eitaa logo
دُڂت‌گُمݩاݦ ۜ
231 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
32 فایل
🌸🍃 بہ‌ناݦ‌پࢪ وࢪدگاࢪ ‌ݟشق آیدی مدیر @Famitio حۻوڔتـــــ‌‌ ایݩ‌جا اتــــڣاقے نیسٺ🍃 دعۏت ݩامہ‌اے💌 از سوێ مادࢪ گمݩامم داࢪئ💫 کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° دست گذاشتم زنجیر و از گردنم در اوردم دوباره دراز کشیدم و انقدر تو اون حالت موندم ک خوابم برد محمد: تازه رسیده بودم تهران بی حوصله سوییچو پرت کردم گوشه اتاق موبایلمم از تو جیبم در اوردمو انداختمش کنار سوییچ بدون اینکه لباس عوض کنم رو تخت دراز کشیدم از صدای جیرجیرش کلافه پاشدم بالش و پتو و انداختم کف اتاق و دوباره دراز کشیدم انقدر از کارم عصبی بودم دلم میخواست خودمو خفه کنم آخه چرا مث گاو سرمو انداختم وارد اتاقش شدم ؟ اصلا دوستش نه! اگه خودش داش لباس عوض میکرد چی!؟ چرا انقدر من خنگم این چ کاریه مگه آدم عاقلم اینجوری وارد اتاق خواهرش میشه خدا رو شکر که چشام بهش نخورد اگه جیغ نمیکشید شاید هیچ وقت نه خودمو میبخشیدم نه ریحانه رو که به حرفم گوش نکرد و دوستش و دعوت کرد خونه از عصبانیت صورتم سرخ شده بود. به هر حال منم عجله داشتم باید مدارکمو فورا میرسوندم سپاه ولی هیچی قابل قبول نبود واسِ توجیه این کارِ مفتضحانه خیلی بد بود خیلی! تو سرزنشِ خودم غرق بودم که خوابم برد با صدای اذان گوشیم از خواب پاشدم رفتم تو آشپزخونه و وضو گرفتم بعدش نشستم واسه نماز با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم به خودم که اومدم دیدم زیارت عاشورا دستمه و من تو حالت نشسته تکیه به دیوار خوابم برده بود تا برم سمت گوشیم زنگش قطع شد ناشناس بود منتظر شدم دوباره زنگ بزنه تو این فاصله رفتم تو آشپزخونه و کتری و گذاشتم رو گاز و با کبریت روشنش کردم درد گردن کم بود دستمم بهش اضافه شد انقدر خسته بودم که توانایی اینو داشتم تا خودِ سیزده بدر بخوابم به ساعت نگاه کردم که خشکم زد چه زود ۹ شده بود زیر گازو خاموش کردم و رفتم تو اتاق و سوییچ ماشینمو برداشتم تو آینه به خودم نگاه کردم و یه دست به موهام کشیدم و از خونه رفتم‌بیرون از گرسنگی شکمم قارو قور میکرد حس بدی بود ماشین و تو حیاطِ سپاه پارک کردمُ صندوقُ زدم کوله ی مدارکمو گرفتمو در صندوق و بستم و رفتم بالا بعد مدتها زنگ زده بودن که برم پیششون خیلی اذیت کردن هی ب بچه ها ماموریت میدادن ولی واسه فرستادن من تعلل میکردن رفتم سمت اتاق سردار کاظمی بعدِ چندتا ضربه به در وارد شدم سلام علیک کردیم و رو صندلی دقیقا رو به روش نشستم واسه اینکه ببینمش خیلی سختی کشیده بودم همه ی اعصاب و روانم به هم ریخته بود مردِ جدی ولی خوش اخلاقی بود که با پرسُ جویی که کردم و تلفنای مکرری که زده بودیم قرار شد یه جلسه باهاش بزارم مدارکمو در آوردم و گذاشتمش رو میز و شروع کردم به حرف زدن و گله کردن بعد چند دقیقه نگاه کردن و دقیق گوش کردن به حرفام گفت +رفتی بسیجِ ناحیه؟ _بله ولی گفتن بیام پیشِ شما با جدیت بیشتری به مدارک نگاه کرد چندتا امضا و مهر پای هر کدوم از ورقا زد و گف برم پیشِ سردار رمضانی این و گفت و از جاش پا شد منم از جام بلند شدم و بهش دست دادم دوباره همه چیو ریختم تو کوله _دست شما درد نکنه خیلی لطف کردید سرشو تکون داد +خواهش میکنم رفتم سمت دَر و +خدا به همرات _خدانگهدار حاج اقا در و که بستم یه نفس عمیق کشیدم و یه لبخند از ته دل زدم با عجله رفتم سمت اسانسور دیدم خیلی مونده تا برسه به طبقه ای ک من بودم توش فوری رفتم سمت پله ها و تند تند ازشون بالا رفتم به طبقه پنجم که رسیدم ایستادم و دنبال اتاق سردار رمضانی گشتم بعد اینکه چِشمم ب اسمش که به در اتاق بود خورد رفتم سمت در و دوباره بعد چندتا ضربه وارد شدم کسی تو اتاق نبود پکر به میزش که نگاه کردم دیدم فرما و پرونده ها روشه منم مدارکمو از تو کیف در اوردم مرتب گذاشتم رو میزش که دیدم یهو اومده تو برگشتم بهش سلام کردم اونم سلام کردو بم دست داد مدارکو از رو میز گرفتم و دادم دستش و گفتم که سردار کاظمی گفته بیام اینجا اونم سرش و به معنی تایید بالا پایین کرد و گفت + بررسی که شدباهاتون تماس میگیریم _چشم اینو گفتم و از اتاق رفتم بیرون دم یه ساندویچی نگه داشتمو دوتا ساندویچ همبرخریدم پولشو حساب کردم ونشستم توماشین و مشغول خوردن شدم ساندویچم که تموم شدگازماشینو گرفتم ویه راست روندم سمت خونه نماز ظهر و عصرمو خوندم خواستم گوشیموچک کنم که ازخستگی بیهوش شدم فاطمه: مامان اینا از صبح رفته بودن خونه مادرجون مهمونی امشب همه اونجاجمع شده بودن بی حوصله کتابمو بستم و یه لیوان آب ریختم واس خودم و خوردم حوصله هیچیونداشتم به زنجیری که مامان مصطفی برام خریده بودخیره شدم چقدر زشت خسته ازرفتارشون و ترس از این که دوباره گریم‌بگیره سعی کردم افکارمو جمع کنم و متمرکزش کنم رو درس بہ قلمِ🖊 💙و 💚 https://eitaa.com/Modafeonrohzeynab
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° تاساعت دوازده شب فیکس طبق برنامه درس خوندم خواستم از جام پاشم که احساس سرگیجه کردم دیگه این سرگیجه های بیخودو بی جهت رو مخم رژه میرفت چشامو مالوندمو رفتم سمت دسشویی به صورتم آب زدم و بعدش دراز کشیدم رو تخت چرا اخه این همه حالِ بد؟ دلم میخواست چند ماهِ اخرو فقط به درسام فکر کنم نه هیچ چیز دیگه به مامانم اینا هم گفته بودم که نه دیگه باهاشون جایی میرم و نه دیگه کسی باید بیاد خونمون ساعتمو کوک کردمو گذاشتمش بالا سرم یه چند دقیقه بعدازخوندن آیت الکرسی خوابم برد با شنیدن صدای زنگ ساعت از خواب پریدم کتابا و وسایلمو جمع کردمو ریختم تو کوله رفتم سمت اشپزخونه و یه سری خوراکی برداشتم یه لباس خیلی ساده پوشیدم با یه مقنعه مشکی کولمو گذاشتم رو دوشم واسه مامان یادداشت نوشتم که میرم کتابخونه ی مسجد و چسبوندم رو در یخچال تا نگران نشه نمیخواستم بیدارش کنم و مزاحم خوابش بشم اینجور که معلوم بود ساعت یک یا دوی شب رسیده بودن خونه و خیلی خسته بود بندای کفشمو بستم و راهی مسجد شدم دیگه برنامه ی هر صبحم همین بود چون ایام عید بود و کتابخونه ها بسته بودن مجبورا میرفتم اونجا با اینکه خونمون خلوت بود و اغلب کسی نبود ولی با این وجود فضای اتاقم حواسمو پرت میکرد بابا اینا با عمورضا برنامه چیده بودن واسه سیزده بدر برن تله کابین با اصرار زیاد موفق شده بودم باهاشون نرم احساس بهتری داشتم‌ که ایندفعه حرفم به کرسی نشسته بود کتاب به دست رو کاناپه نشستم و تلویزیونو روشن کردم رفتم سمت تلفن خونه و وای فایِ بدبختو که به خاطر من دو هفته بود کسی به برقش