بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت پنجم»»
یک هفته بعد-استامبول – میدان تقسیم
بابک در محوطه سبز جلوی ایستگاه مترو در حال قدم زدن بود. از یکی از دکه ها نوشابه گرفت و به راهش ادامه داد. پس از چند قدم راه رفتن، روی یکی از نیمکت ها نشست و نوشابه اش را باز کرد و دو قلپ سر کشید و از دور، به جمع هایی که با خنده و قهقهه دور هم جمع شده بودند، با حسرت نگاه میکرد.
پس از نیم ساعت، دکه دار(مردی پنجاه ساله) که در حال تعطیل کردن بود، چشمش به بابک خورد و در حالی که دریچه آهنی دکه اش را میبست، دو سه بار دیگر به بابک نگاه انداخت و وقتی کارش تموم شد به طرفش رفت و کنارش نشست.
بابک متوجه حضور آن مرد شد و کمی جمع و جور نشست و لحظه ای به قیافه آن مرد نگاه کرد. دکه دار با زبان فارسی سلیس گفت: یک هفته است که هر شب میایی اینجا و یه شب چیبس و یه شب نوشابه و یه شب شیر پاکتی و یه شب دو تا نخ سیگار میخری و میشینی اینجا که چی؟
بابک: اشکالی داره؟
دکه دار: نگفتم اشکال داره. دلم برات میسوزه.
بابک: جدّا؟ حالا اومدی باهات درددل کنم؟
دکه دار: چرا اینقدر داغونی؟ کُنج پیشونیت چی شده؟
تا اینو پرسید، بابک یادش اومد که دستشو از پشت بسته بودند و شکنجه گر3 با کابل به سر و صورتش میزد. اونم هر چی داد و بیداد و التماس میکرد، گوش نمیدادند و بی رحمانه تر میزدند.
به خودش اومد و گفت: خوب میشه. یادم میره.
دکه دار: مارکه؟
بابک: زخمم؟
دکه دار: نه داداش! تیشرتتو میگم.
با این سوال هم یاد اون دختره افتاد که کمکش کرد از بیمارستان نجات پیدا کنه.
دختره: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟
بابک: مثلا باید قبل از فرار از بیمارستان، ازم پذیرایی میکردن و صبحونه بهم میدادن؟
دختره با قهقهه گفت: میتونی مهمونم بشی. اسمم الدوزه. اسم شما چیه؟
بابک: کوچیک شما بابک!
الدوز: لباسات هم خیلی داغونه آقا بابک. یه فکری به حال لباسات بکن.
بابک: راستی تو چرا اینقدر فارسی خوب حرف میزنی؟
الدوز: من دانشجوی رشته ادبیات فارسیم.
بابک(با تعجب): اینجا؟ یا تهرون؟
الدوز: هیچ کدوم. آنکارا درس میخونم. نگفتی! صبحونه بخوریم؟
چند دقیقه بعد، الدوز کلید انداخت و با بابک وارد خونه شدند. تا وارد شدند، دختر بچه ای پنج شش ساله دوید به سمت الدوز.
دختر بچه با زبان ترکی به طرف مامانش دوید و گفت: مامان! سلام. بهتری؟
الدوز جوابش داد: قربونت برم دخترم. بیا بغلم. آره . بهترم. گفتم که چیزیم نیست.
دختر بچه با تعجب به بابک نگاه کرد و از مامانش پرسید: مامان این آقا کیه؟ چقدر کثیفه!
الدوز: گفته بودم نباید اشتباهات کسی جلوی خودش جار زد.
الما رو به بابک: سلام. ببخشید.
بابک: سلام خانم. ماشالله. ماشالله. چه دختر نازی!
الدوز به بابک گفت: معرفی میکنم. دخترم آقا بابک که نیاز به کمک ما داره و خیلی نمیمونه. آقا بابک دخترم.
بابک: شما که گفتی شوهر نداری!
الدوز: درسته. ندارم.
دیگه بابک دنباله حرفشو نگرفت و چیزی نگفت و محو سلیقه و جذابیت خونه نقلی الدوز و الما شد. تابلوها و قالیچه های کوچیک و تصاویر و نقاشی های کودکانه الما که فضا را قشنگتر کرده بود.
بابک اجازه گرفت که به حمام بره و یه دوش بگیره. رفت و بعد از یه ربع بیست دقیقه خوب خودشو شست و صورتشو تیغ زد و ابرو و موهاشو مرتب تر کرد. وقتی میخواست که خودشو خشک کنه، دید یه حوله تمیز و یه دست لباس کامل مردونه که رنگارنگ بود، اونجا گذاشته بودند تا بپوشه.
