🔺سوار موتور شو همینطوری شلیک کن، اگه مثل اصفهان بسیجی اسم رسم دار بود بگو کار خودمونه قاتل ها رو کشتیم اگه مثل ایذه زن و بچه هم مردند بگو کار خودشونه ....
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 تحلیل رهبر انقلاب از طراحیِ عناصر پشت صحنهی اغتشاشات: بدون شک این بساط شرارت جمع خواهد شد / میخواستند مردم را بیاورند در صحنه، حالا که نتوانستند، میخواهند شرارت کنند بلکه بتوانند مسئولین کشور را و دستگاه را خسته کنند
🔻 آنهایی که پشت صحنه اغتشاشات را دارند میچرخانند، میخواستند مردم را بیاورند در صحنه، حالا که نتوانستند، میخواهند شرارت کنند بلکه بتوانند مسئولین کشور را و دستگاه را خسته کنند. اشتباه میکنند؛ این شرارتها موجب میشود مردم خسته بشوند، از آنها بیزارتر بشوند، از آنها متنفّرتر بشوند. حالا که مردم از این اشرار متنفّرند. ادامهی این کار موجب میشود تنفّر مردم بیشتر بشود.
🔹 حالا، مطلب اوّل اینکه حوادثی از این قبیل، بله، برای مردم مشکل درست میکند، در خیابانها دکّانت را باید ببندی، ماشینت را باید نگه داری، چه کنی، مشکلاتی درست میکند، جنایتهایی هم خب انجام میدهند، تخریب میکنند، چه میکنند، لکن اینهایی که در صحنه هستند و آنهایی که پشت صحنه هستند، بسیار حقیرتر از آن هستند که بتوانند به نظام آسیب بزنند.
👈🏻 این بساط شرارت جمع خواهد شد بدون شک آن وقت ملت ایران با نیروی بیشتر، با روحیهی تازهتر وارد میدان، در میدان به پیشرفت ادامه خواهد داد. ۱۴۰۱/۸/۲۸
[ آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ]
➖➖➖➖➖➖➖➖
رهبر انقلاب: پیگیر مسئله آب اصفهان هستم
🔹مسئله آب اصفهان مسئله مهمی است. بنده هم دنبال این قضیّه بودهام. دوستان متعدّدی نامه نوشتند، ما هم ارجاع کردیم، دنبالگیری کردیم. اخیراً هم من دنبالگیری کردم. الحمدللّه مشغولند، یعنی کارهای خوبی دارد انجام میگیرد؛ پنج شش اقدام.
🔹حالا مثلاً ممکن است گفته بشود که بعضی از اینها بلندمدّت است، خب باشد، بالاخره دارد کار انجام میگیرد، دارد پیش میرود و انشاءاللّه حل خواهد شد.
🔹به مسئولان دولتی که واقعاً تلاش هم میکنند، سفارش میکنم در این زمینه هرچه ممکن است بیشتر تلاش کنند، هرچه ممکن است سریعتر کار کنند؛ یعنی واقعاً مردم اصفهان شایسته این هستند که ما شب و روز نشناسیم.
تحلیل رهبر انقلاب از علت دشمنیِ استکبار با ملت ایران: پیشرفت جمهوری اسلامی، منطقِ لیبرال دمکراسی را باطل میکند
🔹مشکل استکبار با ایران این است که اگر جمهوری اسلامی پیشرفت بکند و رونق بگیرد و جلوه کند در دنیا منطق لیبرال دموکراسی دنیای غرب باطل خواهد شد.
🔹غربیها توانستند با منطق لیبرال دموکراسی بیش از ۲ قرن دنیا را غارت کنند. یک جا گفتند اینجا آزادی نیست، یک جا گفتند دموکراسی نیست وارد شدند. به بهانه ایجاد دموکراسی، اموال آن کشور خزائن آن کشور را، منابع آن کشور را غارت کردند. اروپای فقیر ثروتمند شد به قیمت به گل نشستن بسیاری از کشورهای ثروتمند مثل هند و چین. حالا ایران استعمار مستقیم به آن صورت نشد اما اینجا هم هر چه توانستند کردند.
🔹حالا اگر یک حکومتی، یک نظامی در دنیا به وجود بیاید که منطق لیبرال دمکراسی را رد کند و با یک منطق واقعی به مردم کشورش هویت بدهد و آنها را بیدار و قوی کند و در مقابل لیبرال دمکراسی بایستد، این منطق لیبرال دمکراسی را ابطال میکند؛ این جمهوری اسلامی است.
رهبر انقلاب: مهمترین مشکل امروز کشور مشکل اقتصادی است
🔹مهمترین مشکل ما هم امروز علی العجاله مشکل اقتصادی است. میبینید بنده سالهاست شعار سال را یک نقطهی اقتصادی قرار میدهم و از مسئولین درخواست میکنم که بروند سراغ حل این مشکل و پیگیری این نقطه. دههی ۹۰ از لحاظ اقتصادی دههی خوبی نبود برای ما. مشکلاتی برای ما به وجود آمد.