نزد و وصل کردم و گوشیمم از تو چمدون قدیمی مامان برداشتم میخواستم ببینم محمد کجا میره امروز یه چند دقیقه طول کشید تاگوشیم روشن شه فورا اینستاگراممو باز کردم ببینم چه خبره طبق معمول اولین کارم این بود پیج محمدو باز کردم و صبر کردم پست اخرش یه فیلم بود صبر کردم تا لود شه یه چند دیقه گذشت که لود شد دقت که کردم دیدم ریحانه و شوهرشن که دارن راه میرن و محمد یواشکی از پشت ازشون فیلم گرفته صدا رو بیشتر کردم‌ میخندید خندش شدت گرف گف (دو عدد کفترِ عاشق هستند که حیا ندارن خدایآ اللهم الرزقنا..) و دوباره خنده‌ !!! از خندیدنش لبخند زدم چه صدای دلنشینی داشت این پسرر! چقد قشنگ حرف میزد دلم چقدر تنگ شده بود واسه لحنش پاشدم رفتم از تو کابینت برا خودم اجیل ریختم‌ تو کاسه شکلاتامونم اوردم از تو یخچال لواشکارو هم که مامان قایم کرده بود برداشتم نشستم جلو تلویزیون کانالا رو بالا پایین کردم که یه فیلم جالب پیدا شد پسته ها رو دونه دونه باز کردم و ریختم تو کاسه جداگونه بادوما روهم جدا کردم مشغول خوردن تخمه ژاپنی شدم اصن یه احساس مادرونه بهشون داشتم نیست که هیچکس به خاطر سخت بودن خوردنش بهشون نگاه نمیکرد ، من دلم میسوخت براشون از طرف دیگه هم عاشق تجربه کردن چیزای سخت بودم با همت فراوان و سخت کوشی شروع کردم به بازکردنشون تخمه ژاپنی نسبت به بقیه ی چیزا مث پسته و بادوم کمتر بود‌ چون خورده نمیشد مامان کم میخرید ازش تموم ک شد رفتم سراغ بقیه چیزا و هوار شدم سرشون بعدش لواشکمو باز کردم و خوردمش هی فیلم میدیدم و هی میخوردم از جام پاشدم و ظرفا رو بردم تو آشپزخونه‌ بی حوصله تلویزیون و خاموش کردم شکلاتا رو گذاشتم تو جیبم و کتابمو برداشتم برم بالا که بازم سرم گیج رفت سعی کردم تعادلمو حفظ کنم آروم رو زمین دراز کشیدم و مشغول تست شدم غروبِ هوا منو به خودم اورد با عجله رفتم پایین ترسیدم مامان اینا زود بیان برا همین گوشیمو گرفتمو با عجله اومدم بالا دوباره صفحه اینستاگراممو باز کردم تنها جایی که میتونستم یه خبر از حالِ محمد بگیرم همون جا بود مردم عاشق میشن میرن کافه کافی میکس کوفت میکنن به عشقشون خیره میشن از حالشون خبردار من خیلی همت کنم گوشیمو بگیرم دستم پیج طرفمو چک کنم یه پست دیگه گذاشته بود داشت سبزه گره میزد زیرش نوشته بود (ان شالله امسال سالِ ظهور آقا امام زمان باشه ان شالله همه مریضا شفا پیدا کنن ان شالله همه جوونا خوشبخت بشن ان شالله منم حاجت دلیمو بگیرم و والسلام) حاجتِ دلی؟ کسیو دوس داره ؟ ناخوداگاه اشک از چشام جاری شد خو چ وضعشه حاجت دلی چیه اه تو حال خودم بودم که عکس یه بچه پست شد چقدر پست میزاره اه دقت کردم عکس یه نی نی ناز بود تو بغلش چون چهرش مشخص نبود از لباسش فهمیدم خودشه همونی بود که دفعه ی اول تنش بود (هدیه ی ۱۴ روزه ای که خدا روز تولدم بهم داد برا اولین بار عمو شدنم مبآرک! داداشم بابا شدن شمام مبارک باشه‌ سیزده بدر کنار این مموشک! ان شالله پدر شدن خودمون و تبریک بگیم ) عهههه پسره پررووو رو نیگا پ بہ قلمِ🖊 💙و 💚 https://eitaa.com/Modafeonrohzeynab
