eitaa logo
دُڂت‌گُمݩاݦ ۜ
231 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
32 فایل
🌸🍃 بہ‌ناݦ‌پࢪ وࢪدگاࢪ ‌ݟشق آیدی مدیر @Famitio حۻوڔتـــــ‌‌ ایݩ‌جا اتــــڣاقے نیسٺ🍃 دعۏت ݩامہ‌اے💌 از سوێ مادࢪ گمݩامم داࢪئ💫 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌷اهدناالصراط المستقیم: خدایامارابه راه مستقیم، یعنی راه اطاعت وعبادتت هدایت کن: 🌷وان اعبدونی هذاصراط مستقیم...یس مرااطاعت کنیدکه اطاعت من صراط مستقیم است 🌷خداچه کسانی راهدایت میکند؟ 🌷آنانکه تلاششان به خاطرخداست والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. 🌷آنانکه تقوا پیشه میکنند،خداقدرت تشخیص حق ازباطل بهشون میدهد: ان تتقوالله یجعل لکم فرقانا: اگرگناه نکنید،خداشعوری بهتون میدهدکه حق راازباطل تشخیص میدهید 💕💕💕 @Modafeonrohzeynab
راضیم... به هرچی اتفاق افتاد! که اگه خوب بود زندگیمو قشنگ کرد! و اگه بد بود منو ساخت ! ↻مدیونم... به همه ی آدم های زندگیم! که خوباشون بهترین حسا رو بهم دادن! و بداش بهترین درسا رو ! ↻ممنونم... از زندگیم! که بهم یاد داد همه شبیه حرفاشون نیستن! و همیشه اونطوری که میخوایم پیش نمیره…! 💕💕💕
♥️ بعد از مدت ها ڪشمڪش درونی ڪه هنوز هم آزارم می دهد ، برای رهایی از این زجر ، بہ این نتیجہ رسیده ام و آن در این جملہ خلاصہ می شود : خدایا ! عاشقم ڪن . ✍ :متنی ڪه خواندید فرازی از وصیتنامه شهید امیر حاج امینی بود . شهید امیر حاج امینی ڪه بسیاری تصویر لحظہ شهادتش را دیده اند ، بیسیم چی گردان انصار لشڪر حضرت رسول (ص) بود ؛ ڪه در دهم اسفند ماه سال 65 در ڪربلای شلمچہ در جنوب ڪانال پرورش ماهی بہ شهادت رسید . ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۵ ساوه شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ شلمچہ 🌷 « یاد همہ ی شهدای ڪربلای پنج را گرامی می داریم ...» @Modafeonrohzeynab
ما را ڪه درد عشق و بلای خمار ڪشت یا وصل دوست یا می صافی دوا ڪند جان رفت و در سر می و حافظ بہ عشق سوخت عیسی دمی ڪجاست ڪه احیای ما ڪند 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ @Modafeonrohzeynab
❤️ هنگام نماز اول وقت حاضر شو شاید آخرین دیدارت در زمین با خدا باشد .... به یاد نماز شهدا ... التماس دعا در لحظات ملڪوتی اذان و راز و نیاز ... @Modafeonrohzeynab
علی صلاه
همه دعوتیم به یک میهمانی بزرگ آسمانی🦋🌈
#پروفایل
#پروفایل
#تصویر زمینه
#تصویر زمینه
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌺 ⃣1⃣ °•○●﷽●○•° انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ساعت صفر عاشقی !! ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه .... @Modafeonrohzeynab بہ قلمِ🖊 💙و 💚