فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از حضور سردار سلیمانی در بغداد، ساعتی پس از درخواست کمک رسمی دولت عراق از ایران
🔹داعش به ۳۰۰ کیلومتری پایتخت رسیده بود، وحشت کل عراق را فراگرفته بود...
@Modafeaneharaam
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
#یا_صاحب_الزمان💔
🍃 بین ما فاصلہها، #فاصلہ انداختہاند
ڪاش این فاصلہ با آمدنت سر مےشد
🍃شهر ما بوے #خدا داشت، دوبارہ اے ڪاش
🍃با ظهورت نفس شهر #معطّر مےشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍀🍀🍀
@Modafeaneharaam
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
هر كه نعمت خداوند عزّ و جلّ را فقط در خوراك يا نوشيدنى يا پوشاك ببيند، بى گمان عملش كوتاه و عذابش نزديك باشد
ميزان الحكمه ج 12 ص 288
@Modafeaneharaam
📌حاج قاسم: پیکر شهید بادپا به خاطر من بر نمی گردد
✍خیلی دوست داشتیم حاج قاسم را ببینیم. تا اینکه خبر دادند قرار است حاجی به مصلای بابل بیاید و از ما دعوت کردند به دیدارش برویم. با پدر و مادر شوهرم و بچه ها رفتیم. وقتی نماز را خوانیدم سر میزهایی که گذاشته بودند نشستیم. همه خانواده شهدای مدافع حرم بودند. سردار سلیمانی سر هر میز چند دقیقه می نشست. به میز ما که رسید پرسید همسرتان کیست و کجا به شهادت رسیده؟ گفتم سید جلال حبیب الهی در درعا شهید شده و دوست صمیمی شهید بادپا بود. یکی از محافظانش در گوش حاج قاسم گفت او با بادپا بوده. سید جلال هنوز آن موقع پیکرش نیامده بود. از سردار پرسیدیم آیا پیکر شهید بادپا برگشته؟ گفت نه پیکر سید جلال چطور؟ گفتیم نه. حاج قاسم گفت: پیکر حسین بادپا بر نمی گردد. با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت: چون در کرمان همه شهدا را خودم دفن می کنم. اما حسین دوست صمیمی من بود و می داند من دلش را ندارم او را خاک کنم برای همین پیکرش بر نخواهد گشت.
📚راوی: همسر شهید مدافع حرم سیدجلال حبیبالله پور
@Modafeaneharaam
🚨ماجرای خریدن #مبل برای رهبر انقلاب😳
بچهها خیلی خلأ نبود پدر را احساس میکردند برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچه ها باشم، به دفتر گفتم، که یک عدد #مبل دو نفره😌 برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد راحت باشم،یک روز آمدم دیدم، این #مبل را که آوردهاند خانوادهی ما آن را بیرون گذاشتهاند. به ایشان گفتم که چرا بیرون گذاشتید گفتند...😱🚷👇
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
❌شهرک نشین صهیونیست سگ خود را برای ترساندن یک فلسطینی و فرزندش که در پیاده رو نماز میخواندند رها نمود😱😱😱
اما به عکسالعمل سگ دربرابر نماز توجه کنید.😳👇👇
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔶 دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ وَ بَاعِدْنِي فِيهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ وَ اجْعَلْ لِي نَصِيبا مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ
خدایا! در این روز مرا هوش و بیداری نصیب فرما و از سفاهت و جهالت و کار باطل دور گردان و از هر خیری که در این روز نازل میفرمایی مرا نصیب بخش به حق جود و کرمت، ای جود و بخشش دار ترین عالم
@Modafeaneharaam
#وصیتنامه_شهدا🤍
🍃من چطور قدردان خداوند باشم که رهبری فرزانه و دلسوز، عارف و مظلوم چون آقا سید علی خامنه ای حفظه الله را مقتدای ما فرمود و متاسفانه آنطور که باید نتوانستم سربازی ایشان را درک کنم.
🍃مطمئنم پسرانم متدین، ولایتی و مفید برای نشر احکام دین میشوند و دخترم با عفت و حجاب چادر خود دل حضرت زهرا سلام الله علیها را شاد میکند. دخترم بدان که برای این چادر که هدیه حضرت زهرا سلام الله علیهاست، خون دلها خورده شده و برای حفظ آن خونهای بسیاری بر زمین ریخته شده است.
