23.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی #شهید_رئیسی دختران خود را روایت میکند...
وارد دانشگاه که میخواستند بشوند
گفتم اگر ازدواج کنید خیلی بهتر است
مهریهی هردو مهرالسّنه حضرت زهرا (س)؛
جهیزیه معمولی در حد شأن
تلاش کنید همه اجناس ایرانی باشد...
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 حقالناسهایی که توان جبرانش رو نداریم،
یا حقالناسهایی که به گردنمون هستند و ازشون بیخبریم رو چطور جبران کنیم؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سطح توقعات باعث خوشحالی یا ناراحتی در زندگی میشود.
┄┄🍃🌸🌺🌼🍃┄┄┄
«منتظرت بودیم»
🔹 بالای سردر بیمارستان بندر امام خمینی در ماهشهر نوشته شده است؛ ″منتظرت بودیم.″
🔹قرار بود، شهید رئیسی این بیمارستان را در روزهای اخیر افتتاح کند.
https://eitaa.com/Modafeene_shohada
وقتی شهید امیرعبداللهیان قاطعانه به آمریکاییها گفت:
شما فقط یک رأی دارید!
🔹زمانی که آمریکاییها در عراق بودند، درگیر ناامنی شده بودند و میدانستند بدون مذاکره با ایرانیها نمیتوانند امنیت را برقرار کنند.
🔹️بنابراین جلسه مشترکی بین ایران، عراق و آمريکا برگزار میشود. در این جلسه امیرعبداللهیان نماینده ایران است.
🔹️او میگوید با خود گفتم من نماینده جمهوریاسلامی ایران هستم و باید این شأن را حفظ کنم. در آن جلسه آمریکاییها احساسشان بر این بود که مثل یک ارباب آمدهاند که هر چه بگویند اجرا شود.
🔹️امیرعبداللهیان میگفت من مقاومت میکردم و میگفتم:
«اصلاً اینگونه نیست و هر طرف دیدگاه و نظر خود را دارد، شما فقط یک رأی دارید و هر وقت سه طرف مذاکره به نتیجهای رسیدند شما بر اساس آن عمل میکنید.»
🔹️در نهایت آمریکاییها در این مذاکرات توفیقی به دست نیاوردند و از عراق خارج شدند. دقت کنید من از این کیفیت اقتدار حرف میزنم.
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگان ما برای آرمانهای
این انقلاب و مردم نمیمیرند
میسوووووزند ....!!!
مثل رجایی🥀
مثل سلیمانی🥀
مثل رئیسی🥀
همسرم از من خواست یک شب را با زن دیگری بگذرانم.
دوستی تعریف میکرد:
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت: گرچه تو را دوست دارم، ولی مطمئنم که این زن هم تو را دوست دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد.
زنی که همسرم اصرار داشت آن شب را با او بگذرانم مادرم بود.
مادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پدرم تنها شده بود ولی مشغله های زندگی من و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.
مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟!
به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم.
آن شب وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود، کفش قرمزی پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفتهام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود.
دستم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده.
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند.
به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم.
وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری کنم.....
مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است، بینهایت دوستت دارم پسرم.
و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم.
❌زمانی که شایستهی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید ، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.❤
🌹همیشه امروز بهتر از فردا و فرداهای ناشناخته است.👌👌❤
🌺🍃🌺🍃🌺🍃