eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 امام به خدمتکار منزلشان به نام سیدمرتضی می گوید: «شنیده ام که وقتی در صف نان می ایستی می گویند این خدمتکار آقاست و تو را جلو می برند و بی نوبت نان می دهند، این کار را نکن، تو هم مانند سایر مردم در صف بایست، خوب نیست که از این خانه کسی برای خرید بیرون رود و بی نوبت خرید کند🌱...»   (رحمت الله علیه) @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ✅ از گرونی ها و تورم اگه خسته ای این کلیپ رو نشر بده تا شاید دل یه نفر باهاش آروم شد «برکتش رو‌ببینی تو زندگیت جوون😀😉🌹» . ✅ به عشق شما برای آروم شدن دل مردم کشورم این کلیپ رو ساختم 🎤 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه های حسینی💔 _____________ مه عالمینی مرا نور عینی به عشق تو هستم حسینی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا* #نویسنده_علی_سلیمی* #قسمت_بیست
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * . کفشهای غواصی مان را در آورده بودیم تا بهتر بتوانیم حرکت کنیم. پشت قایقی گشتم و پتوی پیدا کردم روی پتو خوابوندمش و دوسر پتو را با سید بلند کردیم و راه افتادیم. شدت خونریزی اش بیشتر شده بود نفس نفس میزد و یا حسین گفتن هایش بوی خون میداد. زمین بدجوری گلی و ناهموار قرمزی همچنان ما را به خط اول متصل می کرد و دیگه مشخص نبود از خونی که از پایین پتو به زمین می چکد یا از پاهای برهنه و زخمی من و سید . نزدیک سنگرهای بودیم که تا ساعتی پیش متعلق به عراقی‌ها بود .برانکاردی را کنار یکی از سنگر ها دیدم. _سید بهتر نیست چندتا از این اسیرها را بیاریم تا با آن برانکارد برسونیم عقب؟! _یا علی فقط هر کاری میخوای بکنی سریع خون زیادی ازش رفته. دوباره راه افتادیم. برانکارد را چهار اسیر عراقی حمل می‌کردند و ما هم همراهشان. جوان زخمی دچار تشنج شده بود. خون زیادی از بدنش میرفت .تکانهای به اجبار بحران کارت هم اذیتش میکرد .صدای حسین حسین گفتن هنوز توی گوشم است. مسیر زیادی بود با سرعت در حال حرکت بودیم .یواش یواش آثار خستگی در قیافه های آن ۴ نفر معلوم میشد نفر جلوی که سید کنارش حرکت می‌کرد از لحاظ هیکل کوچکتر از ۳ نفر دیگر بود نفس زدنش سریع شده بود. صورت استخوانی اش خیس از عرق بود .چشمان درشتی داشت و سبیل نازک پشت لبهای کلفتش را سیاه کرده بود.کمی می لنگید شاید در درگیری با بچه ها موقع اسارت صدمه دیده بود گوشه برانکارد را سید از دستش گرفت .من هم متوجه نفر بغل دستی من شدم که خسته شده بود اما سعی میکرد نشان ندهد .سبیل پرپشت و کلفتی داشت. روی صورتش زخمی بود که معلوم بود مربوط به سال ها قبل است. لباسش پر از لکه های خون بود. وقتی دسته برانکارد را از دستش گرفتم نگاه قدرشناسانه به من کرد و بعد به صورت مجروح خیره شد. دیگر کلماتی که جوان مجروح بر لب می آورد بریده بریده و هذیان وارد و به خوبی نمی شد تشخیص داد چه میگوید. فکر کنم شهادتین می خواند .صورتش دیگر کاملاً کبود شده بود .با دیدن این وضع سرعت قدم هایمان را بیشتر کردیم سمت عقب برانکارد راهم دوتا جوان بسیجی که از آن مسیر رد میشدند گرفتند. ۴ اسیری که مقداری از راه برانکارد را حمل کرده بودند دنبالمان می‌دویدند. @Modafeaneharaam •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🎞رجزخوانی طوفانی محمدحسین حدادیان خطاب به ♨️ 🔻آنکه اقامت خرید و رفت...📵❗️ 🔴با خاک یکسانش کرد😂🔥👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2057830453C28b41fe66a
🌹🌹🌹 که با کمک بزرگواران به دست نیازمندان رسید🌷 اجرتون با 🌹🌹🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ یک قدم محضِ رضایِ تو نشد بردارم اصلاً انگار فقط دردسرم آقاجان در بساط غمتان مدعی‌ام ، اما حیف غافل از ناله و اشکِ سحرم آقاجان پر و بالم شده زخمی ، تو بلندم کردی کمکی کن که به سویت بپرم آقاجان غیر این خانه پناهِ دگری نیست مرا باز کن دربه رویم، پشتِ درم آقاجان ‌‌‌ @Modafeaneharaam
