#چادرانه
دختر خانم هاى #چادرى حتما بخونن👇👇
📛 ان شاء الله كه از اين ادما نباشيم:
اگر #چادرى باشى و صداى
#قهقه_هات رو #نامحرم
ها بشنون😱
اگر #چادرى باشى و
بوى #عطرت تا چند تا خيابون اونطرف تر بياد😱
اگر #چادر سر كنى و
همزمان با #چادر_پوشيدن با #آرايش عجيب برا اينكه نشون بدى
به اصطلاح #مذهبى ها هم شيك و هم با كلاس و تميزن شالهاى رنگارنگ #قرمز و...سر كنى😰
اگر #چادر_سر كنى و
با #نامحرم هاى فاميل راحت باشى...به بهانه اينكه نظر خواهر و برادرى به هم دارين...😏
باهاش بگو و بخند
كنى... و دلدارى صداش كنى و خودمونى باشى...😏
اگه #چادر_سر_كنى و
تو فضاى #مجازى با عكسهاى پروفايلت با ژست هاى خاص و هزار ناز و عشوه #دلبرى بكنى
از نامحرم؟😱
اگر #چادر سر كردى و
با ادا و اطورى جلوى جمع #نامحرم راه رفتى
اگر #چادر سر كردى و
معيارت براى #ازدواج
پول و ثروت و موقعيت شغلى
خواستگارت بود 😒
و اگر و اگر ...
#چادر پوشيدنت بوى حيا نداد😱
اين #چادر پوشيدنت #زهرايى نيست😰
يكم فكر كن...🤔
#چادر حرمت دارد...❤️
براى #جلوه_گرى نيست
يادمان باشد با نام #ديندارى و #مذهبى بودن
به #دين و #مذهب لطمه نزنيم...
و شما دوستان❗️
نقص آدم ها را به پاى #اسلام و #تشيع نگذاريد
#اسلام و #دين كامل است❤️🌸
#چادرت_حرمت_دارد❤️
#حاج قاسم _ سلیمانی
. #صلوات_بفرست_مومن 🌸
#مدافع_حرمم🍃
#به_عشق_دختر_شیرخیبر 🌴
کپی با لینک و صلوات
https://eitaa.com/Modafeonrohzeynab
🌺🍃🌺🍃🌺
دُڂتگُمݩاݦ ۜ
⚫️⚪️🔵🔴⚫️⚪️🔵🔴 توجه ❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️
شهيد همت : هر موقع راه را گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را هدف گرفته، همان جبهه خودی است
🌹
🍃🌻 #جمعه ها بهار صلوات هست..؛
دهانمان را خوشبو کنیم به ذکر شریف
صلوات بر حضرت محمد (ص)
وخاندان مطهرش🍃🌹🍃
(🌹)اللّهُمَّ
🌸(💚)صَلِّ
💗✨💗(💚)عَلَی
🌸✨🌸✨🌸(💚)مُحَمَّدٍ
💗✨💗✨💗✨💗(💚)وَآلِ
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸(💚)مُحَمَّدٍ
💗✨💗✨💗✨💗(💚)وَعَجِّلْ
💗✨🌸✨🌸(💚)فَرَجَهُمْ
💗✨💗(💚)وَاَهْلِکْ
🌸(💚)اَعْدَائَهُمْ
(💚)اَجْمَعِین
#ظهور امام زمان عج صلوات💚✨
🅙🅞🅘 @Modafeonrohzeynab
زن نادان همسرش را غلام خود می کند و همسر یک غلام میشود،
زن عاقل همسرش را پادشاه می کند و خودش ملکه ی او میشود.
"تهمت"
مثل زغال است!
اگرنسوزاند، سیاه میکند...
وقتی کسی را زخمی میکنی، دیگه بعدش،نوازش کردنش فقط ،دردشو بیشتر میکنه...
مراقب رفتاروحرفهامون باشیم
💕💕💕
✍امام صادق علیه السلام فرمودند:
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجّل الله فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
🔺 أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ
💕💕💕
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدو_بیست_وشش
°•○●﷽●○•°
مطمئن شدم از چیزی که میخواستم بگم
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم :من قسم میخورم بدون رضایتشون هیچ ماموریتی رو قبول نکنم
+حتی اگه اخراج شی؟
مطمئن بودم هر زمان که بخوام میتونم فاطمه رو راضی کنم .شاید سخت باشه ولی غیر ممکن نیست واسه همین با خیال راحت گفتم : در این صورت هم به قولم عمل میکنم
ریحانه با اخم نگام میکرد .
علت خشمش و میدونستم .من خیلی از دخترایی که ریحانه معرفی میکرد و به این بهانه که ممکنه با کار من موافق نباشن ردمیکردم اما الان
شاید علت تعجب همه به این خاطر بود که اونا چیزی و که من تو نگاه مضطرب فاطمه خوندم
،نمیدیدن.
مادر فاطمه که کنار پدرش نشسته بود آروم بهش چیزی گفت.
پدر فاطمه واکنشی نشون نداد
محسن که سکوت جمع رو دید از نوع شروع کرد به حرف زدن .سعی داشت کارم رو راحت جلوه بده و از خوبی هاش بگه.
تو دلم خدا رو بابت داشتن محسن شکر گفتم
دوباره سکوت به جمع برگشته بود.
همه منتظرشنیدن حرفی از بابای فاطمه بودن
بعد چند لحظه به فاطمه نگاه کرد و گفت :فاطمه جان راهنماییشون کن
فاطمه از جاش بلند شد و میخواست از پله ها بالا بره که من هم با اشاره محسن ایستادم و با لبخند به پدر فاطمه گفتم : حیاط قشنگی دارین .اجاره میدین بریم حیاط ؟
پدر فاطمه با لبخندی که بیشتر به پوزخند شبیه بود،گفت : بله بفرمایید
فاطمه مسیری و که رفته بود و به سمت حیاط برگشت
وایستادم تا اول اون بره بعد من.
پشت سرش بیرون رفتم و درو بستم.
کفشم رو پوشیدم و آروم قدم برداشتم
فاطمه هم کنارم میومد.
رفتم سمت گل های باغچشون که به کناره های حیاط بزرگشون زینت داده بود.
از شدت هیجان نمیدونستم باید چیکار کنم .انقدر حس خوبی داشتم که دلم میخواست مثلِ بچه ها که با دیدن چیزی به وجد میان تو حیاطشون بچرخم.
رو کناره حوضچه نشستم
فاطمه هم روبه روم ایستاد.
لرزش دستاش به وضوح مشخص بود.
فهمیدم اگه بخوایم اینطوری پیش بریم تا فردا فقط باید تو حیاط راه برم
و زیر پای فاطمه هم علف سبز شه
هرچی بیشتر بهش نگاه میکردم بیشتر متوجه تغییرش با دختر سربه هوا و شیطونی میشدم که قبلا میشناختمش .
سر به زیریش و که میدیدم یاد وقت هایی میافتادم که گیج و خیره نگام میکرد.
حس میکردم دلم واسه اون خاطراتم تنگ شده.
همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا.
آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد
میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد.
با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش
با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش
یه قدم عقب رفت.
تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد
یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد.
روی زمین نشست.
خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم
از جام بلند شدم ،با فاصله روی زمین کنارش نشستم .
واسه اینکه فراموش کنه و خجالت نکشه شروع کردم به حرف زدن:
_فاطمه خانوم ،من ازتون یه خواهشی دارم
نگاه خجالت زدش و به من دوخت
_میخوام ازتون خواهش کنم واسه من همیشه یه بله کنار بزارین
منظورم و نفهمید که گفتم :
بودین و شنیدین حرفایی و که با پدرتون زدم
من شغلم اینه و واقعا عاشق کارمم .با تمام سختی ها و
چند لحظه مکث کردم و گفتم :من نمیتونم شمارو از دست بدم،ولی میخوام که
سرم و اوردم بالا تا جمله ام و کامل کنم که متوجه قطره اشکی که از گوشه چشماش سر خورد شدم
دلم گرم شد با اعتماد به نفس بیشتری ادامه دادم: چیزایی که بهتون میگم و نمیتونم از هیچ آدم دیگه ای درخواست کنم من میخوام که همراهم باشین تو مسیری که انتخاب کردم .برای رسیدن به اهدافم حمایتم کنین تحت هر شرایط با من بمونین
اینایی که میگم شرط نیست هامن در حدی نیستم بخوام براتون شرط بزارم اینا فقط خواهشِ
بهم این افتخار و میدین
اشک هاش بیشتر شده بود
_گریه چرا؟مگه روضه میخونم؟
بین گریه یه لبخند شیرین زد و سرش و تکون داد مثلِ خودش لبخند زدم و یه نفس عمیق کشیدم
آروم گفتم خدایا شکرت
سرم و سمت آسمون گرفتم
امشب ماه تو قشنگ ترین حالتش بود
کامل و درخشان تر از همیشه بود!
با یه لحن آرومی گفتم : امشب چقدر از همیشه قشنگتره !
چند لحظه بهش نگاه کردم و ماه و نشونش دادم
لبخند زد واشک هاش و پاک کرد وخجالت زده نگاهش و به زمین دوخت
دیگه از حرف زدنش نا امید شده بودم که با صدای آرومی گفت: منم یه خواهشی دارم!
از اینکه میخواست حرف بزنه خوشحال شدم و با اشتیاق منتظر ادامه جمله اش موندم
بعد چند لحظه به سختی گفت : میشه هیچ وقت تنهام نزارین؟
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