eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
25.4هزار ویدیو
312 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌤صبحتون متبرک به نور شهدا🥀 🇮🇷شهید امروز : شهید قدرت الله دلاوری 💐🕊🌺💐🕊🌺💐🕊🌺💐 نام: قدرت الله نام خانوادگی: دلاوری نام پدر: ابراهیم تاریخ ولادت: ۱۳۳۸ محل ولادت: روستای چهل زرعی تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۱۵ محل شهادت: عین خوش مزار: گلزار شهدای زادگاهش 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🌤زندگی نامه : شهید قدرت اله دلاوری در سال 1338 در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در روستای ترن گذراند و برای ادامه ی تحصیل به سرپل ذهاب (منزل عمویش) عزیمت نمود. او از پیروان راستین خط امام و از نزدیکان و همراهان ایشان بودند که به فرمان امام فعالیت خود را بر ضد گروه های ضد انقلاب آغاز کرد. در سال 1356 به دانشگاه ارومیه راه یافت (از جمله دانشجویانی بود که لانه جاسوسی را تسخیر کردند) و پس از پیروزی انقلاب با شروع به کار مجدد دانشگاهها به دانشگاه تربیت معلم تهران راه یافت. شهید دلاوری به دستور امام از تهران عازم مناطق مرزی شد و سپاه پاسداران ایوان را تأسیس کرد. او مدتی فرماندهی آن را نیز بر عهده داشت. ایشان با آنکه فرمانده قرارگاه غرب و سپاه منطقه ی غرب بود هیچگاه خود را بالاتر از دیگر رزمندگان نمی دانست. شهید دلاوری که در ترم آخر تحصیلات خود در ایام نوروز به مرخصی آمده بود و آن ایام مصادف با عملیات فتح المبین بود، مجدداً عازم جبهه شد و در تاریخ 15/1/1361 در جبهه عین خوش به دیدار معبودش شتافت. 🥀روحش شاد و یادش گرامی باد🥀 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊فرازی از وصیت نامه🥀 : شهید قدرت الله دلاوری که آگاهانه راه دفاع از عزت و شرف میهن اسلامی را انتخاب کرده بود ، در وصیت نامه اش در مورد هدف از اعزام به جبهه می نویسد : «... اینجانب قدرت داوری ، اعلام می کنم هدف من از جبهه آمدن جزرضای خدای تعالی نبود و از امت دلاور ایران هم می خواهم که به انقلاب مؤ من بوده و از امام امت پشتیبانی کرده و فرامین وی را اطاعت نمایند و به آنان  مژده می دهم که پیروزی از آن امت اسلامی خواهد بود ...» او همچنین در وصیت نامه اش ضمن تبیین اهداف متعالی نظام مقدس و بیان اعتقاد خود به وحدانیت حق و نبوت نبی اکرم  و ولایت علی بن ابی طالب و ائمه معصومین ، به برادران خود این گونه سفارش می کند : «... از برادرانم می خواهم بعد از من نگذارند صلاح من زمین بماند که اسلام به جانبازی های سربازانش احتیاج دارد ...» همچنین ایشان‌درفرازدیگری از وصیت نامه اش ضمن اینکه به تربیت صحیح فرزندان اهمیت می‌دهد و خانواده را به تربیت صحیح فرزندانش سفارش می کند و از آنها می خواهد صبور باشند و با صبر خود دشمنان اسلام و انقلاب را نا امید کنند و از اینکه خداوند بر آنان منت گذاشته و قربانی شان را قبول کرده، او را شکر گذارند وبه مسائل دینی اهمیت بیشتری بدهند . شهید داوری در قسمت دیگری از وصیت نامه اش ضمن اعلام انزجار عمیق خود از فجایع دشمنان دین و بشریت در کشور های مختلف دنیا ، خطاب به امت اسلامی و نسل های امروز و آینده می‌نویسد : « ... ای کسانی که فریاد مرا به وسیلۀ این کاغذ می شنوید، شما را قسم می دهم به خون شهدای