(صلی الله عليه و آله): 🌹محبوب ترين كارها نزد خداوند، شتاب در به جا آوردن نماز در اوّلِ وقتش است. 📚 كنز العمّال : ج7، ص360، ح 19263 @Modafeaneharaam
🔺نامه جوانان و نوجوانان به شهید حاج قاسم سلیمانی خبر کوتاه بود و جانسوز، سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد به درجه رفیع شهادت نائل گردید. هیچ‌کس پر کشیدنت را باور نمی‌کرد سردار دل‌ها. لبخند از چهره‌ها رخت بسته بود و بهت و حیرت بر جایش نشسته بود. قهرمان من، سردار من، دشمنانت خیال می‌کنند با رفتنت می‌توانند باره بر دامن برانند اما نمی‌دانند که از این مرغ فریاد غرق در آتش، خاکستری سرد قد علم می‌کند. سرباز خمینی، تو بهتر می‌دانی که فرعونیان و قبطیان در کمین‌اند ولیکن تصور فتح سرزمینمان را به گورستان‌های خویش خواهند برد. آسوده بخواب سردار، حالا که رفیقان قدیمی‌ات را دیده‌ای و مثل همیشه سرت را بالا گرفته‌ای که در دفاع از میهن و اسلام تا پای جان، مقاومت و ایستادگی کرده‌ای آرام بخواب. اما سردار، فراموش مکن که دریادلان سرزمینت راه را بر سامریان زمان می‌بندند و اهریمنان بدانند و آگاه باشند که ما، مادران آینده این مرز و بوم، سلیمانی‌های متعددی را در دامان خود می‌پرورانیم. ✍️ نسرین مصدق 📚 برگی از کتاب «» @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام‌زمانی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشین.... •༺⃟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Modafeaneharaam
🌺برادرم فراتر از زمان خود مي‌انديشيد. وقتي حضرت آقا به رياست جمهوري انتخاب شدند، شهيد نادري طي يك سخنراني گفت: «روزي فرا مي‌رسد كه آقاي خامنه‌‌اي ♡رهبر جهان اسلام♡ خواهد شد.» نوار اين سخنراني شهيد سيد ميرزا نادري هنوز موجود است. شهيدي كه در تحليل انقلاب‌هاي به شكست انجاميده جهان مي‌گفت: آنچه آنها نداشتند ما داريم. ما رهبري چون ولي فقيه داريم كه سكان بان انقلاب است و تا حول محور اوييم؛ "پيروزي" از آن ماست...🌺 🌹 @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
یه کانال مذهبی که... ✓منبع تصویرای حال خوب کنه😍 ✓منبع متن های بر آمده از دله😌 خلاصه که حنین یعنی کانالی پر از حس و حال خوب :) https://eitaa.com/joinchat/218038457Cafb29a3de8 یه چنل خوش آب و رنگ🌻 یه وقتایی گل گلی🙃🍭 یه وقتاییم ابریِ ابری😉 هنوزم نمیخوای جوین شی؟ ): بدو بیا😃😍👇 https://eitaa.com/joinchat/218038457Cafb29a3de8
میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..! ‏باید می‌رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم. ‏فرازی از وصیتنامه شهید کاظم مهدی‌زاده🌷 @Modafeaneharaam
حجةالاسلام قرائتی حفظه‌الله : ‏ما به دو وسیله می‌توانیم منکرات را در جامعه از بین ببریم؛ ازدواج و نماز ‏چون شیطان از دو راه وارد قلب جوانان می‌شود یعنی و .🔵 ‏شهوت را باید به وسیله ی ازدواج کنترل کرد و غفلت را باید به وسیله نماز از بین ببریم.✅ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قولی که ۵ روزه عملی شد! بازم بگید رییسی دلسوز نیست کاری نمیکند! 🔹 در جریان سفر رئیس‌جمهور به استان خراسان جنوبی و بازدید از یکی از روستاهای مرزی، برخی از اهالی روستا از رئیس‌جمهور‌ درخواستی داشتند که رئیسی قول داد آن‌را انجام دهد. این قول پس از ۵ روز عملی شد! @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این ایام ناامید کننده چرا باید امیدوار بود؟! خدای نوح و ابراهیم و اسماعیل و موسی و عیسی و محمد(ص) خدای ماهم هست @Modafeaneharaam
🦋تزکیه و برنامه ریزی برای رشد و تعالی روح و جسم 🦋 مادر بزرگوار این شهید : «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد...» 🌹 @Modafeaneharaam
🔴اعتصاب غذا برای جبهه رفتن‼ وقتي ميرزا مي‌خواست جبهه برود، مخالفت كردم. گفتم تو داري آموزش نظامي مي‌دهي. ديگر چرا خودت به جبهه مي‌روي؟ فهميد اجازه نخواهم داد و پيش پدرش رفت. مرحوم همسرم هم گفت من از طرف خودم رضايت مي‌دهم اما رضايت مادرت شرط است. اينطور شد كه ميرزا دو روز تمام لب به غذا نزد. خب من هم مادرم نتوانستم ناراحتي‌اش را تحمل كنم و گفتم به شرطي قبول مي‌كنم كه استخاره بگيريم. اما خودت نبايد بگيري. مي‌برم پيش كسي كه استخاره‌اش مقبول‌تر باشد. بردم پيش يكي از آشنايانمان در روستا و خوب آمد. پيش خودم گفتم حالا كه خدا راضي است. چرا من كه بنده خدا هستم راضي نباشم... 🌹 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا* #نویسنده_علی_سلیمی* #قسمت_بیست
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * . یکی بود یکی نبود. یه گوشه از این دنیایی که توش زندگی میکنیم یه دشت قشنگ بود پر از پرنده های جور با جور که هرکدام سرگرم زندگی خودشان بودند .طاووس ها کنار به جمع می شدند و خودشون روی آب برانداز می کردند .قناری هاش روی شاخه درختان می نشستند و آواز می خواندند. گنجشک ها جیک جیک می‌کردند و دنبال دونه واسه جوجه هاشون هستند .خلاصه همه چی همونجوری بود که باید باشد تا اینکه یک روز هر کدام از پرنده ها به کارهای خودشان مشغول بودند سر و کله روباه و دارو دستش پیدا شد .جونم برای دخترم بگه، روباه بدجنس و رفقاس کارشون شده بود که هر روز بیان یکی از این پرنده ها را شکار کنه. پرنده ها هم از ترس جونشون مجبور بودن برن یک گوشه قایم بشن .دیگه نه طاووس ها کنار هم جمع شدن ،نه قناری ها آواز می خوندن و نه گنجشک ها جیک کشان دشت را پر کرده بودند. دیگه دشت مثل روز اولش قشنگ نبود.این وضع همینجور ادامه داشت که یک روز چند تا از پرنده ها که از این زندگی خسته شده بودند پا پیش گذاشته اند و قرار شد تمام پرنده ها را یه جا دور از چشم روباه جمع کنند و دنبال راه علاجی برای خودشون بگردند. آره عزیزم به هر سختی بود این تصمیم را به گوش همه پرندها رساندند .فردای آن روز پیش از طلوع آفتاب همه پرنده ها روی بلندترین درخت دست جمع شدند و شروع کردند به صحبت کردند هر کسی چیزی می گفت اما وقتی همه جای کار روز ندیدند غلط از آب در میامد. هد هد که تا آن موقع ساکت مانده بود و گوش میکرد بالهاشو باز کرد و به بالاترین شاخه درخت پرید و با صدای بلند که بقیه هم بفهمند نظر خود را گفت. واسه اونا از دشت بزرگ و قشنگی هاش و پرنده ای که آنجا زندگی می کرد حرف زد به نام سیمرغ. اون میتونه از اونا رو از اون روباه نجات بده حرف ها که تموم شد و صدای عجیبی توی پرنده ها به راه افتاد. هرکس نظری داد اون عده که شهامتشان را از دست داده بودند از سختی های سفر گفتند. ما خیلی ها هم که از بدشون خسته شده بودم آمادگی خودشون را واسه رفتن اعلام کردند. چهار دختر گلم گوشت که با منه؟! فردای آن روز ۸ انگار داشت نفس تازه‌ای میکشید پرنده هایی که عازم سفر بودند آخرین سفارش ها و پیغام ها را به جفت و بچه هاشون می کردند و آماده می‌شوند تا برند ناجی بزرگشون را پیدا کنند. عده‌ای دیگر از این پرنده ها که البته تعدادشان زیاد نبود به لونه هاشون پناه برده بودند. _مامان چرا بعضی از پرنده ها با بقیه نمی رفتند؟! _آخه مامان ممکن بود که سفرشان برگشتی نداشته باشه دانا این موضوع و خطراتش رو در همان جلسه اول برایشان گفته بود. خلاصه آنها حرکت کردند انگار یک ابر بزرگ روی سردشت کشیده شد صدای به هم خوردن بال هاشون توی آسمون همه جا را پر کرده بود آره عزیزم اون ها رفتند... @Modafeaneharaam •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا