مدافعان حرم 🇮🇷
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_بیست_وهفتم 🌱🍃 اتاق محسن دوازده مترمربع بیشتر نبود. شاگردهایش گوش تا گ
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_بیست_وهشتم
❤️ هرکس را که طالب می دید، دلش را گرم می کرد و برنامه پیشرفت را جلوی پایش می گذاشت.
به شاگردهایش پروبال می داد. به هیچ کس نمی گفت که تو استعداد نداری.
🌺 همیشه می گفت :
_ حنجره شماها یک عضله ست، یک ماهیچه. هرچقدر بهش رسیدگی کنید آمادگی پیدا می کنه وهرچقدر رسیدگی نکنید ضعیف می شه.
هیچ فنی را پیش خودش نگه نمی داشت.
همه را ریخته بود وسط. دوست داشت بچه ها بیشتر و بیشتر بدانند.
🌼افتاده بود.
نمی گفت من که نفر اول جهان شدم را با آدم های تازه کار و ناشی چه کار؟!
می نشست به خیلی ها تجوید و نکات ابتدایی را یاد می داد.
🌟💫گاهی برای اصلاح حمد و سوره مردم، مدت ها وقت صرف می کرد. جایش همیشه دم ِ در ِ اتاق بود.
خودش چای می ریخت و پذیرایی می کرد.
🔮 کم کم از همان اتاق دوازده متری، نفرات اول مسابقات کشوری قرآن بیرون آمدند.
محسن، حواسش بود رتبه های ریز و درشت، بچه هارا به خود مشغول نکند و از راه نمانند.
💎 می خواست خودشان را باور کنند اما خیال برشان ندارد اینجا که رسیده اند نوک قله است.
دوست داشت شاگردهایش هرکدام برای خودشان استاد بشوند.
🎀بشوند مرکزی برای ترویج قرآن، با همه ابعادش.
ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_بیست_ونهم
🎀 دوست نداشت بچه ها دیر به کلاس برسند و نکات گفته شده از دستشان برود.
🐝 بچه های کوچک که شلوغ می کردند، کافی بود محسن سکوت کند. آن وقت شصت شان خبردار می شد و از فرط دوست داشتن، سکوت می کردند.
نمی خواستند از چشم آقا معلم بیفتند.
🐛 آنقدر جاذبه داشتند که نیازی به سخت گیری با شاگردهایش نداشت.
همین دوست داشتن بود که تمرین های سخت را برای بچه ها آسان می کرد.
گاه می شد که محسن با سماجت، روی یک جمله چهارکلمه ای می ایستاد و می دیدند ساعت هاست که دارند همان را تکرار و اصلاح می کنند.
🍁🍂 همیشه به بچه ها تاکید می کرد از مدرسه و دانشگاه شان غافل نشوند محفلش جمع باسوادها بود. خیلی از شاگردهایش دانشجوی گرایش های مختلف مهندسی بود.
🔶🔸بین شاگردهایش یک جور حس رقابت سالم ایجاد کرده بودند.
اگر رتبه نمی آوردند ناراحت نمی شد. نمیگذاشت خودشان هم غصه بخورند.
🔻🔺اما اگر کسی رتبه ای می آورد، محسن خوشحال می شد و طالب شیرینی.
تکیه کلامش آنها وقت ها این بود :
✓ _ هوالباقی و انت الفانی! ☺️
ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت:⏬ شهید مدافع حرم محمد تقی حسینی🌹 لشکر فاطمیون✌️ هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علی
جمع کل صلوات:
🌹16, 662🌹
انشاءالله همگی حاجت روا بشین❤
التماس دعا✨
مدافعان حرم 🇮🇷
غیبت ممنوع🚫
از #غیبت بیزار بود...
وقتی در جمعی نشسته بودیم ،به محض اینکه کسی شروع به غیبت میکرد بلند صلوات میفرستاد😊 و نمیگذاشت که آن شخص به غیبتش ادامه بده.
اگر به تذکرش اهمیت نمیدادند حتما مجلس رو ترک میکرد.☝️
اینقدر این موضوع براش اهمیت داشت که مارو به غیبت نکردن عادت داده بود.
میگفت حیف است که آدم ثواب کارهای نیکشو به واسطه غیبت کردنش از دست بده.😞
و همیشه میگفت اگر حرفی که پشت سر شخصی میزنید راست باشد، #غیبت حساب میشه و اگر دروغ باشد، #تهمت است.😔
اگر به مهمانی میرفتیم که چندتا بچه خردسال مشغول بازی و شیرین زبانی بودن و بقیه سرگرم بچه ها میشدن خوشحال میشد.میگفت در خانه ای که بچه هست هیچ وقت غیبت وارد نمیشه☺️چون اهل خانه سرگرم بازی با بچه ها و از غیبت و بدگویی دیگران دور میشن...
در مدت 4سال و 9 ماه که توفیق زندگی با علیرضای عزیز را داشتم هیچوقت ازایشان غیبت وتهمت نشنیدم وواقعا معلم نمونه دین واخلاق برای من ودیگران بود🌺
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم شهید حسین ولایتی فر
انشاءلله سال دیگه ....🕊💔
@Modafeaneharaam
باسلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی🌹
راستش ما برای امر واجب #امربهمعروف_ونهیازمنکر تیمی تشکیل دادیم به نام حافظان صدف ❣☺️
برای انجام این طرح نیاز به حمایت مالی داریم چون کارمون خودجوش هست و از طرف جایی حمایت نمیشه😓
به فکرمون رسید از شما دوستان شهدایی کمک بگیریم🌹
برای خرید گیره روسری ، گیره مانتو ، چاپ کاغذ برای متن #حجاب و...