بابک لباسها رو پوشید و موهاشو شونه زد و اومد بیرون. الما تا چشمش به بابک خورد خیلی تعجب کرد و گفت: وَوو ... تو با بابکی که یه ربع پیش رفت حمام فرق داری!
الدوز که داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد، وقتی حرفای الما را شنید، با یه لیوان آب پرتقال اومد ببینه چه خبره که یهو با تیپ و قیافه و جذابیت بابک مواجه شد. دست و پاش گم کرد و حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد و شکست.
با صداهای مرد دکه دار، بابک به خودش اومد: کجایی؟ عمو !
بابک: آره ... مارکه ... شما چرا ایرانی حرف میزنی؟
دکه دار: از بس ایرونی به پستم خورده. اینجا ... این میدون ... پاتوق همممه ایرونی هایی هست که یا واسه گردشگری اومدن ... یا رشته تاریخ هستن و اومدن محل تقسیم آب دوران عثمانی دیروز و نماد جمهوریت امروز ترکیه ببینن ... یا فراری و تحت تعقیبن و میان اینجا گاهی قدم بزنن و حال و هوایی عوض کنن و چارتا ایرونی ببینن و دلشون وا بشه. تو کدومشی؟
بابک: من؟ اومدم گردشگری!
دکه دار: آره جان عمّت! یه هفته است فقط میایی اینجا گردشگری؟ خو برو جای دیگه!
بابک: اذیت میشی که منو اینجا میبینی؟
دکه دار: نه ... وقتی مثل من زندگیت تکراری شده باشه، دنبال یه چیزی میگردی که بهش گیر بدی.
بابک در حالی که داشت از جاش بلند میشد گفت: آقا خوشحال گذشت. کاری باری؟
دکه دار: نه ... قربانت ... دکه من همین بغله ... کاری داشتی بهم بگو. راستی نگفتی کارت چیه؟
دو هفته از اون دیدار گذشت. مرد دکه دار تا سرشو آورد بالا، بابک را جلوی خودش دید. دکه دار با تعجب گفت: از این طرفا؟ حالا ما یه چیزی گفتیم، تو چرا دیگه پیدات نشد؟
بابک: میتونی کمکم کنی؟
دکه دار: دو ساعت دیگه جلوی مترو.
بابک: میبینمت.
دو ساعت و نیم گذشت. دکه دار اومد و کنار بابک نشست و در حالی که آدامس میجوید از بابک پرسید: چی شده؟
بابک گفت: جیبمو زدند. جیب که چه عرض کنم. کل وسایلمو زدند.
دکه دار پرسید: به خاطر همین پیدات نبود؟
بابک گفت: همه جا گشتم. دیگه حتی پول اینکه بخوام یه شب کنار خیابون بخوابم ندارم.
دکه دار پرسید: چرا نرفتی اداره پلیس؟
بابک گفت: اینجوری که دستی دستی خودمو انداختم تو هچل!
دکه دار: نکنه قاچاقی اینجایی؟
بابک: اگه نخوام برم اداره پلیس، تکلیف چیه؟
دکه دار: اول بگو این دو هفته کجا بودی و چطور سر کردی تا بگم چیکار کن؟
بابک: چطور؟ چرا اینقدر برات مهمه؟
دکه دار: چون سابقه نداره کسی بتونه راس راس اینجا بچرخه و جواز نداشته باشه! تو بعیده جواز داشته باشی.
بابک: مسافرخونه ای که بودم، چیزی نگفتم که دار و ندارم گم شده تا بتونم بیشتر بمونم. تا دیشب که دیگه فهمید و دید پول ندارم، انداختم بیرون. یا بهتره بگم فرار کردم. چون داشت زنگ میزد به اداره پلیس.
دکه دار: عجب! تو هیچ طوره نمیتونی وسایلت پیدا کنی. اونم بعد از دو هفته. اصلا بهش فکر نکن. حتی شایدم یارو تو مسافرخونه عکست داده باشه اداره پلیس و اون وقته که به قول شماها خر بیار و باقالی بار کن.
بابک: پس چیکار کنم؟
دکه دار: باورش برام سخته که کسی اینجا نداشته باشی و همین جوری سرت انداخته باشی پایین و اومده باشی اینجا.
بابک: نیومدم جواب پس بدم. اگه میخواستم جواب پس بدم، ترجیح میدادم دستگیرم کنن و لااقل بدونم شبها سرپناه دارم.
دکه دار: خب حق بده به من. آدم حتی اگه بخواد صدقه هم بده، تا ندونه طرفش واقعا فقیر هست دست نمیکنه تو جیبش.
بابک: اما من نیومدم بهم صدقه بدی. فقط میخوام راهنماییم کنی که چیکار کنم؟
دکه دار: باشه. قبول. ولی اعتمادمو جلب کن.
بابک: چطور؟
دکه دار: چرا پناهنده شدی؟ بهتره بگم چرا اینجایی؟
بابک: چون دنبالمن.
دکه دار: چیکار کردی؟
همه گذشته تو ذهن بابک مثل یه فیلم سینمایی تکرار شد. چیزی بالغ بر سیصد نفر که تعداد زیادیشون صورشون پوشونده بودند ریخته بودن تو خیابون و شعار میدادند «برگرد شاه برگرد شاه برگرد شاه» «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره»
وسط همه شلوغی ها یکی دو نفر که صورتشون با ماسک سیاه پوشونده بودند چشمشون به تابلوی یکی از پاسگاه های نیرو انتظامی افتاد که بالای یکی از ساختمان های آنجا نصب شده است. به هم اشاره کردند و یه نفرشون با تلاش فراوان و به سختی از دیوارها بالا رفت.
در حالی که کم کم توجه جمعیت کف خیابون به طرف جوانی جلب شد که در حالا بالا رفتن از دیوارها بود، به آن تابلو رسید. چاقویی از جیبش درآورد و چهار گوشه اون تابلو را به زور برید. جمعیت پایین، همه دست و جیغ و هورا راه انداخته بودند. وقتی این حجم از استقبال و جوّ را دید، تابلو را به صورت برعکس گرفت بالای سرش و رو به طرف همه کسانی که در حال فیلم برداری بودند ایستاد. همه جمعیت با صدای بلند و فریاد جوابش دادند و تشویقش کردند.
در همون لحظه فندک از جیبش درآورد و روشنش کرد و در حالی که در یک دستش فندک و در یک دست دیگرش تابلوی آنجا بود، رو به طرف جمعیت فریاد زد: «چیکارش کنم؟»
جمعیت پایین هم مثل تماشاچی های گلادیاتور، انگشت شصتشون را به نشان نابودش کن به طرف پایین گرفتند و فریاد زدند «بسوزون! بسوزون! بسوزون!»
اون جوون هم همین کارو کرد و فندک گرفت زیر تابلوی وارونه شده آن پاسگاه و آتیشش زد.
دکه دار وقتی حرفای بابکو شنید گفت: سخته اما ... چرا زودتر نگفتی با رژیمتون سر شاخ شدی؟
بابک با حرص و بهم ریختگی عصبی گفت: دِ مشتی توقع داشتی موقع نوشابه خریدن بگم ببخشید من تو اغتشاشات بودم و زدم پاسگاه نیرو انتظامیو ترکوندم لطفا نوشابه خنک تر بهم بدید؟
دکه دار با پوزخند پرسید: فیلمشم هست؟ تو نت منظورمه؟
بابک جدی تر گفت: اگه باشه میتونی برام کاری کنی؟
دکه دار: من نه اما بقیه شاید.
بابک: بگو چیکار کنم؟
دکه دار: هر چی فیلم و عکس از کارایی که کردی جمع کن فرداشب ساعت 10 بیا همین جا.
بابک: من میگم نره تو میگی بدوش! من حتی گوشی ندارم چه برسه به اینکه بخوام عکس و فیلم از خودم پیدا کنم!
دکه دار: حالا فرداشب بیا ببینم چیکار میتونم بکنم؟ راستی اگه چی سرچ کنم فیلمای تو میاد؟
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
🇵🇸🥀مدیران طرح ثامن
🥀🇵🇸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اطلاعیه اطلاعیه اطلاعیه بسمه تعالی ضمن عرض
🖋 شعر مهدی جهاندار در مورد اتفاقات اخیر
این را بنویس یادگاری:
گنجشک به قیمت قناری!
جادوی رسانه مسخمان کرد
با شعبده و شلوغکاری
چادر ز سر زنان کشیدند
گفتند حجاب اختیاری!
سرباز مدافع وطن را
کشتند به جرم پاسداری!
جلّاد و شهید جابجا شد
در مغلطه خبرگزاری!
افسوس که چشم انتظاران
ماندند به چشمانتظاری!
کو غیرت قیصر امینپور؟
کو شور حمید سبزواری؟
از پا منشین، دوباره برخیز
ای شعر بلند پایداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دروغ دختری به نام "نیره" باعث کشته شدن نیم میلیون کودک میشود!
⭕️ و امروز این داستان را میخواهند تکرار کنند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آندُلُس، عبرتی تلخ برای مسلمانان
📍تطبیقی از آنچه بر امروز ما میگذرد
📍وقتی صلیبیها با ۳ عنصر خطرناک اختلاف، شهوت و شراب توانستند شکوه حاکمیت اسلامی در #اندلس را بشکنند و حمام خون از مسلمانان براه بیاندازند...
✍رهبر معظم انقلاب، بیش از ۳۰سال بارها هشدار دادهاند که سناریوی خطرناک دشمنان، اندلسی کردن ایران است؛ اما...
🖌محمد جوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻هرجا رو دشمن زده! بدونید درست رفتید!
بازهم تحریف و دروغ پردازی شبکه های معاند!
--------------------------
رسانه باشید و نشردهید📢
مهــــم 🔴 احضار برخی چهرهها به دادسرا
🔹 قوهقضائیه: درپی برخی اظهار نظرهای بدون استناد در مورد وقایع اخیر، همچنین انتشار مطالب تحریکآمیز در جهت حمایت از اغتشاشات خیابانی محمود صادقی، پروانه سلحشوری و یحیی گلمحمدی امروز جهت پاسخگویی به مقام قضایی به دادستانی تهران احضار شدند.
🔹 در روزهای گذشته از تعدادی افراد، در مورد صحت ادعاهای تحریکآمیز مطرح شده در مورد اغتشاشات مستندات و ادله خواسته شده که با گذشت چند روز تاکنون هیچ مستند و دلیلی ارائه نشده و این افراد جهت توضیح درخصوص مطالبی که منتشر کردهاند به دادسرا احضار شدهاند.
🔹 در یک هفته گذشته نیز الناز شاکردوست، میترا حجار، باران کوثری، سیما تیرانداز و هنگامه قاضیانی جهت پاسخگویی درمورد انتشار مطالب غیرمستند و تحریکآمیز به دادسرا احضار شدند. سه فرد دیگر نیز باید در روزهای آتی پاسخگو باشند.
🔹 حسن عباسی رییس اندیشکده یقین که اتهاماتی را به فوتبالیستها وارد کرده بود نیز برای پاسخگویی به دادستانی احضار شده است.
پ ن: احسنت به این حرکت، اگر هر کسی را پاسخگوی حرفای غیر مستدلش کنن، دیگه طرف بی خوابیش که افتاد پا نمیشه خزعبلات ذهنیشو به خورد ملت بده.
💢دوران حرف زدن بدون سند تمام شده💢
#لبیک_یا_خامنه_ای #پایانمماشات
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــ
ای والا مقام بر تو سلام
السلامُ علیکِ یا عقیله...
🔴چرا نتیجه ی اقدامات بزرگ اقتصادی دولت در سفره ی مردم احساس نمیشه⁉️⁉️
🔴دولت اینهمه نفت صادر کرد و ارز به دست اورد
پس چرا این ارزها رو به حساب مردم واریز نمیکنه⁉️⁉️⁉️
✅الحمدلله دولت تونسته با وجودِ تحریم و تهدید
صادراتِ نفت رو از ۳۰۰ هزار بشکه نفت به ۱ میلیون بشکه در روز برسونه و ارز قابل توجهی به دست اورده
🔴آیا منطقی است که دولت ارزِ حاصل از فروشِ نفت رو مستقیما به جیب مردم بریزه⁉️⁉️⁉️
♻️خب اگه دولت بخواد ارزِ حاصل از فروشِ نفت رو مستقیما به حساب مردم واریز کنه
که دیگه نمیشه در جهتِ برنامه های اقتصادی سرمایه گذاری کنه
✅دولت داره به طور غیر مستقیم
سودِ حاصل از فروشِ نفت رو به مردم میده
🛑چطوری⁉️⁉️⁉️
✅دولت با فروشِ نفت و ارزِ حاصله
داره پتروپالایشگاه و کارخونه و ... راه اندازی میکنه
✅دولت با همین ارزهای حاصل از فروشِ نفت ۲۰۰۰ واحد تولیدی رو از خطرِ تعطیلی و هزاران کارگر رو از بیکاری نجات داد
✅دولت با ارزهای حاصل از فروشِ نفت
چندین ابرپروژه از جمله ابرپروژه ی آبرسانی غدیر در خوزستان
همدان و ... رو به اجرا رسوند و در ابرپروژه ی غدیر بیش از ۹۰۰ شهر و روستا به آبِ سالم دسترسی پیدا کردند
✅با ارز حاصل از فروشِ نفت
آب شیرین کن هسته ای در بوشهر راه انداری شد
✅با ارز حاصل از فروشِ نفت از ظرفیتِ هسته ای در عرصه ی پزشکی برای درمان بیماری ها در شیراز استفاده شده
🔴دولت خیلی راحت میتونه این ارزها رو به حساب مردم واریز بکنه
ولی اگه به این شکل عمل بشه دیگه حق نداریم
انتظار داشته باشیم دولت که واحدهای تولیدی راه اندازی کنه و جوونا رو صاحبِ شغل بکنه
❌دیگه نباید انتظار داشته باشیم فلان ابر پروژه در راستای تامین نیازِ مردم از سوی دولت اجرا بشه
❌اگه ارز حاصل از فروشِ نفت مستقیما به حسابِ مردم واریز بشه دیگه نباید توقع داشته باشیم که دولت ۵ میلیون نفر دیگه رو بیمه ی درمانی بکنه
♻️پس منطقی نیست ما انتظار داشته باشیم که دولت ارز حاصل از فروشِ نفت رو مستیما به حساب مردم واریز کنه
✅بلکه باید به طورِ غیر مستقیم در راستای تامینِ نیازهای عامه ی مردم سرمایه گذاری بشه
♻️تو این مدت
دولتِ انقلابی با عملکردِ جهادی تونسته حجم عظیمی از بدهی دولت قبل رو تسویه و خزانه رو از ورشستگی نجات بده
و ان شاءالله با این روند و با استفاده از فروشِ نفت و افزایشِ صادرات در سایرِ عرصه های اقتصادی
به زودی هزاران واحد تولیدی دیگه ساخته و هزاران جوون صاحب شغل خواهند شد
✍دُوَرِ ملاعیوضی...
⛔️ارسال بدونِ لینک ممنوع⛔️
@Keynoo
هفته بسیج مبارک
29 آبان تا 5 آذر هفته بسیج با شعار بسیج خدمتگزار ملت ایران
عملیات تبیینی ثامن 27 برگزار می شود
#هفته_بسیج
#ثامن 27
🌹🌹🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت ششم»»
میدان تقسیم-رستوران اوتانتیک
هنوز چند دقیقه ای به ساعت ده شب مونده بود که بابک وارد رستورانی بسیار زیبا و سنتی اوتانتیک شد. رستورانی که در سه گوشه آن، آشپزخونه هایی با دیوار کوتاه وجود داشت و مشتری ها میتونستند ببینند که آشپزها در حال طبخ گزلمه(نوعی نان سنتی معروف) هستند.
بابک نگاهی به دور و اطرافش انداخت تا اینکه دید اون دکه دار با یه نفر نشسته. اونا دستی تکون دادند و بابک را دعوت کردند پیش خودشون.
بابک وقتی به اونا رسید، با استقبال گرم اونا روبرو شد.
بابک: سلام. سلام.
دکه دار: سلام. چطوری؟ راحت پیدا کردی؟
بابک: آره. سخت نبود.
دکه دار: معرفی میکنم؛ آقا بابک ... آقا آبتین ... خودمم که آذر
بابک: خوشبختم
آبتین که مرد حدودا 50 ساله و توپُر بود گفت: منم همینطور. من ایرانیم. راحت باش داداش. با من میتونی راحت صحبت کنی.
بابک: آذر هم ماشالله فارسیش خوبه. حتی ضرب المثل هم بلده.
اینو که گفت، سه نفری خندیدند.
آذر: من خیلی گشنمه. بذارین یه چیز خوب سفارش بدیم.
آبتین: از همین حالا بگم که شماها مهمون من هستید. پیشنهاد میدید یا خودم انتخاب کنم.
بابک: من هر چی آوردین میخورم. ضعف دارم.
آبتین: مشخصه. زیر چشمات گود افتاده پسر.
آذر: آقا خودت سفارش بده و قال قضیه رو بکن.
آبتین سفارش سه دست بره کباب مفصل با همه مخلفاتش داد. دو سه نوع نوشیدنی و شراب و ...
آبتین: من به معجزه شکمِ پُر اعتقاد دارم. ما ایرانی ها اگه شروع دوستیمون با یک غذای خوب باشه، میشه به آینده اون دوستی بیشتر امیدوار بود. حتی نظراتمون بعد از غذای مفصل و یکی دو تا نوشیدنی خنک، میتونه کل زندگیمونو عوض کنه.
آذر: این آقا آبتین ما از بهترین خیّرین هست که من میشناسم. دست خیلیا رو گرفته. حتی چند بار دست منم گرفته و خیلی شرمندشم.
آبتین: بس کن آذر. این صفت ما ایرانی هاست که نمیتونیم درد و بدبختی یکی دیگه رو ببینیم و ساکت بمونیم.
آذر رو به بابک گفت: راستی چه خبر از وسایلات؟ تونستی کاری کنی؟
بابک آهی کشید و گفت: ای بابا. خودت گفتی که دیگه دنبالش نباشم. کجا برم دنبالش؟ مگه بعد دو هفته دیگه پیدا میشه؟
آذر: حالا اشکال نداره. وقتی شرح حالت به آبتین گفتم، اصلا بذار خودش بگه چه حالی شد.
آبتین: ولش کن. حال من مهم نیست. مهم اینه که الان اینجا هستی و تا چند دقیقه دیگه یک دست بره کباب عالی میزنی و حالت عوض میشه. از خودت برام بگو. تو کجا و اینجا کجا؟
بابک: والا چی بگم؟ گفتیم بریم ترکیه کار کنیم و یه لقمه نون دربیاریم و زیر منت کسی نباشیم که یهو اینجوری شد.
آبتین: مگه ایران چش بود؟ ببین راحت باش. آذر همه چی برام گفته. فیلماتم دیدیم. راحت باش بابا. غریبه اینجا نیست. بریز بیرون داداش.
آذر: به من و آبتین اعتماد کن. اگه بعدا ضرر کردی، بیا و تف کن تو صورتم. حاشیه نرو. با خیال کیف و راحت حرفتو بزن.
بابک وقتی این اصرار آذر و آبتین رو دید دیگه همه چیزو گفت و حدود یک ساعت همه چی تعریف کرد. حتی وقتی غذا آورده بودند و گارسون ها با یه سلیقه خاص، غذا رو روی میز چیدند، بازم بابک داشت تعریف میکرد. بعدش هم با دهن پر حرف میزد و اونا هم در حالی که داشتند غذا میخوردند اما با دقت به حرفای بابک گوش دادند.
بابک: خلاصه اینطوری شد که الان اینجام و هیچ امیدی به فردا صبحم ندارم چه برسه امید به آینده. اینا همه آرزوهامو به باد دادند.
آبتین: با این حساب، تو هیچ خبری از خانوادت هم نداری. درسته؟
بابک تا اسم خانوادش شنید، هیچی نگفت. سرشو انداخت پایین. چند ثانیه ای بغض کرد و بعدش یهو دلش ترکید و اشک از گوشه چشماش جاری شد.
اونا که دلشون خیلی سوخته بود، دلداریش دادند و آذر دستمالی به بابک داد تا اشک و چشماشو پاک کنه.
آبتین: الان مهم ترین چیز اینه که بدونی خانوادت در چه حالی هستند.
دو سه تا گوشی روی میز داشت اما دست کرد در جیبش و یک گوشی دیگه درآورد و روشنش کرد و رمزش زد و گرفت جلوی بابک.
آبتین: تا من و آذر میریم دستامونو میشوریم و برمیگردیم با خانوادت حال و احوال کن. ببین. اصلا نگران نباش. این خط ماهواره ای هست و نه میتونن ردّت بگیرن و نه برای خانوادت داستان میشه. با خیال راحت باهاشون حرف بزن. کد ایران هم 0098 هست. اولش بزن 0098 و بعدش کد شهرتون بگیر و بعدشم شماره تلفن خونتون. تا ما برمیگردیم راحت باش و اصلا هم فکر خرج و طولانی شدنش و این چیزا هم نباش. پاشو آذر. پاشو بریم دستامونو بشوریم و برگردیم.
بابک که دهنش از این همه محبت و انسانیت باز مونده بود، دیگه نتونست تعارف و مخالفت کنه و گوشیو گرفت. اولش تردید داشت که تماس بگیره یا نه. یه کم با خودش کلنجار رفت. اما دیگه تصمیم گرفت تماس بگیره. تماس گرفت و حدود یک ربع مفصل با مادرش و خواهرش حرف زد.
🇵🇸🥀مدیران طرح ثامن
🥀🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت ششم»» میدان تقسیم-رستوران اوتا
از لابلای سیم ها و فرکانس ها که عبور کنیم، در نهاد امنیتی که چترشون رو سر بابک بود، سه نفر در یک اتاق نشسته بودند و در حال گوش دادن به مکالمه بابک و خانوادش بودند.
بابک: بد نیست. راحتم. ولی بهترم میشه.
مادرش: چیزی گیرت میاد؟ شام خوردی؟
بابک: آره بابا. چه جورم. بره کباب زدم. دلت نخواد. اصلا بره کبابش حرف اول میزنه.
مادرش: خب خدا رو شکر. جات چطوره؟
بابک: به نظرم داره بهتر میشه.
مادرش: ینی چی؟ مگه بد بوده؟
بابک: حالا ولش کن. هتل که نبودم. همین جوری یه جایی جور شد و اونجا تِلِپ شدیم. ولی به نظرم بهتر میشه.
مادرش: خدا کنه. مادر خیلی نگرانتم. مراقب خودت باش.
بابک: نگران من نباش. من جایی نمیرم که زیر پام آب بره.
مادرش: خدا کنه. کی برمیگردی؟
بابک: معلوم نیست. راستی اینجا شبها خیلی دیدنیه. برعکس روزا که خبری نیست. اونجا چطوریه؟
مادرش: نمیدونم چی میگی! باز کجا رفتی که میگی شبها دیدنیه؟ بابک شیرمو حلالت نمیکنم اگه جای بدی بریا.
