eitaa logo
دُڂت‌گُمݩاݦ ۜ
231 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
32 فایل
🌸🍃 بہ‌ناݦ‌پࢪ وࢪدگاࢪ ‌ݟشق آیدی مدیر @Famitio حۻوڔتـــــ‌‌ ایݩ‌جا اتــــڣاقے نیسٺ🍃 دعۏت ݩامہ‌اے💌 از سوێ مادࢪ گمݩامم داࢪئ💫 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شهید سید مرتضی آوینی: هیچکس نیست که راهی کربلا نیست، مگر نه این است که کربلا قیامت است و ما راهیان قیامت!!! ترس ما از مرگ، همان فاصله ماست تا کربلا و فاصله ی ما از کربلا همان دوری ما از شهادت است!!! اگر کربلا میروی، دلت را ببر و اگر باز میگردی، نیاور!!!!🥀 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اول وقت چکشی است بر سر نفس🔨 از وقتش که گذشت می شود چکشی بر سر نماز🥀
♥️ هروقٺ🕒 ڪه دستت از همہ جا ڪوتاه شد ، بگو : وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّه ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَادِ ڪارم را به خدا می‌سپارم ، خداوند بیناے به بندگاݩ اسٺ . 🌹@Modafeonrohzeynab🌹
ای_شهـید... ایـن روزها عـجـیـب نیازمند نگاه‌هایتان شـده‌ایـم ! نگاه از قـاب چـشـمِ مردانـے ڪه چـشـم‌هـایشان خـدا را منـعڪس مےڪند 🌹 🌹@Modafeonrohzeynab 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌸🌹 🌹🌸🌹 🌸🌹🌸🌹 🌹🌸🌹🌸🌹 🌺 🥀 سینه سپر کردم و گفتم ... - همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان... منم بزرگ شدم ... اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم ... تا این رو گفتم ... دوباره صورت پدرم گر گرفت ... با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد ... - اگر اجازه بدید؟؟!! ... باز واسه من آدم شد ... مرتیکه بگو... زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت ... و بقیه حرفش رو خورد ... مادرم با ناراحتی ... و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره ... سر چرخوند سمت پدرم ... - حمید آقا ... این چه حرفیه؟ ... همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن ... قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب ... - پس ببر ... بده به همون ها که آرزوش رو دارن ... سگ خور... صورتش رو چرخوند سمت من ... - تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور ... مرتیکه واسه من آدم شده ... و بلند شد رفت توی اتاق ... گیج می خوردم ... نمی دونستم چه اشتباهی کردم ... که دارم به خاطرش دعوا میشم ... بچه ها هم خیلی ترسیده بودن ... مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش ... از حالت نگاهش معلوم بود ... خوب فهمیده چه خبره ... یه نگاهی به من و سعید کرد ... - اشکالی نداره ... چیزی نیست ... شما غذاتون رو بخورید... اما هر دوی ما می دونستیم ... این تازه شروع ماجراست ... دارد....... 🌹@Modafeonrohzeynab🌹