خاطره جالب از شیعیان و مدافعان حرم حضرت زینب از زبان سید علی فاطمی مستندساز و همسفر شهید باغبانی🌹🍃
یکی از سفرهایی که سوریه بودم چندتا خمپاره آمد و در حیاط صحن حرم حضرت زینب (س) اصابت کرد💣💣، خط درگیری مدافعان حرم و سلفیها خیلی نزدیک بود و آنها تا 700 الی 800 متری حرم امده بودند...
موج انفجار همه شیشه های حرم را پایین آورده بود و همه صحن از شیشه خورده پر شده بود.
یعنی پا برهنه نمی توانستی به زیارت بروی و باید حتما با کفش وارد حرم می شدی😔. خاک تمام صحن را گرفته بود تمام ضریح حضرت زینب از گرد و غبار پر شده بود😔 و این که بعد از هزار و 400 سال از حادثه کربلا چنین هجمهای به حرم مطهر حضرت زینب(س) صورت بگیرد😭، خیلی برای شیعیان سوریه دردآور بود💔 و ما این را از نزدیک می دیدیم.😔💔
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ماجـراے دفـاع از ولایت شهیـد مدافـع حــرم رسـول خلیلـے🌹🍃 👇
تقریبا شانزده ساله بود. ما آن موقع کرج بودیم. اعلام شده بود که #رهبر_معظم_انقلاب میخواهند تشریف بیاورند کرج. مردم هم در حال آماده شدن برای استقبال از ایشان بودند. شهر را چراغانی کرده بودند و شیرینی پخش میکردند☺️ و خلاصه مهیا بودند که از ایشان استقبال کنند😍.
آن روز شهید خلیلی در کلاس درس بود که معلمش قبل از اینکه شروع به درس کند، بنا میکند به انتقاد از حکومت و جامعه😤. میگوید که اصلا حرفهای اینها حساب و کتاب ندارد! آدم نمیداند کدام حرف اینها را باور کند. از یک طرف میگویند اسراف نکنید. از آن طرف شما بروید ببینید در این خیابانها چقدر چراغ روشن کردند!
اینها اسراف است و حرام است!
بعد رسول بلند میشود و به اعتراض میگوید آقا اینها اسراف نیست! حرام هم نیست! بلکه حسنه است و ثواب هم دارد👌! ما تازه با بچهها داریم پول جمع میکنیم که بهخاطر ورود #رهبری در مدرسه قربانی بکشیم. 👌
معلمش هم عصبانی میشود😡 و میگوید خلیلی! باز دوباره شما در این مدرسه، روی حرف من حرف زدی؟😤 این مدرسه یا جای من است یا جای شما😡😤! چون مثل اینکه قبلا هم بین اینها راجع به ولایت و این مسائل بحث شده بود.
شهید خلیلی میگوید من باید بروم! چون شما استاد ما هستید و احترامتان واجب است، من از این مدرسه میروم.🚶🚶
بهخاطر دفاع از ولایت، مدرسه را ترک کرد....
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_بیست_وهشتم
#شروع_بحران
با اينكه هادي از مؤسسهي اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما براي زيارت
كربلا در شبهاي جمعه به سراغ ما ميآمد و با هم بوديم.
در آنجا دربارهي مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را
ميگفت.
با شروع بحران #داعش👹 مؤسسه به پايگاه حشدالشعبي براي جذب نيرو تبديل
شد.
هادي را چند بار در مؤسسه ديدم. ميخواست براي نبرد به مناطق درگير
اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد.😞
يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببيني، او همهكاره است. اگر تأييد كند،
براي تو كارت صادر ميكنند و اعزام ميشوي.
البته هادي سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع ميخواست به سوريه
اعزام شود اما نشد.
سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستي و امكان اعزام به سوريه را
نداري.
اما اين بار خيلي به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليتهاي هنري در زمينهي
عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبي
اعزام شود.
سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسهي رزمندگان را ثبت كند موافقت
كرد.😀
قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقهاي كه درگيري مستقيم
در آنجا وجود نداشت.
هادي سر از پا نميشناخت. كارت ويژهي رزمندگان حشدالشعبي را
دريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد.
همانطور كه حدس ميزدم هادي با يك بار حضور در ميان رزمندگان،
حسابي در دل همه نفوذ كرد.🍃
از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادي مثل
بسيجيهاي زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي
بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقي ميشد.👌
بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادي به همراه چند تن از
دوستان ما راهي شد.
من هم ميخواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد!😒
يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فلان شخص كه همراه شما
آمده يك نيروي ساده است، تا حاال با كسي دعوا نكرده چه رسد به جنگيدن،
مواظب او باش.
هادي هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت ميكني دل شير دارد.
او راننده است و كمتر درگير كار نظامي ميشود، اما در كار عملياتي خيلي
مهارت دارد.
بعد از يك ماه هادي و دوستان رزمنده به نجف برگشتند.
از دوستانم دربارهي هادي سؤال كردم. پرسيدم: هادي چطور بود؟
همهي دوستان من از او تعريف ميكردند😍؛ از شجاعت، از افتادگي، از
زرنگي، از ايمان و تقوا و...☺️
همه از او تعريف ميكردند. هر كس به نوعي او را الگوي خودش قرار
داده بود.
نماز شبها و عبادتهاي هادي حال و هواي جبهههاي نبرد رزمندگان
ايران با صداميان بعثي را براي بقيهي رزمندگان تداعي ميكرد.
هادي دوباره راهي مناطق عملياتي شد. ديگر او را كمتر ميديدم. چند بار
هم تماس گرفتم كه جواب نداد.
مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي زيارت راهي ايران و شهر
قم شديم.
يادم هست توي قم بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داري رفيقت،
همون هادي كه با ما ميآمد كربلا شهيد شده؟🕊🌹
گفتم: چي ميگي😳؟ سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جستجو
متوجه شدم كه هادي به آنچه لایقش بود رسيد.🕊🕊
🍃🌹🍃
#تلنگر_از_نوع_شهدایی
#شـــهادت قسمــت ما میشــد اے کـاش...😔💔
❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛
"دلِ مــادر خـودم" را میشــــکنم💔
و در عـین حـال بر احوالِ
"دلِ مادران #شهدا" گریـه میکنم...😭
❌میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛
به نامحرم نگــاه میکنم!👀
و در عیـن حال هیات میروم
و بر امام حسین اشک میریزم😭
و از #شهدا دم میزنـم...😔
.
❌میترسـم از خـودم زمانی که؛
از اهل بیت و شهدا دم میزنـم
و نمـازم اول وقت نیست...😔
.
❌میترسـم از خودم زمانی که؛
عاشق #شهادت هستم
و اخلاق و ادب ندارم...
تکلیف مدار نیستم...
.
❌میترسـم از خـودم زمـانی که؛
از #عشقِ_امام_خامنهای دم میزنـم
و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم...😔
.
❌میترسـم از خـودم زمانی که؛
#چادر سر می کنم
ولی گفتگو بانامـحــرم برایم عادی شده...😔😔
❌میترسم از خـودم زمانی کـه؛
حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد...
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
منیت را
تکبر را
دلبستگی را
غرور را
غفلت را
آرزوهای دراز را
باید از خود گذشت!
باید کشت نفس را...
#شهادت درد دارد!☝️
دردش کشتن لذت هاست...👌
امان از #نفس توجیه گر...
🍃🌹🍃🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
مداحـے شهیــد مدافـع حــرم حسیـن معـز غلامـے🌹🍃
همهے زندگیم عمـهے ساداتـه🌺🍃
@modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر کوچک شهید مدافع حرم مهدی حیدری: دلم برای بابام تنگ شده😔💔.
هر وقت دلم تنگ میشه با عکسش حرف میزنم ...
😭😭😭😭😭😭