از شهرداری تهران میخواهیم خیابان نوفل شاتو را برای مقابله با هتک حرمت مکرون وایادیش به نام پیامبر اسلام ص تغییر دهد، کارمندان سفارت فرانسه باید هر روز از خیابان محمد رسول الله ص عبور کنند... 👌
با ثبت امضا در لینک زیر به پویش تغییر نام خیابان نوفل لوشاتو به محمد رسول الله(ص) بپیوندید
#ابلیس_پاریس
https://farsnews.ir/my/c/43388
@Modafeonrohzeynab
از اونجا که غیبت کردن حرامه
و پشت سر مردم نباید حرف زد نتیجه میگیرم 🤐
درس تاریخ حرام و خواندن آن گناه دارد. انقدر پخش کنید تا رییس آموزش پرورش ببینه ما چه نخبه هایی هستیم.😂😂
#به_وقت_خنده
🆔@Modafeonrohzeynab
💓🌸💓🌸💓🌸
🌸💓🌸💓🌸
💓🌸💓🌸
🌸💓🌸
💓🌸
🌸
"ارزش عقل"
خدا عقل را به انسانی نداد...
جز آن كه روزی او را با كمك عقل نجات بخشید.....
منبع
حكمت 407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#نهج_البلاغه
@Modafeonrohzeynab
کشتی نساز ای نوح
طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها
باران نخواهد آمد
شاید به شعر تلخم
خرده بگیری ،اما
جایی که سفره خالیست
ایمان نخواهد آمد..
#حسین_پناهی
💕💕💕
دُڂتگُمݩاݦ ۜ
گاز شیمیایـی و عشــق هردو می سوزانند!🔥
یکی پـوست را ، و چشم را ، و جسم را و دیگری دل را و جان را👁
هردو سوختن ناله ها دارد و نشانها !😞
خوب که نه ،
بد هم نگاه کنی نشـانِ هردو سوختن را در او می بینی...👀
ولی این سوختن کجا وآن سوختن کجا😞
#به_یاد_شهدا
@Modafeonrohzeynab
❤️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحله🌺
#قسمت_صد_و_شصت_پنج
سخنرانی به آخراش رسیده بود
قرار بود محمد زیارت عاشورا بخونه.
رفتم روی یه کنده درخت نشستم و منتظر خیره شدم به رو به روم تا بیاد .
محمد شروع کرد به خوندن
هنوز چند دقیقه از شروعش نمیگذشت که صدای خنده ی چندتا دختر بچه توجه منو به خودش جلب کرد.
سرم رو برگردوندم ببینم کیه که با
قیافه های ژولیده ی زهرا و زینب مواجه شدم .
با دمپایی دستشویی و بدون چادر جلوی در ورودی قسمت خانوم ها ایستاده بودن با هم یه چیزایی میگفتن و غش غش میخندیدن.
از جام پاشدم و رفتم سمتشون ببینم چه خبره..
با لبخند بهشون نزدیک شدم و گفتم
_هیسس بچه ها یواش تر .
چیشده؟
چرا اینجایین بدون چادر؟
زهرا اروم گفت:
+تقصیره این دلبر موخوشگله ی زینب جانه
زینب از بازوش یه نیشگون گرفت و با خنده گفت :
_عهه زهرا زشته
گیج سرم رو تکون دادم و گفتم
_متوجه نشدم.
زهرا گفت:
+عه!!همینی که داره میخونه دیگه.
گیج تر از قبل گفتم
_ها؟این چی؟
زهرا ادامه داد:
والا زینب خانوم وقتی صداشون رو شنیدن نزدیک بود مضطراه رو رو سرمون خراب کنن.
همینجوری با دمپایی دستشویی ما رو کشوند اینجا ببینتش.
با حرفش لبخند رو لبم ماسید.
چیزی نگفتم که ادامه داد:
+حالا نفهمیدیم زن داره یا نه .
پشت سرش زینب با لحن خنده داری گفت:
+د لامصب بگیر بالا دست چپتو
به حلقه ی تو دستم شک کردم.
داشتم تو انگشتم براندازش میکردم که گوشیم که تو دستم بود زنگ خورد و صفحش روشن شد
تماس خیلی کوتاه بود
تا اراده کردم جواب بدم قطع شد
عکس محمد که تصویر زمینه ی گوشیم بود رو صفحه نمایان شد
به عکسش خیره مونده بودم
میدونستم اگه الان بهشون بگم محمد همسر منه خجالت میکشن و شرمنده میشن.
برای همین با اینکه خیلی برام گرون تموم شد ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگفتم...
اصلا دلم یه جوری شده بود.
به خودم هم شک کرده بودم
سرم رو اوردم بالا بحث رو عوض کنم که دیدم زهرا و زینب که به صفحه گوشیم خیره بودن باهم کلشونو اوردن بالا و بهم خیره شدن.
زهرا یه ببخشید گفت و دست زینب رو کشید و باهم دوییدن سمت اتاقشون...
با اینکه از حرف هاشون ناراحت شده بودم ولی از کارشون خندم گرفت.
اینو گذاشتم پای محمدو گفتم که به حسابش میرسم!!!
@Modafeonrohzeynab
بهـ قلم🖊
#غین_میم💙و#فاء_آل💚