#شهید_مهدی_ایمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین سیلی خدا به انسان
✍استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@Modafeaneharaam
ما را به دعا کاش نسازند فراموش،
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: امروز اسلام مجسّم نظام جمهوری اسلامی است.
@Modafeaneharaam
🚨فوری فوری
امروز مشهد مقدس
حمله به سه نفر در صحن جامع رضوی با چاقو؛ شهید شدن یک نفر😔🕊👇👇
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
📸 تصویری از حضور سردار سلیمانی در اتاق عملیات بازپسگیری فلوجه
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌹مراسم پنجمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم کربلایی مهدی شکوری
🎙سخنران:حاج آقا ترابی
🎤مداح:کربلایی حامد محمدزایی
📆سه شنبه ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۱
⏰ساعت ۱۸
📍گنبدکاووس،امام زاده حضرت یحیی بن زید(ع)،مزار شهید
@Modafeaneharaam
🔺تصاویر ۳روحانی مضروب حادثه حرم رضوی
🔹حجت الاسلام اصلانی و حجتالاسلام پاکدامن به شهادت رسیدند و روحانی سوم در اتاق عمل است.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🔺تصاویر ۳روحانی مضروب حادثه حرم رضوی 🔹حجت الاسلام اصلانی و حجتالاسلام پاکدامن به شهادت رسیدند و رو
🌀تصویری حجتالاسلام اصلانی که امروز به شهادت رسید
▫️ تصویر حجتالاسلام اصلانی که امروز در حرم رضوی بعد زیارت در که مسیر جلسه گروه های جهادی حاشیه مشهد در حرم مطهر رضوی به شهادت رسید
▫️وی از رزمندگان دفاع مقدس و یکی از مسئولین ستاد حاشیه شهر مشهد بود.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره ای برای امروز انقلاب ما
رهبرانقلاب:
من وقتى كه به اين آيات شريفه نگاه میکنم و اين سوره را ميخوانم، احساس میکنم كه گويى اين سوره متعلّق به زمان ما است. و به شما قاطعاً و صادقاً عرض كنم كه در دوران اختناق هم، وقتى اين سوره را ميخواندم، هميشه احساس میکردم كه اين سوره مال آن زمان است؛ از اين سوره نيرو ميگرفتيم و در مقابل دشمن، حادتر و مستحكمتر ميشديم؛ امروز هم [اگر] كه انسان به [این سوره] دقّت بكند، در مقابل دشمن مستحكمتر ميشود. ۱۳۶۱/۷/۳۰
@Modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا🕊
✨در مرام من نیست!
🍃شهید جنتی فرمانده لشکر زینبیون بود. دو نفر از دوستانش برای بُردنِ طرح آزادسازی منطقهای، نزد محمد در اتاقش رفتند؛ گویا هوا هم بسیار گرم بود. وقتی با کولرِ خاموشِ اتاق وی مواجه میشوند، میپرسند حاجی چرا کولر گازیات را روشن نمیکنی؟ محمد هم میگوید: بچهها نزدیک خط زیر آفتاب میجنگند! در مرام من نیست زیر کولر بمانم و بچههایم در گرما باشند.
#شهید_محمد_جنتی
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته. پرسیدم #افطار كردید؟ گفتند بچهها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمندهها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند «ميترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود».
✍زینب سلیمانی
@Modafeaneharaam
🌙 شهید حاج قاسم سلیمانی: نماز شب ، نماز شب ، نماز شب کلید تمام عزت هاست
-۱۳۹۴/۱۱/۲۵
🌟 به مناسبت ماه مبارک رمضان
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_نوزدهم : چراهای ب
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_بیست_و_یکم : فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_بیست_و_دوم : زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_بیست_و_یکم : فقط
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_بیست_و_سوم : رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_بیست_و_چهارم : انتظار
توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ...
- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ...
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ...
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ...
این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ...
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ...
- چی شد ایستادی؟ ...
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ...
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ...
هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