با يك بغل پرونده از اتاق آقا زد بيرون.
هنوز قدم از قدم برنداشته، با كنجكاوي پرسيدم:
«اين هفته پروندهها چطور بود؟»
يك نگاه عاقل اندر سفيه بهم انداخت،
و در حالي كه با سر به اتاق اشاره ميكرد، آرام گفت:
«صداي گريه آقا را نميشنوي؟!»
یادمان باشد اگر با آمدن خورشید از خواب بیدار شویم، نمازمان قضاست.
یا اباصالح المهدی ادرکنا🥀
🌹@Modafeonrohzeynab🌹
هدایت شده از ﴿ حسینیهــ دل ﴾
#اینفوگرافی
شهدای امر به معروف و نهی از منکر
از سال ۱۳۷۶ الی ۱۳۹۹
✍#فدایی_مولا
#بیتفاوت_نباشیم.
@hoseynie_del
#انجمن_دختران_مهدوی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج_بِحَقِّ_پَهلوی_شِکَسته_مادَرَم_زَهرا_سَلامُ_الله_عَلَیهَا
نماز یعنی غرق شدن در عظمت خدا،🌸
نماز روشنی روح و روان است.🦋
خدا داره دعوتت می کنه:)🌹
#حی علی الصلاه ✨
نگران مغز هایتان نباشید‼️
لطفا دست هایتان رو مرتبا بشورید😐
پ . ن :رسانه مورد علاقه شما😊
🌹@Modafeonrohzeynab🌹
#حکایت
گردنبند با برکت🌸
روزی پیامبر در مسجد نشسته بودندکه
عرب بادیه نشینی وارد شد و گفت: ای رسول خدا! من گرسنه ام، لباس مناسبی ندارم، پولی هم ندارم و مقروض هستم. کمکم کنید.
پیامبر به بلال فرمودند: که این مرد را به خانه فاطمه ببر و به دخترم بگو که پدرت او را فرستاده است.
بلال آمد و داستان را برای حضرت زهرا تعریف کرد. حضرت گردنبند خود را که هدیه بود باز کردند و به بلال دادند و فرمودند: که این گردنبند را به پدرم بده تا مشکل را حل کنند.
بلال بازگشت و امانتی را تحویل پیامبر داد. رسول خدا فرمودند: هر کس این گردنبند را بخرد، بهشت را برای او تضمین می کنم.
عمار یاسر آن را خرید و مرد سائل(فقیر) را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر میزان قرض به او پول داد.
سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت: این گردنبند را به خانه فاطمه زهرا می بری و می گویی که هدیه است. تو را نیز به فاطمه بخشیدم.
غلام گردنبند را به حضرت داد و گفت: عمار مرا نیز به شما بخشیده است.
حضرت نیز غلام را در راه رضای خدا آزاد کردند.
غلام گفت: متعجبم! چه گردنبند با برکتی! گرسنه ای را سیر کرد، بی لباسی را پوشاند، قرض مقروضی را ادا کرد، غلامی را آزاد کرد و دوباره نزد صاحبش بازگشت
#فاطمیه
🌹@Modafeonrohzeynab🌹