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° رفتم تو تلگرامم بازش که کردم دیدم طومار طومار ازین و اون پیام دارم اول پیامای ریحانه رو باز کردم و عمه شدنشو تبریک گفتم در جواب بقیه حرفایی که زده بود هم گفتم _ن بابا درس نمیخونم که همون لحظه مصطفی پیام داد +شما نیومدی میخواستی درس بخونی دیگه نه !! بی توجه بهش پروفایل ریحانه رو که باز کردم دیدم عکس محمد و شوهرشو گذاشته! نفس عمیق کشیدم و یه لبخند زدم ‌بهش پیام دادم _چقدر دلم برات تنگ شد مرسی باوفا!! چقد بهم سر میزنی به دقیقه نکشید جوابمو داد +به به چه عجب خانوم دو دیقه از درس خوندن دست کشیدن _ن بابا درس کجا بود استیکر چش غره فرستاد _اها راستی جزوه رو نوشتی؟ +اره نوشتم چند بار میخاستم بیارم برات ولی تلفنت خاموش بود (دلم میخواست دوباره برم خونشون محمدُ ببینم) _عه خب ایرادی نداره خودم میام میگیرم ازت +نه دیگه زحمتت میشه اگه ادرس بدی میارم برات _خب تعارف که نداریم من فردا یه کاری نزدیکای خونتون دارم اگه تونستم یه سر میام پیشت ازت میگیرم جزوه رو راستی نی نی تون کجاست عمه خانوم؟ استیکر خنده فرستادو +خونه ننش بود الان خونه ماست _عه اخ جون پس حتما میام خونتون ببینمش (اره چقدر هم که واسه نی نی میرم!!) اروم زدم رو پیشونیم مشغول حرف زدن با ریحانه بودم که مصطفی دوباره پیام داد +جوابمو نمیدی؟؟؟ رفتم پی ویش _مصطفی بسه به مامانم بگو زودتر بیاد خونه حالم بده سرم گیج میره +عه سلام چرا _نمیدونم‌ +میخوای من بیام؟ _نه نمیخام. فقط زودتر به مامانم بگو گوشیمو خاموش کردمو رفتم پایین وای فایم از دوشاخه کشیدم تو فکر این بودم که فردا چجوری برم چی بپوشم یا که مثلا با کی برم!! اصن باید کادو ببرم براشون؟! یا ن!!! بد نیست؟!نمیگن به من چه ربطی داشت وای خدایا کلافم چقدر. خودت نجاتم بده از این حالِ بد از رو کشوم مفاتیح کوچولومو برداشتمو دعای توسل خوندم به ساعت که نگاه کردم تقریبا ۸ بود پتومو کشیدم رومو ترجیح دادم به چیزی فکر نکنم ولی جاذبه ی اسمِ محمد که تو ذهنم نقش بسته بود این اجازه رو نمیداد این چه حسی بود که تو دلم افتاده بود فقط خدا میدونست و خدا‌ رو دریای افکارم شناور بودم که خوابم برد واسه نماز که بیدار شدم مامانو دیدم که نشسته رو مبل سریع رفتم سمتش _سلام مامان خوبی؟ +صبح بخیراره چیشدی تو یهو دیشب گفتی حالت بده؟! _وای مامان نمیدونم چند وقته مدام سرم گیج میره اصلا نمیدونم چرا اوایل گفتم خودش خوب میشه ولی الان بیشتر شده به خدا حالم بهم میخوره! یه کاری کن خواهش میکنم +نکنه چشات ضعیف شده؟ _ها؟ چشام؟ وای نمیدونم خدا نکنه +باشه امروز پیش دکتر مهدوی برات نوبت میگیرم چشاتو معاینه کنه _عه؟امروز؟بیمارستان نمیرین؟ +نه نمیرم دیشب مریم خانوم اینا خیلی گفتن چرا نیومدی کچلم کردن _اه مامان اصلا اسم اینا رو نیار +چته تو دختررر؟؟‌پسره داره برات میمیره تو چرا خر شدی کلافه از حرفش رفتم سمت دسشویی وضو بگیرم که ادامه داد +اصلا تو لیاقت این بچه رو نداری برو گمشو خاک به سر _اهههه شمام گیر دادین اول صبحیااا وضومو که گرفتم نمازمو خوندم رو تختم نشستم و گفتم تا حالم خوبه یه چندتا تست بزنم همین که کتابمو باز کردم محوش شدم با اومدن مامان به اتاقم از جام پریدم +پاشو لباس بپوش بریم دکتر _چشم‌ یه مانتوی بلندِ طوسی با گلای صورتی که رو سینش کار شده بود برداشتم که تا پایین غزن میخورد یه شلوار کتان مشکی راسته هم از کشو برداشتم و پام کردم روسری