وسط مکالمه اونا محمد رو کرد به مجید و گفت: لااقل سه چهار تا کد خوب داد. درسته؟
مجید گفت: کارش عالی بود. فکر نمیکردم اینقدر دقیق بتونه کد بده.
محمد: بره کباب کجای استامبول خیلی معروفه و حرف اول میزنه؟
سعید: قربان اینجا نوشته رستوران اوتانتیک.
محمد: جاش بهترم میشه. ینی چی مجید؟ اینو تو بگو!
مجید: ینی حداقل با یکی دو نفر ارتباط گرفته اما خیلی ازشون مطمئن نیست و اول راه هست.
محمد: آفرین. درسته. زیر پاش آب نمیره ینی چی؟
سعید با خنده گفت: ینی منطقه یک و دو و سه ساحلی نیست و جایی در عمق شهر ...
محمد: اینم درسته. شبهاش چرا دیدنیه؟
مجید با دقت در حال نگاه کردن به کامپیوترش بود که گفت: ینی تا الان همه قرارهایی که داشته شبها بوده و اگه لازم بشه میتونیم روز باهاش ارتباط بگیریم.
محمد: حالا تا ارتباط! کاش اینو نمیگفت. بگذریم. راستی واحد خواهران حواسشون به خواهر و مادر بابک هست؟
سعید: بله قربان. مشکلی نیست. دیروز هم چک کردند و خدا رو شکر مشکلی نداشتند.
محمد پاشد رفت سراغ مانیتور بزرگ و نقشه را زوم کرد روی منطقه هتل اوتانتیک.
محمد: مختصات دقیق اینجا را بدید بچه های اون ور. از حالا 24 ساعته میخوام این هتل و آدما و رفت و آمدش زیر بار باشه.
اما از یه طرف دیگه، در یک مکان نامعلوم، دو نفر، در یک اتاق با یک کامپیوتر و دو تا دستگاه شنود و ... در حال گوش دادن به صحبت های بابک با مادرش بودند.
نفراول: کدوم شهر؟
نفر دوم: بانه است! خودِ بانه.
نفر اول: مکان دقیق خونه مادر و خواهرش مشخصه؟
نفر دوم: آره. حوالی شهرک نور. بلوار عثمان آباد.
نفر اول: خوبه. بچه ها رو بفرست تحقیق. عکس مادر و خواهرش و کلا کوچه و محله اش را هم بفرستند.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
هزینه پارک ماشین در هلند
قبل از سفر به اروپا، دوستانی داشتم که میگفتند گاهی ماشین داری و نمیتوانی استفاده کنی. وقتی میپرسیدم چرا؟! میگفتند یا هزینه بنزین خیلی بالاست یا هزینه جای پارک و نمیصرفد. میگفت: میخواهیم بیرون برویم محاسبه میکنیم.
این گذشت تا خودمان تجربه کردیم. فهمیدیم مشکل ترافیک چگونه حل شده 😊. یکی هزینه سنگین بنزین یا برق برای ماشین. یکی هزینه سنگین پارک.
خیلی سخت و در برخی مناطق غیر ممکن پارک رایگان پیدا میشود. حتی در کوچه پسکوچهها. حتی کسانی که ساکن در یک کوچه هستند باید پول پارک ماشین بدهند که برای ساکنین داشتن کارت مخصوص است.
طبق تابلویی که در تصویر میبینید این پارکینگ ساعتی ۴.۵۰ یورو محاسبه میکند به تومان میشود ساعتی تقریبا ۱۶۰هزار تومان.
خیلی مواقع حتی مهمان که دعوت کردهایم با دوچرخه آمدهاند. حتی خانوادگی! چون هزینه پارک برای چند ساعت جایی ماندن، خیلی گران برایشان تمام میشود.
یعنی بسیاری افراد ماشین دارند اما امکان استفاده از آن را ندارند. یعنی خرید یا اجاره ماشین را به نسبت ارزان کردهاند اما هزینههای جانبیاش این خرید را پر خرج و پر دردسر کرده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتتاحیه جام جهانی قطر با تلاوت آيات قرآن مجيد
🇮🇷 میخواستن ایرانِ اسلامی رو از جام جهانی حذف کنن، جام جهانی، اسلامی شد 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | تصاویر هوایی از حضور باشکوه #مردم اصفهان در تشیع پیکر شهدای امنیت
درخواست از عراق برای خلع سلاح گروههای اپوزیسیون
سفیر ایران در عراق:
🔹ما از دولت عراق خلع سلاح گروههای اپوزیسیون ایرانی و بازگرداندن آنان به اردوگاههای پناهندگان را خواستهایم. خواسته دیگر ما کنترل مرزهای مشترک توسط دولت عراق است.
🔹با طرف عراقی بنا بر تفاهمنامه دستگاههای قضایی دو کشور، بر سر مبادله افراد تحت تعقیب مذاکره کردهایم.
🔹دولت عراق با هر دو خواسته ما موافقت کرده و زمانی برای خلع سلاح اپوزیسیون ایرانی خواسته است.
39.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سید علیرضا آلداود در برنامه زنده فرامتن شبکه افق:
🔴اقدام آمریکا در حذف برنامک های ایرانی اقدامی تروریستی سایبری بود.
🔴عصبانیت آمریکا از موفقیتهای ایران در ساختن پیام رسان بومی که فناوریاش لبه تکنولوژی و از تکنولوژیهای سطح بالا است، عامل اصلی حذف این پیام رسانها از گوگل پلی است.
🔴حذف برنامکهای تاکسیهای اینترنتی نشان داد آزادی اینترنت و آزادی بیانی که آمریکاییها از آن دم میزنند دروغ بزرگ است.
🔴مدافعان کسب و کارهای اینستاگرامی در برابر حذف شدن برنامک تاکسیهای اینترنتی که صدها هزار فرصت شغلی ایجاد کردهاند سکوت کردهاند و این نشان میدهد نیتی سیاسی برای زنده نگاه داشتن اینستاگرام به عنوان سلاح جنگ ترکیبی شناختی آمریکا در ایران وجود دارد.
💠 هوش سفید| سید علیرضا #آلداود 👇🙏
📝#یادداشت_ثامن/ ملاحظهای پیرامون بازی امروز تیم ملی
🔻برای اینکه بدانیم کجا ایستاده ایم مرور چند نکته لازم است:
1⃣ نکته اول اینکه هدف رسانه هایی مانند ایران اینترنشنال تجزیه طلبی است. به قول رهبر معظم انقلاب آنها با ایران مخالفند.
2⃣ علت اول مخالفتشان با تیم ملی هم این است که تیم ملی وحدت بخش است ولی تجزیه طلب بدنبال تفرقه و اختلاف است.
3⃣ علت دوم مخالفتشان با تیم ملی این است که ورزش ملی مانند فوتبال نشاط آور و امیدآفرین است ولی دشمن تجزیه طلبی مانند ایران اینترنشنال صرفاً بدنبال سیاه نمایی است.
✅ معتقدم ما قبل از جام جهانی ۲ پیروزی کسب کردهایم:
👈 اولاً طرف مقابل می خواست ما در جام جهانی نباشیم و الان هستیم.
👈 ثانیاً رسانه بن سلمان می خواست تیم از جام انصراف دهد و بازیکنان با وجود نگاه های متکثر در زمین او بازی نکرده اند.
⁉️ پیروزی سوم چگونه به دست می آید؟
✅ مخالفان ایران می خواهند در یک جنگ ترکیبی و شناختی ما رو در روی هم بایستیم و فوتبالی که وحدت ساز بوده را دیگرساز کند.
3⃣ راهکار پیروزی سوم این است که دچار حواشی نشویم. فلانی سرود خواند یا نخواند، فلانی خوشحالی کرد یا نکرد، فلانی شعر رنگین کمان خواند یا نخواند و دیگر حواشی.
👌 باور کنیم که اگر فلان فوتبالیست تیم ملی ما خطایی کند همان فرزند خانواده ماست که ممکن است اسیر جنگ شناختی دشمن شده باشد؛ بر سر و صورت فرزند خانواده تیغ نمی کشند.
🔹 بیشتر از اینکه جامعه و حاکمیت به تجویزهای حکیمانه!!!!!! ما برای برخوردها نیاز داشته باشد به آرامش نیاز دارد. پیروزی از دل آرامش به دست می آید نه از دل قداره کشی و تجویزهای سخت.
🔺 در جنگ شناختی دشمن، آتش بیار معرکه نشویم. به جامعه امید و نشاط بدمیم.
✍ یعقوب ربیعی
#فوتبال #لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ رَسُـــولُ اللّه 🕋
🌀همخوانی استدیویی قصیده معروف عربی "کُل القلوب الی الحبیب تمیل"
🌴در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
⭕️اجرا:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
📽تصویر برداری شده در:
🕌مدرسه تاریخی چهارباغ اصفهان
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/SOha0
📲شناسه عضویت در کانال ایتا و تلگرام:
🌐 @tasnim_esf
8890108961.pdf
112K
🇮🇷
📝#سیاست ها و ملاحظات | «بسیج خدمتگذار ملت ایران»
🍃🌹🍃
⛔️ ویژه سرشبکهها و ادمین کانالها
#روشنگری | #ثامن | #لبیک_یا_خامنه_ای