3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐🌷💐
هر صبح به تو سلام میکنم
نامت را بر لبانم جاری میکنم
عشقت را در سینه می پرورانم
و بلند فریاد میزنم:
دوستت دارم سلام امام مهربانم تو را دوست دارم ❤️ودعای سلامتی و فرج رامیخوانم🤲
اللهم عجل لولیک الفرج
مدافعین شهدا
💫نماز روزهای چهارشنبه💫
🥀 دو رکعت بلافاصله بعداز نماز عصر
به نیت توسل به روح امام جواد (ع)
🌟 مثل نماز صبح
🥀 بعداز نماز ذکر 👇
🌸ماشاالله لاحول ولا قوت الا بالله🌸
🌸 ۱۴۶ مرتبه 🌸
بعد از نماز حاجت خود را بخواهید،،🤲
🤲🤲التماس دعا🤲🤲
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهشت و جهنم من چه شکلیه؟
توضیحات دکتر عباس موزون، محقق تجربه های نزدیک به مرگ.
3.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با هر کسی رفت آمد نکنین...❌
🔴وقتی خودت با کفش وارد خونهات بشی
نفر بعدی هم پشت سرت با کفش میاد...
🔻وقتی تو ماشین خودت تخمه بخوری و پوستشو بریزی تو ماشین
اون نفری هم که کنارت نشسته همین کارو انجام میده
🔻وقتی خودت وسط خونهات سیگار بکشی
مهمونی که اونجا نشسته هم نمیره کنار پنجره یا بیرون سیگار بکشه
❗️وقتی خودت به خودت احترام نمیذاری خودتو دوست نداری
وقتی برای خودت ارزش قائل نیستی...
❌از دیگران هم توقعی نداشته باش که بهت احترام بذارن و دوستت داشته باشن.
پس اینو یادت باشه، این خود ماییم که به دیگران و اطرافیانمون یاد میدیم چطوری باهامون رفتار کنن...
🕊 #یک_دقیقه_مطالعه
📕داستان پیرمرد سلمانی
هنگامیکه امام رضا(ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، مأموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا(ع) شغل و هنر خود را بهانه کرد تا امام زمان خویش را ببیند.
او به بهانه اصلاح و آرایش سر و صورت امام رضا(ع) خود را به حضرت رساند و توفیق دیدار امام زمانش را به دست آورد و امام رخصت دادند و مشغول کار شد.
پیرمرد سلمانی هنگام آرایش موهای امام، از اشتیاق دیدن آن حضرت صحبت میکرد که یک لحظه فکر کرد: «ای کاش از امام تقاضای اجرت کند» تا این فکر به ذهنش رسید، در همان لحظه امام رضا(ع) با اشاره به سنگی که بهوسیله آن قیچی خود را تیز میکرد آن را تبدیل به طلا کردند.
این پیرمرد بامعرفت به امام عرض کرد: ای امام رئوف، من [پشیمان شدم] اجرت دنیوی نمیخواهم، پیراهنی از شما میخواهم که با آن نماز خواندهاید و عبادت خدا را کردهاید تا کفنم باشد و خداوند بهواسطه آن عذاب و فشار قبر را از من بردارد.
امام رضا(ع) دستور دادند که یکی از لباسهایشان را به سلمانی بدهند، در این لحظه پیرمرد به ذهنش رسید تا درخواست دیگری داشته باشد پس گفت: ای مولا! من از سکرات موت میترسم و بزرگواری کنید و لحظه مرگ در کنار من باشید که امام پذیرفتند.
پیرمرد با خوشحالی لباس و وسایل سلمانی خود را بدون نگاه به سنگ طلا برداشت و خداحافظی کرد. آن حضرت فرمودند: سنگ طلایت را بردار ما آنچه را که دادیم پس نمیگیریم....
📚همای سعادت، همائی واعظ، ص۱۱۵