بلندمو برداشتم و سرم کردم‌ و نزاشتم حتی یه تار از موهام بیرون بزنه موبایلمو گذاشتم تو جیب مانتوم که چشم به زنجیر طلایی که عیدی گرفتم خورد خواستم پرتش کنم تو کشو که یه فکری به سرم زد گذاشتمش تو جعبشو انداختمش تو کیفِ اسپورتم از اتاق رفتم بیرون که دیدم مامان رو کاناپه نشسته و منتظر منه با دیدن من از جاش پاشد و رفت سمت در منم دنبالش رفتم از تو جا کفشی یه کفش اسپورت تخت برداشتم و پام کردم دنبالش رفتم و نشستم تو ماشین تا برسیم یه اهنگ پلی کردم چند دقیقه بعد دم مطب نگه داشت بہ قلمِ🖊 💙و 💚 https://eitaa.com/Modafeonrohzeynab
🔴 دوستانی که این پیام رو میبینن برن توی گوگل پلی و گزارش کنن این بازی رو...😡 ببینید خودتون به عکس سردار هم رحم نمیکنند😔 👊 📛شعار ندهیم عمل کنیم ما اینجوری انتقام میگیریم ما افسران جنگ نرم هستیم ••••••🍃🌸🍃••••• https://eitaa.com/Modafeonrohzeynab ••••••🍃🌸🍃•••••
من از آداب مهماندارےات چیزے نمیدانم ولے در شهر ما رسم‌ است مےبوسند مهمان را ...
‏الکس آمریکایی، همان سامی فیلم لاتاری توسط سربازان گمنام دستگیر شد . قاچاقچی خرید و فروش دختران ایران!
شهادت هنر مردان خداست: « شکار شکارچی دختران» نوشته های این گزارش فیلم سینمایی نیست که به راحتی از آن عبور کنیم بلکه کاملا واقعی است و این واقعیت از همین ابتدا مثل زنگ یک سیلی محکم در گوش مان می پیچید. حتی شنیدن دستگیری بزرگ ترین قاچاقچی دختران ایرانی خودش غم زیادی را به دل هر ایرانی می گذارد این خبر یعنی برخی از دختران سرزمین مان به عنوان برده جنسی و کالا به کشورهای دیگر قاچاق شده اند. گزارش امروزمان حال و هوای فیلم لاتاری محمد حسین مهدویان را دارد و شاید با خواندنش آرزو کنید که جای حاج موسی در این فیلم باشید و بتوانید انتقام همه قربانیان این باندهای مخوف و کثیف را بگیرید. در نوشته امروزمان دختر قصه لاتاری جلوی چشمانتان خواهد بود که به دلیل ورشکستگی پدر و زندانی بودن برادر احساس می کند باید کاری انجام دهد. او با دیدن در باغ سبز به دبی می رود ولی ناخواسته به دام می افتد و بعد از آن تصمیم دیگری می گیرد و برای رهایی از این باند خودکشی می کند. حالا خبرآمده که بزرگ ترین باند قاچاق دختران ایرانی به خارج از کشور توسط پلیس امنیت عمومی ناجا منهدم شده است .این گروه تبهکار به سرکردگی فردی با نام مستعار “الکس”، به مدت چند سال و با توجه به ارتباطات گسترده خود در کشورهای مختلف، دختران ایرانی را به منظور بهره‌کشی جنسی از آنان به خارج از کشور قاچاق می‌کرد و به فروش می‌رساند. فعالیت‌های مجرمانه و ضد ملی این گروه تبهکار در تمام مدت سه سال تحت رصد اطلاعاتی نیروی انتظامی قرار داشت و این نهاد پس از انجام اقدامات پیچیده اطلاعاتی و هماهنگی‌های لازم با پلیس اینترپل، الکس، سرکرده این باند جنایتکار را در مالزی دستگیر و به کشور منتقل کرد. علاوه بر دستگیری نفر اول باند قاچاق دختران ایرانی، تمام افراد این باند در داخل و خارج کشور نیز طی یک عملیات اطلاعاتی توسط پلیس امنیت عمومی ناجا دستگیر و تحویل مراجع قضایی شده‌اند.