#کمــے #تأمــــل😒👇
. فضاےِ مجازے ؛ دنیاےِ جنگ و جهادِ با نفس است.
#ڪمےفڪرڪنیم❗
وقتے پسرے با نامِ فدایے ولایت و محب رهبرے و ولایے ، زیرِ عڪسِ دخترے با چادر عربے و روسرے خوشرنگ ڪامنت میگذارد: ڪاش همہ ے دختران مثلِ شما زیبا و نجیب بودند و دختر در جواب ڪامنتِ پسر
با عشوه مینویسد : انشالله یہ دخترِ چادرےِ نجیب نصیبتون بشہ برادر..
یعنے "حیا" مُرده است❗
یعنے باید براے عفت و حیاے مجازے فاتحہ خواند❗😪
#خواهــروبــرادرم ؛
هرچقدر هم بیرون از این مجاز آباد با دیدن نامحرم چشم فرو ببندے
اینجا با دیدن عڪسش لبخند روے لبت جارے میشود...
و این ابتداےِ نابودے "حیاوحیاتِ قلبت" است❗
یادت باشد باید
براے تڪ تڪ این دلبرےها
براے تڪ تڪ لحظاتے ڪہ فڪرشان را مشغولِ خود ڪردے
براے تڪ تڪ غصہ هایے ڪہ روے دل امامِ زمان (عج) نشاندے باید جواب پس بدهیاااا❗😓
#دلمانبراےدیندارےهمدیگرشوربزندلطفا😔
@kheiybar
#فلسفهےنامگذاریدحـوالارض🍃
منظور از دحوالارض (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود. این آب ها، به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند.
از سوی دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی ها و بلندی ها یا شیب های تند و غیرقابل سکونت بود. بعدها باران های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره ها گستردند. اندک اندک زمین هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع پدید آمد. مجموع این گسترده شدن، «دَحو الارض» نام گذاری می شود،
دحو الارض به معنای بیرون آمدن خشکی از زیر آب است و اولین نقطه ای که از زیر آب خارج شده #کعبه است 🍃🌺🍃
دوستان یادتون نره فردا روزه بگیرید☺️
آخه خیــلی سفارش شده🍃
اگر تونستید التماس دعا🌹🍃
برای ظهـور امام زمان و شفای مریضها خیلی دعا کنید🌺🍃
در احادیث آمده است:
«اگر یک شخص برسد به ناموس مردم و از حیا و ترس از خدا و احترام به خدا، چشمش را به زمین بیندازد و به او نگاه نکند، خداوند به فرشتگان میگوید که به تعداد آنچه که در زمین خلق شده است برایش ثواب بنویسند😍😍 و اگر به آسمان نگاه کند، خداوند به فرشتگان میگوید به تعداد آنچه که در هفت آسمان خلق کرده است برایش ثواب بنویسند».😍😍
@modafeaneharaam
#شهیدانهـ 🌹 🍃
اگر دلت را داده ای به #شهدا؛
پَسَش مگیر..
بگذار در این #تلاطمِ روزگار دل بماند..
.
#دلداده_را_دلی_ناب_باید..!!
@modafeaneharaam
#شهیدانه
تا حالا سگ دنبالت کرده ؟
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...
یا...
#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...
بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه...
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن تیکه تیکـ ....
کاری از دست ما بر نمیومد ...
شنیدی رفیق؟
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟
یا تویه آقا پسر ...
بگذریم ...
حرفای تکراریه...
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم...
اما رفیق !
اگه دین هم نداریم ...
بیا مرد باشیم...
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...
#شرمنده_شهدا😔😔😔💔
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
محمدرضا اکثر مواقع رو با رفقاش میگذروند ولی "خلوت" های خاص خودش رو داشت... مثلا قدم زدن های تنهاییش...
حتی بعضی وقت ها از جمعمون جدا میشد و مسیری که ما با ماشین میرفتیم رو اصرار داشت "تنها" و پیاده بره.🍃
یکی از جاهایی که برای خلوت کردن پیدا کرده بود "هیات" بود!☺️
درسته که هیات معمولا جای شلوغیه ولی بهترین خلوت برای محمدرضا روضه های اباعبدلله (علیه السلام) بود...🌹
گاهی هم انقدر دلش پر می زد برای شهدا که تنهایی با موتور می رفت "گلزار شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیها)" تا با عشقش رسول خلوت کنه❤️
نقل از دوست #شهیدمحمدرضادهقان🌹🍃 #شهدا_خلوت_هاشون_هم_خاصه ❤️
@modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان #شهید_محسن_خزایی خبرنگار شبکه خبر که در جمع #مدافعـان_حـرم در حومه خان طومان سخنرانی میکند🍃🌺🍃
مدافعان حرم 🇮🇷
#قسمتپنجم #جوادين پيمان عزيز توي خيابان شهيد عجبگل پشت مسجد مغازهي فلافلفروشي داشتم. ما اصالتاً
داستان پسرک فلافل فروش🌹#قسمتششم
#گمگشته
حجتالاسلام سميعي
سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسي ابن جعفر 7 تغيير كرد. من
به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز
فرهنگي سوق دهيم.
در اين راه سيد علي مصطفوي با راهاندازي كانون شهيد آويني كمك
بزرگي به ما نمود.
مدتي از راهاندازي كانون فرهنگي گذشت. يك روز با سيد علي به سمت
مسجد حركت كرديم.
به جلوي فلافلروشي جوادين 8 رسيديم. سيد علي با جواني كه
داخل مغازه بود سلام و عليك كرد.
اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل
گرفت. حجب و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با سيد علي خيلي رفيق
شده.
وقتي رسيديم مسجد، از سيد علي پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟
گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل،
زياد به مغازهاش ميرفتيم.
گفتم: به نظر پسر خوبي ميياد.
چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوي قم و جمکران آمد.
در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكي دارد. اما کلا
مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده ميگردد!
اين حس را سالها بعد كه حسابي با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او
مسيرهاي مختلفي را در زندگياش تجربه كرد. هادي راههاي بسياري رفت تا
به مقصد خودش برسد و گمشدهاش را پيدا كند.
من بعدها با هادي بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادي در حق من
انجام داد كه گفتني نيست.
اما به اين حقيقت رسيدم كه هادي با همهي مشكلاتي كه در خانواده
داشت و بسيار سختي ميكشيد، اما به دنبال گمشده دروني خودش ميگشت.
براي اين حرف هم دليل دارم:
در دوران نوجواني فوتباليست خوبي بود، به او ميگفتند: "هادي دل پيهرو"
هادي هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
كمي بعد درس را رها كرد و ميخواست با كار كردن، گمشدهي خودش
را پيدا كند.
بعد در جمع بچههاي بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادي در هر
عرصهاي كه وارد ميشد بهتر از بقيهي كارها را انجام ميداد. در مسجد هم
گوي سبقت را از بقيه ربود.
بعد با بچههاي هيئتي رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران،
خيلي از لحاظ معنوي رشد كرد، اما حس ميكردم كه هنوز گمشدهي
خودش را نيافته.
بعد در اردوهاي جهادي و اردوهاي راهيان نور و مشهد او را ميديدم. بيش
از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ...
از لحاظ كار و درآمد شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه
ميخواست نرسيد.
بعد با بچههاي قديمي جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه
ميرفت. دنبال خاطرات شهدا بود.
بعد موتور تريل خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگترها
اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ...
تا اينكه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويي
هنوز ...
بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادي، گمشدهاش را در كنار مولایش
اميرالمؤمنين 7 پيدا كرد.
او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد...🕊🕊🕊