نیاز به بودجه داریم...🙏
اگر شما هم میخواهید در این #امر_واجب سهیم بشید
از ۱۰۰۰ تومن به بالا میتونید به این شماره حساب کمک بفرستید 🌺👇
6037697487055516
بانک صادرات نام سمیه کدخدایی🔺
هرچقدر در توانتون هست
اجرکم عندالله🌸✨
@Modafeaneharaam
🌷 #در_محضر_شهید
📃 یک برگه در وسایل شخصی شهید پیدا کردیم که رویش نوشته بود:
🍃 خداوندا به آبروی حضرت زهرا(س) مرگ من را شهادت در راه خودت قرار بده تا توسط دشمنان دین مبین اسلام و در راه پاسداری از حریم سبز ولایت به شهادت برسم.🕊
🌱 من خودم به این نتیجه رسیده ام و با اطمینان و یقین می گویم: هر کس شهید بشود، شهادت شهید فقط دست خودش است.✨
🌹 شهید مدافع حرم #حیدر_جلیلوند
@Modafeaneharaam
یه بار من و مصطفی طبق عادت هر زندگی ای با هم بحث کردیم و طبق معمول من ناراحت شدم ازش.😞
رفتن توی آشپزخونه و مشغول غذا درست کردن شدم..
بعد از چند دقیقه صدای در اومد. و من بینهایت از مصطفی عصبانی شدم😤که چرا براش مهم نیس من ازش ناراحتم.
و چون ما با خانواده همسرم توی یه خونه زندگی میکردیم، فکر میکردم رفت بالا.
توی همین افکار بودم وعصبانی، که دوباره صدای باز شدن در اومد. برنگشتم.
صدای پای مصطفی رو میشنیدم که داره میاد به سمتم.🚶
تا اومد پشت سرم ایستاد وصورتمو گرفت بالا و گفت: میشه بخندی؟☺️
نگاش کردم. دستشو از پشتش آورد جلو و یه گل بهم داد 💐
تازه اونجا فهمیدم که برای چی رفته بود بیرون..😢
راوی همسر شهید مدافع حرم
مصطفی شیخ الاسلامی🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطور باید از دنیا دل کند😔😭
#شهید_حسین_حریری
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_بیست_ونهم 🎀 دوست نداشت بچه ها دیر به کلاس برسند و نکات گفته شده از دستش
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_سی
🌼 بعضی از بچه ها از شهر های دور به عشق درس قرآن محسن می آمدند مشهد.
نمونه اش حسن بود.
بعد از آشنایی با محسن و مصطفی، پنجشنبه جمعه ها از بجنورد می آمد مشهد برای شرکت در جلسات.
🔷🔹 سخت بود.
مدتی که گذشت دید نتیجه تلاش هایش چنگی به دل نمی زند.
یکهو فشار راه و کار و زندگی اش آوار شد روی سرش.
🔺🔻به محسن گفت :
_ من خجالت می کشم! شما اینقدر زحمت می کشی، ولی چون وقت تمرین ندارم،
نتیجه مطلوبی هم برات ندارم.
🔶🔸 محسن حسابی با حسن حرف زد. گفت :
_ عجله نکن! یک قاری قرآن سال ها باید زحمت بکشه.
می دونی قاریان مصری چقدر زحمت کشیدند؟ یک شبه جلو نرفتند که. مشکلات داشتن.
🔘❗️بعد از مشکلات خودش گفت. از گردنه هایی که رد کرده بود.
همین پشت گرمی ها باعث شد که حسن خسته نشود.
آخر، انتقالی اش را از زادگاهش بجنورد گرفت و آمد ساکن مشهد شد.
♨️💯می خواست کنار مصطفی و محسن تخصص قرآنی اش را کامل کند..
ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_سی_ویکم
محسن قرار بود برود مکه؛ همین حج آخرش.
می خواست سجاد را در موسسه انوارالمصطفی، برای تدریس جایگزین خودش کند.
سجاد قبول نمی کرد.
🌺 می دانست نمی تواند در سطح محسن درس بدهد و شاگردهایش پسش می زنند.
محسن دست بردار نبود.
آخرش گفت :
_ حالا بیا سرکلاس بشین! شاید خوشت اومد!
🍁🍂 سجاد نتوانست بیشتر از این، روی استادش را زمین بیاندازد. رفت و آخر ِ کلاس نشست و خوب به تدریس محسن دقت کرد.
خیلی از نکاتی که محسن می گفت را سجاد قبلا از خودش یاد گرفته بود.
🌻🌾 اماکاری که سخت بود، رابطه محسن با بچه ها بود. این، کار هرکسی نبود.
محسن یک جور نشاط عمیق درونی داشت. این نشاط، ناخودآگاه از رفتارش سرریز می کرد.
🌖 معلوم نبود چه اتفاقی چه شعله ای دل محسن را آنطور گرم کرده بود.
بچه ها جذب همین گرمای بی حساب می شدند.
محسن رفت به آخرین سفر حج زندگی اش.
🌱🍃 سجاد از باب اطاعت از استاد رفت موسسه.
همان چیزی شد که اول فکرش را کرده بود.
کار سختی بود راضی نگه داشتن بچه هایی که محسن سقف توقع شان را آن طور بالا برده بود.
❌ هیچ کس جایگزین محسن نبود.
ادامه دارد...
@Modafeaneharaam