2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | بچهتون قوری عتیقه رو میشکنه،
قوری عتیقهای که ...
👤 استاد عالی
@Modafeene_shohada
🍃🗳🍃🗳🍃
+ از خواستگار پرسیدن: دستت کج نیست؟!
- گفت هرگز.
+ معتاد نیستی؟
- گفت خدا اون روز رو نیاره.😑
+ چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ 👀
- گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم.
+ پرسیدن دست بِزن نداری؟
- گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم
هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد!
+ آخرش پرسیدن تو هیچ خصلت بدی نداری؟
- گفت فقط دروغ میگم...
🙂😐
#انتخابات داره نزدیک میشه،
👈 دوباره اصلاح طلبان شروع کردن حرفهای خوب خوب زدن .. فقط دروغ زیاد میگن
خدایی زیاد کار میکنند!!!☺️😅
🛑 مثلا لاریجانی:
من هیچارتباطی با دولت آقایروحانی ندارم!
#من_رای_میدهم 🗳✌️
@Modafeene_shohada
🕊💚
✅توصیههای خیلیمهم برا کنترل غریزهجنسی
🔰 ۱. ورزش
🔰 ۲. تنظیم برنامه خواب
🔰 ۳. تنظیم برنامه غذایی
🔰 ۴. فرار از تنهایی
🔰 ۵. پرهیز از عوامل تحریک کننده
🔰 ۶. کنترل نگاه
🔰 ۷. کنترل خیال
🔰 ۸. تقویت ایمان و معنویت
🔰 ۹. مدیریت اوقات فراغت
🔰 ۱۰. کار و اشتغال
🔰 ۱۱. روزه گرفتن
🔰 ۱۲. بلند نگه داشتن موهای زائد بدن
@Modafeene_shohada
🔘❇️🔘
🔸حضرت علی(ع) فرمودند: «هر روزی که در اون مرتکب گناه نشدی روز عیده.»
💌 یعنی هر روزی که کاسبِ بازار گرونفروشی نکرد، کارمندِ دولت رشوه نگرفت، پشت سر کسی غیبت نشد، نوجوانی چشم از حرام نگه داشت، مردی یا زنی به والدینش یا به همسرش بی احترامی نکرد و... از نگاه دینی عیده و باید اون روز رو شاد بود.
🌺 بیاییم بیشتر مراقب اعمالمون باشیم تا هر روز برای خودمون و اطرافیانمون عید باشه.
@Modafeene_shohada
#روایتی ازدواجی جالب :
#خواجه شمسالدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات.
در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!"
100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند
عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند
در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند.
او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است. شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد.
اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم.
اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه میبینی؟
گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت!
تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسانالغیب و حافظ را به او داد.
(لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود)
تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما...
#حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد...
تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.
@Modafeene_shohada