مظلوم دیر یاسین ، کفر قاسم ، فلسطین  ، لبنان ، مهران ، سوسنگرد وخونین شهر ، همیشه در صحنه باشید و به وسیلۀ مقابله با دشمن کافر و خون خوار بشریت، سعادت ابدی و جاودانگی را برای خود کسب کنید و همیشه یاور اسلام  ناب محمدی باشید و خود را از میوۀ درختی که با خون هزاران شهید از صدر اسلام تاکنون سیراب شده و سعادت دنیوی و اخروی در آنست برخوردار سازید و با تقدیم جان گرانبهای خود اهداف گرانبها تری را دنبال کنید و به حراست از خون شهداء پرداخته پیام رسان خون آنها باشید ...» شهید قدرت داوری با ایمانی راسخ و به دنبال اهداف متعالی اسلام در جبهه های حق علیه باطل بارها حضور مستمر داشت  تا اینکه روح بلندش در تاریخ 20/10/65در شلمچه ( عملیات کربلای پنج ) به سوی دیدار یار شتافت و پیکر مطهرش با تشییع پر شکوه امت اسلامی در زادگاهش به خاک سپرده شد 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام قدرت الله دلاوری ✨ 📀فایل صوتی زیارت عاشورا https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776 💿فايل صوتی حدیث شریف کساء با صداي علي فاني https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۹۷ و ۹۸ _سلام صدای آروم و با حجب حیای دختر حاجی بود. همینطورکه روجا بغلم بودبلند شدم سرمو پایین کمی‌خم شدم _سلام خانم. _من اون روز فراموش کردم ازتون تشکر کنم حالم زیاد خوب نبود ممنونم از لطفتون _الان خوبید؟ سکوتش باعث شد سرمو کمی بلند کنم نگاه متعجبشو که دیدم تازه فهمیدم چی از زیر زبونم در رفته و چی گفتم _بله؟؟ برای درست کردن گندی که زدم روجا رو از‌بغلم زمین گذاشتم و گفتم: _ببخشید آخه اون روز حالتون خوب نبود برای همین پرسیدم _بله الان بعدچند روز امروز حالم بهتر شده خوبم الحمدالله همونطور که دستمو روی‌ موهای روجا میکشیدم زیر لب خداروشکری از ته دلم گفتم _مامان میشه عمو محمد هم با ما بیاد؟ _روجا خانم شاید ایشون کار دارن نمیشه مزاحمشون شد. +نه بیکارم!!! یعنی...یعنی الان کاری ندارم اصلا امشب دوکلمه حرف درست حسابی نمیتونستم بگم!!! آه بابا چم شده... _اگر مایل هستید حوصله و وقتش رو دارید موردی نداره _ببخشید کجا باید بیام؟ _پیش دوستای بابا و دایی میریم از خدا خواسته سریع و بدون وقفه گفتم: _اگر مشکلی نباشه مزاحم نباشم خوشحال میشم بیام _پس بفرمایید. صندوق عقب ماشین رو پر از غذای نذری کردیم و همراه حاجی حرکت کردیم . در بین راه یه پیامک به نازنین دادم و موضوع رو بهش گفتم و اونم گفت که کارم عالیه و حتما از محلشون و دوستای دایی عکس و فیلم بگیرم وبراشون بفرستم... بالاخره رسیدیم چون ماشین حاجی کناری وایستاد و دختر حاجی و روجا هم پیاده شدند منم به طبع از اونا پیاده شدم. دختر حاجی کیف بزرگی رو از صندلی عقب ماشین برداشت و دست روجا رو گرفت به طرف ساختمانی رفتن که تابلوی اون واضح دیده نمیشد کمی جلو تر رفتم و با دیدن اسم تابلو از تعجب بازمونده بود فقط نگاه میکردم. <آسایشگاه جانبازان ثارالله > یعنی ما امشب اینجامهمانیم ؟ در ورودی باز شد و چند نفری به استقبالمون اومدن و با کمک هم ظرفهای غذارو به داخل بردیم. حیاط بزرگ و سر سبزی که نو چراغانیه داخل درختان به این حیاط جلوه خاصی داده بود . به سالن بزرگی رفتیم که تعداد زیادی از مردهای خوش رو به استقبالمون امدند. تعدادی رو ویلچر بودند و تعدادی با ماسک نفس می‌کشیدند و تعداد دیگری فقط روی تخت به ما لبخند زدند. من که شوکه و متعجب از حضور در این مکان شده بودم فقط و فقط نگاه متعجبم رو اطراف سالن می‌چرخوندم من و نازنین فکر میکردیم قرار هست با چه رئیس ومسئولی ملاقات داشته باشیم یا مثلا دوستای دایی چه نفوذی هایی هستند ولی حالا... حس کسی رو داشته که انگار بازیچه شده... متنفر از کسانی تلاش برگشتن دایی داشتن.... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۹۹ و ۱۰۰ صدای روجا منو از عالم متعجبم که درآن غرق بودم بیرون کشید. _عمو خوشگل شدم؟ نگاهش کردمو...نگاهش کردم دلم نمیخواست چشم بردارم ازش بس که این دختر شیرین زبون بودو خوشکل وااای الان هم با این لباس دکتری و گوشی به گوش و آمپول به دست دیگه عزیز تر تو دل برو تر از همیشه شده بود. رو دو زانو روبه روش نشستم _عمو جون تو خوشگل که بودی... ولی الان معرکه شدی راستی خانم دکتر... وروجک پرید وسط حرفمو گفت: _عمو من مثل مامانم پرستارم دکتر نیستم ! _ببخشید خانم پرستار من چند وقتی هس این طرف سینه ام بدجوری درد میکنه میشه معاینه کنید؟ همون طور که گوشی اسباب بازیشو روی قلبم قرارمیداد گفت: _اره فقط بگید ببینم از کی درد داری عمو؟ دستم رو گذاشتم رو قلبم و گفتم: _خانم پرستار یه مدتی هست وقتی یکی رو میبینم بدجور خودشو میکوبه به سینه‌ام... اصلا انگاری جاش تنگ شده! روجا با جدیت با اون چشم‌های خوشکلش نگاهم میکرد و به حرفام گوش میکرد _دیگه براتون بگم که اون دختر خانم خیلی مهربون و چشمای قشنگی هم داره تازه نقاشی های خیلی تروتمیزی هم میکشه من نمایشش رو هم دیدم کارش حرف نداره تو مسجد هم وقتی چادر پوشیده بود....آااخ... آخ دیگه نگم برات... با هر کلمه‌ام لبخندش روی لبش بیشتر میشد وقتی می‌گفتم آروم سرمو بردم نزدیکش گفتم: _ببین بین خودمون باشه خانم پرستار اسمش روجا خانمه با خنده گفت: _عَموووووو _جون عمو شیرین زبون وقتی سرمو بلند کردم دختر حاجی رو با شکل و شمایلی جدید دیدم دستکش و روپوش و ماسکی که زده بود با دوتا پرستار دیگه مشغول چک کردن تمام جانبازان بود. انگاری همه رو می شناخت که با همه با مهربونی حرف میزد و باهاشون احوالپرسی میکرد. حاجی با دست اشاره ای بهم کرد و گفت: _آقا محمد چرا اونجا وایستادی بیا ؛ بیا تا به دوستام معرفیت کنم با لبخند خودمو رسوندم کنار حاجی منو به دوستشون معرفی کرد که فقط شرمنده سرپایین انداختم. بیشتر مردهایی که اونجا بودن از همرزم های دوران جنگ بودند و با هم کلی خاطره تعریف میکردند و با لذت از اون روزها میگفتند روزهایی که برای من مجهول بود و با گوش دادن به خاطره هاشون و سختی‌هایی که برای این و و و کشیده بودند جان میگرفت. از غم عزیزانی میگفتند که کنار هم جنگیده بودند از قمقمه ی آبی که با نهایت تشنگی ولی باز بهم تعارف میکردند از روزهایی که در کانال مونده بودند و از نبود آذوقه روزه میگرفتند و به هم دلگرمی میدادن از جنگ نابرابری که در اون زمان عرصه رو براشون تنگ کرده بود و با افتخار از ایستادگی‌های دوستانشون حرف میزدند . اینقدر حرفهاشون برام جدید بود که فقط در حد پلک برهم زدنی مکث داشتم و بقیه رو همه با فقط گوش میکردم. جالب بود با این همه و رنجی که داشتند بازهم روی لبشون محو نمیشد. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .