مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_نوزدهم*
وسایل شان را که با خودشان آورده بودند کف حیاط بود.غلامعلی اینها را کمکشون کول کرده بود آورده بود داخل. محمدعلی پرسید:
_خونه اجاره کردید که شیراز بمونید؟
_نه آقا..یک خونه هست تو اصغری یک سرهنگ داخلشه .از زمان شاه تو این خونه نشسته بلند نمیشه .میخواهیم فردا با این وسایل را بریم پشت در کوچه بشینیم تا مجبور بشه تخلیه کنه.
مادرشوهر میگفت:فردا رختخواب ها رو میزارم باشد در و میشینم و اینقدر این در رو میزنم تا این مرد بره بیرون.
تا آخر شب همینطور داشتن بحث می کردند از خودشون از جنگ.پیش خودم فکر می کردم خوب نیست این آقا تو این اتاق خواب به ما هم پشت در اون اتاق. یک در کشویی وسط این دو تا اتاق بود.چقدر با خودم کلنجار رفتم که میخواستم بگم کاش این مردم اینجا نمی خوابید نمی تونستم بگم .آخرش دیگه هر طور بود گفتم: «آقا میشه شما برید تو اتاق بالا خونه بخوابی؟
یک اتاق بود توی بالاخانه پله میخورد میرفت بالا.من وسایل اضافی رو گذاشته بودم اونجا و گفتم این مرد به اونجا تا ما راحت باشیم.
این بنده خداها هم می ترسیدن چون ما را نمیشناختند . نگاهی این زن و مرد به هم انداختند و مرد گفت: نه من همینجا میخوابم بالا نمیرم.
بعد از صبح زود بلند شدند و من یک صبحانه آماده کردم.غلام کمکشون وسایلشون رو کول کرد و رفتند تا بزارند در خانهای سرهنگ.زن به مادر شوهرش گفته بود توبنشین داد و بیداد کن و با زنگ بزن توی در اومده بود که از خونه بره بیرون.
نزدیکای ظهر بود که غلام برگشت.
_مادر جان چیکار کردن این بنده خداها! کارشون درست شد؟
_بله مادرم درست شد. مامان این پیرزن چه زبانی داشت.انقدر داد و بیداد کرد و از توی دردهای زرنگید چاره ای نداره یک ماشین ارتشی اومد وسایلش را برد. این سرهنگ عکس شاه داشت به چه بزرگی!عذاب خود شده بود و این قاب عکس رو زدم این درد دلش تا خرد خرد شد . سرهنگ این قاب رو نگه داشته و فکر میکنه شرایط عوض میشه!
_خوب زبانی داشتن اینا وگرنه با زبون خوش نمی تونستند سرهنگ را بیرون کنن.
همینطور تو خوشحال بود گفت :مامان من یک خورده قند و چایی بردارم.؟
_میخوای چیکار؟
_حالا تو بگو! بردارم؟
_بردار
رفتم دیدم یک پلاستیک برداشته قند ،چای و حبوبات ریخته تو کیسه .بسته گوشت و مرغ هم برداشت.
_میگی میخوای چیکار کنی یا نه؟!
_مامان یک خانواده جنگ زدن آمدن تا مسجد الصادق چیزی ندارند. گناه داره اینا را ببرم بهشون بدم.
خندیدم و گفتم:
_نمیگی بیارمشون اینجا؟!
او هم خندید و گفت:
_نه دیگه همینا میبرم براشون خوبه.
#ادامه_دارد...
@Modafeaneharaam
از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید
یا نخستین حرف قرآن کریم آمد پدید✨
صوت اقرأ بسم ربک مىرسد بر گوش جان
یا که از کوه حرا خلق عظیم آمد پدید✨
🌺عید سعید مبعث، آغاز راه رستگاری و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت مبارک باد💫
@Modafeaneharaam
🕋 #پیامبراکرم_صلیاللهعلیهوآلهوسلّم:
❍ رجب
ماه استغفار برای
امت من است،پس در این ماه
بسیار از خداوند آمرزش بطلبید
که همانا او بسیار آمرزنده و مهربان است
در این روزهای آخر رجب بسیار استغفار کنید
❍اَسْـٺَـغْـفِـرُٱݪلّٰـهَ رَبّـیٖ وَ اَٺُـوبُ اِلَـيْـهِ❍
📚وسایل الشیعه، ج۱۰
@Modafeaneharaam
📸 پیامبر قلبها
✍شهید حاج قاسم سلیمانی: رسول معظّم اسلام(ص) بطور رسمی قریب به ده سال حکومت کردند، اما بیش از هزار سال است که بر دلها جای دارند؛ این قلّه است.
📚 ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
🌸عید مبعث مبارک🌸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝برسد به گوش جهانیان دو جهان به نام محمد است
🎤 #صابر_خراسانی
🌺 ویژه #مبعث #پیامبر_اکرم
@Modafeaneharaam
💠کرامت شهدا
🔰 از زبان مادر شهید
❣✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم😭 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار #حضرت_آقا بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم.
❣✨غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی #ارادت داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم🚶♂
❣✨همون شب به #خوابـم آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـ😍ــده ی همیشگی ش بهم گفت:
-امروز شما #مهمان ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام #همسر ایشون رو نمی دانستم)
+آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم😔 باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید.
-حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به #مادرم بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم #هدیه_حضرت_آقا💝
+تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که #حضرت_آقا در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه🎁 داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم.
❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک #خواب و آن هم به واسطـه ی یک #قاری_لبنانی برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است.
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
📖براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره
با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند
که سه روز،روزه بگیرند
که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد
که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوند. سه روز روزه میگیرند.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@Modafeaneharaam
🔴بازگشت با دست پُر
🔺آوردههای سفر دو روزه رئیس جمهور به چین برای کشور
.@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رئیسجمهور:
👌حتما شرایط تورمی
را کنترل خواهیم کرد
🔹مردم برای بار چندم امتحان خود را خوب پس دادند
🔹و حالا نوبت مسئولان است به حل مشکلات بپردازند.
🔹مسئولان حل مشکلات اقتصادی و علاج تورم را وظیفه خود میدانند.
🔹در #فتنه_اقتصادی هم از این وضعیت به سلامت عبور خواهیم کرد.
.@Modafeaneharaam
تنها کسی که میتونه
شعار«زن، زندگی، آزادی» سر بده
«#محمدِامین»ــه
که با بعثتش دیگر دختری زنده به گور نشد!
اثرجدید #حسن_روح_الامین
بانام #نجات_دختران
#مبعثمبارڪ
@Modafeaneharaam
💢 #شهید_عزتالله_رستمی از محافظان مسجد فاطمیه قندهار، اولین انتحاری رو بغل کرده و باعث شده موج انفجار💥 گرفته بشه و شیعه کمتری #شهید بشه.
منو یاد شهید #علی_لندی انداخت...
✍پ ن: خصلت #شیعه_علی(ع) فداکاری و ایثاره؛ فرق نداره افغانستانی باشی یا ایرانی...
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اومده میگه من کربلا میخوام....❤️
.
.
: فقط نگاهِ رهبر🥲
دیگه حله...😍
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیستم*
سخاوت این بچه نمونه بود توی دلم کلی ذوق می کردم که بچه ام. انقدر با سخاوته بعضی وقتها احساس غرور می کردم که همچین پسری دارم. اولین باری بود که رفته بود جبهه وقتی برگشت دائم توی پایگاه مسجد بود سه تا مسجد دستش بود و مسئول بود.آخر هفته بود که خداحافظی کرد و گفت می خوام برم کازرون.
رفتم زنگ بزنم مادرم که بگم غلامعلی اومد خونتون و حواست حواست باشه چه غذای خوبی براش درست کن. البته مادرم بیشتر از من غلام را می خواست و هواش را داشت. زنگ زدم به مادرم و گفتم غلام چطوره چیکار میکنه؟
_خوبه ما در همه سلام میرسونن.
حس کردم مادرم یه چیزی میخواد بگه ولی نمیگه.
_مادر غلام نگفت کی برمیگرده شیراز؟!
_نه نگران نباشیا..
_چی شده مادر طوری شده تورو خدا حرف بزن.
_نه مادر! چرا میترسید چیزی نشده!غلام گفت می خوام برم جبهه ما هم هر کاری کردیم که نره قبول نکرد.
_راست میگی؟ با کی رفت؟ با چی رفت؟ نباید میذاشتی بره...
_چیکار کنیم مادر مگه حریف زبان این بچه میشیم.
_چرا حداقل زنگ نزد خداحافظی کنه ؟حالا من به باباش چی بگم ؟اون دفعه هم راضی نبود که بره.
_ننه خدا پشت و پناهش هست تو نگرانش نباش
_حالا چطوری رفت؟
_رفت سر جاده و با اتوبوسهای سر راهی رفت. خودم هم با خواهرت و شوهرش آقای محکمی همراهش کردیم.
_مادر به جای اینکه جلودارش بشید و به من اطلاع بده همراهی هم کردی!
_ننه اون یه بار رفته بود جبهه دیگه دلش هوایی شده بود نمیتونست بمونه.
خیلی ناراحت شدم همش فکر می کردم حالا به باباش چی بگم؟
بابا که از سرکار برگشت بدونه من و من گفتم مثل اینکه غلام رفته جبهه.
_اونکه رفته بود کازرون!
_از همان طرف با ماشین های بین راهی رفته امروز زنگ زدم به مادرم گفت ما نتونستیم جلوش رو بگیریم.
_آخه این بچه مگه درس نداره امتحان نداره باید برم گروه مقاومت ببینم کجا رفته!
#ادامه_دارد...
@Modafeaneharaam