امروز می خواهیم از جزئیات فعالیت و نحوه عضوگیری این باند مخوف پرده برداریم. هرچند این گزارش تلخ است اما برای آشنایی از دام هایی که این باندهای کثیف برای به دام انداختن قربانیان استفاده می کنند آن را حتما بخوانید. الکس؛ سرکرده بزرگ ترین باند قاچاق دختران اطلاعات زیادی از سال تولد شهروز سخنوری که ملقب به الکس است موجود نیست اما از قیافه ظاهری اش بر می آید که حدود ۴۰ تا ۴۵ سال سن داشته باشد. الکس به واسطه این که مادرش تبعه آمریکاست سال هایی را در آمریکا زندگی کرده اما برای رسیدن به خواسته های زیادی که داشته شروع به فعالیت های غیر قانونی می کند که به همین دلیل از این کشور اخراج می شود و به دبی می رود. او در سال ۱۳۹۰ در دبی به دلیل ارتکاب جرایمی مانند تجاوز به زنان و دختران به زندان می افتد و بعد از شش ماه آزاد و از امارا ت نیز برای همیشه اخراج می شود. الکس بعد از اخراج از دبی به ایران می آید و با زنی به نام مانلی آشنا می شود. مانلی که پیش از این دستگیر شده بود و دست راست الکس، در باره علت دیپورت شهروز سخنوری از دبی گفته است : «الکس به همراه چند تن دیگر در دبی اقدام به گروگان گیری اعضای یک خانواده کردند. آن‌ها جلوی چشم پدر خانواده به مادر خانواده و دختر آن‌ها تجاوز و سپس پدر را اتو کردند. الکس به خاطر این کار ۶ ماه زندانی و بعد هم دیپورت شد.»الکس بعد از بازگشت به ایران با کمک مانلی و مادرش شبکه مخوف و باند اسکورت سرویس دختران ایرانی را پایه گذاری می کند. اسکورت سرویس چیست؟ اسکورت سرویس همان روسپی گری سازمان یافته است که به عنوان دومین تجارت سیاه دنیا بعد از فروش مواد مخدر شناخته می شود و در بیشتر کشورهای جهان غیر قانونی است. در سال ۲۰۰۵ در بررسی های کشور نیوزیلند تخمین زده شده که حدود ۲۰ درصد روسپی ها برای آژانس‌های اسکورت کار می‌کنند. بنا به گزارش های منتشر شده بیش از ۴۰ میلیون کارگر جنسی در صنعت اسکورت سرویس زیر نظر مافیای قدرت، پول و پورن فعالیت می کنند. ادعا شده مجموع درآمد سالانه روسپی گری سازمان یافته در جهان نزدیک به ۲۰۰ میلیارد دلار است. در این صنعت همه بردگان جنسی به محصول تبدیل می شوند. چگونگی شکل گیری اسکورت سرویس ایرانی الکس به کمک مانلی و مادرش در سال ۱۳۹۱ برای شکل گیری شبکه مخوفش اقداماتش را شروع کرد. الکس به دلیل آن چه پیش از این گفتیم از دبی ریپورت شده و دیگر نمی توانسته به آن جا سفر کند. اولین محصول باند الکس خود مانلی است که به همراه مادر الکس به دبی می رود و شروع به تن فروشی می کند و دوباره به ایران بر می گردد این اتفاق برای این رخ می دهد که مانلی با نحوه کار سیستم آشنا شود و بعد از این مانلی در تیرماه با دو دختر دیگر به دبی می رود و این اتفاق تا شهریور با تعداد نفرات بیشتر و سفر به دبی ادامه پیدا می کند. بعد از شهریور ۹۱ الکس به مالزی می رود تا بتواند شبکه قاچاق دخترانش را گسترده کند. او در آن جا فردی را استخدام می کند
تا سایت هایی را راه اند ازی کند برای جذب مشتری برای دخترانی که با وعده و وعید های فراوان آن ها را وارد باند خودش کرده و به صورت محصولی برای فروش به آن ها نگاه می کند. بعد از راه اندازی سایت ها به سرعت تعداد مشتریان افزایش پیدا می کند و به همین دلیل الکس هم به فکر جذب بیشتر دختران ایرانی می افتد. و اینژکتورها یا تزریق کننده ها را که کارشان شکار دختران ایرانی از داخل اینستاگرم است فعال می کند. تزریق کننده ها، شکارچیان دختران برای عرضه در شبکه مخوف شان هستند و سیستم برای بقا نیاز زیادی به این شکارچیان دارد تا بتواند دختران بیشتری به سیستم تزریق کند. بعد از شکار دختران توسط تزریق کننده ها و با وعده و وعید های زیاد آن ها به دبی پرواز می کنند و به مدیری که در آن جا وجود دارد تحویل داده می شوند. از دخترها به محض ورود به دبی در هتل عکس های نیمه برهنه و برهنه گرفته می شود تا برایشان مشتری جذب شود.تزریق کننده ها به ازای هر دختری که به سیستم اضافه کنند در سال ۹۴ بین ۲ تا ۵ میلیون تومان دریافت می کردند.شاید باورتان نشود ولی به گفته همدستان الکس درآمد او از هر کدام از دخترانی که به عنوان برده جنسی به دبی قاچاق می شد چیزی بین ۱۰۰ تا ۴۰۰میلیون تومان در ماه بوده است. چگونگی دستگیری و انهدام این باند در سال ۹۲ گزارش‌های مردمی مبنی بر خروج دختران ایرانی به مقصد دبی در سایت گرداب که متعلق به سازمان اطلاعات سپاه بود ثبت‌شد که حاکی از فعالیت‌های غیراخلاقی بر بستر شبکه‌های اجتماعی مانند اینستاگرام بود. این گزارش ها باعث شد تحقیقات گسترده ای توسط تیم سایبری تشکیل شود و پروژه عنکبوت ۲ کلید خورد که در وهله اول منجر به دستگیری اعضای باند در داخل کشور در سال ۹۶ شد و خوشبختانه دیروز هم سرکرده این باند که به دلیل فعالیت های غیرقانونی از جمله اسکورت سرویس دستگیر شده بود به کشور مسترد شد. نحوه جذب دختران اگر چه بارها در فیلم های مختلفی که درباره قاچاق دختران تهیه شده از چگونگی جذب آن ها به باندهای فحشا صحبت هایی شده اما با نگاهی به باندی که الکس و مانلی تشکیل داده بودند می توان دید که این باند بیشتر قربانیان را از اینستاگرام پیدا می کردند و با وعده های پول دار شدن و … آن ها را به دبی می فرستادند. دخترانی هم که اغفال شده و سودای سوار شدن بر خودروهای گران قیمت را دارند با پنهان‌کاری از خانواده‌های خود در پوشش آرایشگری، منشی شرکت، مترجم ، حضور در کنسرت فلان خواننده و … به دبی سفر می‌کنند. متاسفانه اکثر خانواده ها به این مسائل ناآگاه یا بی توجه هستند و این بی توجهی و ناآگاهی خانواده ها فرصتی به دست این شبکه های فساد می دهد تا بتوانند دختران این مرز و بوم را که ناموس من و شمایند جذب کنند و به کشورهای دیگر در قبال مشتی پول بفروشند. حامیان با نفوذ داخلی الکس برای آنکه بتواند در ایران امنیت نیرو‌های خود را تأمین کند، چند حامی با نفوذ در میان مسئولان برای خود پیدا کرد. یکی از این حامیان با نام مستعار «دُکی» از مسئولان با نفوذ دولتی بود که در چند مورد دختران باند الکس را از بازداشت نیروی انتظامی آزاد کرده بود. با دستگیری هم‌دستان الکس در ایران، وی نیز در مالزی بازداشت و به ایران بازگردانده شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام این پیامو تا آخرش بخون بهت قول میدم بهترین هدیه من به شماست بعدش منتشر کن میدونم اگه تا آخر بخونی حتما منتشر میکنی التماس دعا ﺗﺨﻤﻴﻦ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ 93% ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ، ﻭﻟﻲ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻦ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﻮﺩﻡ! ‏​ 5 . معلومات سحر اميز ... 1_ايا ميدانى: زمانى که اذان تمام ميشود؛ دعایت مستجاب میشود.... پس محروم نکن خودت را از دعا؛بعد از تکرار کردن اذان و دعاى معروف (اللهم رب هذه الدعوة التامة....) حتما منتشر کن شايد يکى غير از تو اينرا نميداند، ..... 2_ايا ميدانى کجا قرار داده ميشود گناهان تو در حالی که نمازمیخواني؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند (که بنده ی خدا وقتي بلند شد تانماز بخواند با تمام گناهانش آمده ..... پس گناهانش بر روي سرش وگردنش گذاشته ميشود پس هر بار که که به رکوع وسجود ميرود گناهانش ميريزد) اي کسي که عجله ميکني در رکوع وسجود؛ سجود ورکوعت را تا ميتواني طولاني کن تا گناهانت از تو بريزد اين اجر را از دست نده..... 3_ايا ميداني زن نيکو کاري فوت کردو هر وقت قبرش رازيارت ميکردند از خاک قبرش بوي گل مي امد شوهرش گفت که او هيچ وقت خواندن سوره ملک را قبل از خواب ترک نميکرده پس مبارک باد بر ان کسي که خواندن سوره ملک قبل از خواب را براي خودش عادت قرار داده پس بر اين کار حريص باش زيرا نجات ميابي از عذاب قبر "به هر کس دوستش داري خبر بده" 4_ايا ميداني با خواندن آية الکرسى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است ... یعنی با مرگ ورودت در بهشت تضمینی است...... 5_ايا ميداني بعد از تمام شدن نمازنباید عجله کنی وباید مدتي بشينی؛ براي اينکه ملائکه بعد نماز براى تو دعا ميکنند ؛نزد خداوند ....... �توجه- توجه- توجه- توجه هرکس در موقعي اذان به موسيقي و ترانه گوش دهد نمي تواند هنگام مرگ شهادتين بگويد . بفرست و بگذار غير از تو ؛کسی توبه کند. اللهم صل على محمد واله محمد بخون تا بفهمي خدا چه مهربونه (فقط بخون) فوايد آية الکرسي: خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند...... هنگام ورود به منزل، قحطي و فقرهرگز به منزلتان نمي آيد...... خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را70درجه بلند مرتبه تر مي سازد...... خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود...... خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است..... پخش اين پيام زيباصدقه جاريه است ..... التماس دعا بدا به حال اشخاصي که .آوازها و جوکها روپخش ميکنند و از نشر آيات قرآن خجالت ميکشند...... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم �اللّه ُلاَ إِلَلهَ إِلاَّ هُو الْحَيُّ الْقَيُّوم لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْض مَن ذَاالَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِم ْوَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُون بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَاشَاء وَسِع کُرْسِيُّهُ السَّمَاوَات وَالأَرْض وَلا يَؤُودُهُ حِفظُهُمَا وَهُوالْعَلِي ُّ الْعَظِيمُ ) . خداياکسي که ارسالش کند روزيش را بيشتر کن حتى اگرسرت شلوغه بفرس بخون و ب بزرگی خدا پی ببر. الله اکبر این پیام رو در حد توانت منتشرکن ؛ الان یه دست میذاری رو دکمه میفرستی و فراموشش میکنی ولی روز قیامت چنان ثوابی برات که غافلگیرت میکنه . مطمئن باش ( و خداوند هرگز خلاف وعده نمیکند) قرآن کریم التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا