حالا او به سخت ترین انتخاب خود رسیده است

به ردیف ادکلن هایی که روی میز آرایش چیده شده اند نگاه می کند

دستش گاه به طرف یکی شان میرود و دوباره منصرف میشود❌

عطری را نگاه میکند و فکر می کند خنکی اش به این هوای سرد زمستانی نمیآید

دیگری بر میدارد و بی رغبت 😩 کنارش میگذارد

خسته میشود 💔

در اوج کلافگی چشمش میخورد به ادوکلن ورساچه بنفشی که خاله اش به تازگی از فرانسه برای آورده

مشتاقانه در بلوری ادوکلن را باز میکند

و رایحه دلپذیر آن را در ریه هایش فرو میبرد. برق رضایت در چشم هایش میدرخشد ✨

پر شالش را باز میکند و عطر را روی یقه و گردنش می پاشد

مقداری هم روی مچ دستش اسپری میکند. چون پیش تر خوانده که عطر اگر روی مچ دست بنشیند با ضربان نبض به آرامی در اطراف پراکنده میشود 🌱

حالا از خودش راضی است✅