و آرامش را میدیدم که همهچیز خراب شد. فردا ظهر با آسیه خانم تسویه کردیم و به خانهی خودمان برگشتیم.
قرار خرید عقد و عروسی را از قبل گذاشته بودند. مادرم سر کار بود و نتوانست با ما به بازار بیاید. همراه زن دایی، رجب و مادرش رفتیم سبزه میدان. یکی دو دست لباس، چند قواره پارچه و یک حلقهی طلا برایم خریدند. رجب در آسمانها سِیر میکرد و من برای بخت بدم زار میزدم! ناهار را در چلوکبابی بازار خوردیم. دیوار مقابل میز ما آینهکاری شده بود. بیبی خانم سرش را بالا گرفت و با تعجب به زن دایی گفت: «اِه! خاله جان! اونایی که دارن غذا میخورن همشهری ما هستن؟!» زن دایی نگاهی به آینه انداخت، خندهاش گرفت و گفت: «خاله! اونا ماییم تو آینه! خودتم نمیشناسی؟!» رجب خندهاش گرفت و بیبی خانم خودش را با غذا مشغول کرد. من هم که اصلا از رجب خوشم نمیآمد، مثل یک تکه یخ نشسته بودم سر میز و توجهای به آنها نمیکردم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
📙#قصه_ننه_علی
قسمت ۱۲
فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت چهارم
برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بلهبرون که رجب را دید، از او خوشش نیامد. مدام تهدید میکرد: «مگر اینکه از روی جنازه من رد بشید بخواید زهرا رو شوهر بدید به این چشم آبی!» اما زور دایی بیشتر بود. کمی داد و فریاد کافی بود که محمدحسین سر جایش بنشیند و تسلیم دایی شود. دایی محمد شرط کرده بود زهرا باید در خانهی من زندگیاش را شروع کند. به رجب گفت: «اجازه نمیدم جای دیگه خونه اجاره کنی. چه معنی داره عروس جوون آوارهی خونهی مردم بشه!» جهیزیهای را که با کمک دایی خریده بودیم داخل یکی از اتاقهای خانه چیدند. هفته بعد، عقد و عروسی را یکی کردند و مراسم در خانهی دایی برگزار شد. زن آرایشگر نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «حیف این صورت نیست که سرخاب سفیدآب بمالم؟! ماشاءالله مثل یه تیکه ماه میمونه عروس خانوم!» لباس عروس اجارهای را پوشیدم و بدون آرایش نشستم سر سفره عقد. دومین روز از شهریور سال 1342 بعد از یک سکوت طولانی، بهاجبار در جواب عاقد بلهی تلخی گفتم و رخت عزا به تن دلم پوشاندم!
آرزوی هر دختری پوشیدن لباس عروس است؛ اما آنقدر ساعتهای دردناکی را پشت سر میگذاشتم که هیچ لذتی از عروسی نبردم. بهجای صدای ساز و شادی میهمانها، گوشم سوت میکشید. کامم تلخ بود و لب به شیرینی عروسی خودم نزدم. دلم میخواست صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همهی اینها فقط یک خواب ترسناک بوده و واقعیت نداشته است. بعد از شام، میهمانها یکییکی رفتند. آخرین نفری که از او خداحافظی کردم مادرم بود. رفتم در آغوشش، هر دو گریه کردیم. خواهرانم دور ما حلقه زدند و همه اشک شوق میریختند! مادرم بهسختی مرا از خودش جدا کرد. دستی روی سرم کشید و گفت: «الهی که خوشبخت بشی مادر!» بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، رفت. میخواستم صدایش بزنم و بگویم: «مامان! نرو، من بیتو...» اما بغض اجازه نداد. مادرم در میان اشک چشمانم ناپدید شد و من ماندم با شوهری که یازده سال از من بزرگتر بود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
📙#قصه_ننه_علی