🔹اگر چنانچه همان نصیحتها را، همان کارهایی را که حالا بناست انجام بدهند انشاءاللّه میدهند، آن روز انجام داده بودند، امروز وضع ما بهتر بود. بالاخره تحریم مؤثر است، برخی از تدبیرها مؤثر است، مدیریتها مؤثر است، همهی اینها مؤثر است.
🔹من میبینم حالا آنچه که انسان مشاهده میکند، مسئولین در تلاشند واقعاً، جدّاً دارند تلاش میکنند، دارند کار میکنند، کارهایشان هم در موارد بسیاری مؤثر است. در همین وضع اقتصادی هم مؤثر است. اما خب مشکل اقتصادی هست.
🔹امروز البته دنیا هم کشورهای مختلف دنیا هم مشکل اقتصادی را دارند. ما هم داریم. باید تلاش کنیم انشاءاللّه این مشکل را برطرف کنیم.
✊ #سخن_نگاشت | رهبر انقلاب صبح امروز: هر وقت صدای قدرتمندیِ جمهوری اسلامی بلندتر بوده، تلاش دشمن برای پنجه زدن به جمهوری اسلامی بیشتر بوده.
💻 Farsi.Khamenei.ir
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اطلاعیه اطلاعیه اطلاعیه
بسمه تعالی
ضمن عرض تبریک و تسلیت شهادت سرهنگ اسماعیل چراغی؛
ویژه برنامه های این شهید عزیز در شهرستان به شرح ذیل اعلام می گردد :
۱ _ مراسم وداع با شهید امشب مورخ ۲۸ آبان ۱۴۰۱ راس ساعت ۲۰ در محل سالن اجتماعات گلزار شهدای زرین شهر
۲_مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر فردا مورخ ۲۹ آبان ۱۴۰۱ از میدان انقلاب زرین شهر بطرف گلزار شهدای زرین شهر
ضمنا زمان و مکان برنامه های بعدی شهید عزیز متعاقبا اعلام می گردد.
ستاد بزرگداشت مراسم شهید امنیت سرهنگ اسماعیل چراغی
🌹🏴🌹🇮🇷🌹🏴🌹🇮🇷🌹🏴🌹🇮🇷🌹
🔰 #سخن_نگاشت | تشییع شهدای حوادث اخیر جهتگیری حقیقی ملت را نشان داد
👈🏻 حضرت آیتالله خامنهای: ملّت ایران از این اغتشاشات استفاده کرد و حقیقت و جهتگیری خودش را نشان داد... شهید روحاللّه عجمیان، به شهادت میرسد، یک جوان ناشناختهای است، ولی در شهادت او یک جمعیّت عظیمی به تشییع جنازه میآیند... مردم میگویند: ما اینیم. شما جوان ما را به شهادت میرسانید، ما همه پشت این جوانیم. ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
💻 Farsi.Khamenei.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت پنجم»»
یک هفته بعد-استامبول – میدان تقسیم
بابک در محوطه سبز جلوی ایستگاه مترو در حال قدم زدن بود. از یکی از دکه ها نوشابه گرفت و به راهش ادامه داد. پس از چند قدم راه رفتن، روی یکی از نیمکت ها نشست و نوشابه اش را باز کرد و دو قلپ سر کشید و از دور، به جمع هایی که با خنده و قهقهه دور هم جمع شده بودند، با حسرت نگاه میکرد.
پس از نیم ساعت، دکه دار(مردی پنجاه ساله) که در حال تعطیل کردن بود، چشمش به بابک خورد و در حالی که دریچه آهنی دکه اش را میبست، دو سه بار دیگر به بابک نگاه انداخت و وقتی کارش تموم شد به طرفش رفت و کنارش نشست.
بابک متوجه حضور آن مرد شد و کمی جمع و جور نشست و لحظه ای به قیافه آن مرد نگاه کرد. دکه دار با زبان فارسی سلیس گفت: یک هفته است که هر شب میایی اینجا و یه شب چیبس و یه شب نوشابه و یه شب شیر پاکتی و یه شب دو تا نخ سیگار میخری و میشینی اینجا که چی؟
بابک: اشکالی داره؟
دکه دار: نگفتم اشکال داره. دلم برات میسوزه.
بابک: جدّا؟ حالا اومدی باهات درددل کنم؟
دکه دار: چرا اینقدر داغونی؟ کُنج پیشونیت چی شده؟
تا اینو پرسید، بابک یادش اومد که دستشو از پشت بسته بودند و شکنجه گر3 با کابل به سر و صورتش میزد. اونم هر چی داد و بیداد و التماس میکرد، گوش نمیدادند و بی رحمانه تر میزدند.
به خودش اومد و گفت: خوب میشه. یادم میره.
دکه دار: مارکه؟
بابک: زخمم؟
دکه دار: نه داداش! تیشرتتو میگم.
با این سوال هم یاد اون دختره افتاد که کمکش کرد از بیمارستان نجات پیدا کنه.
دختره: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟
بابک: مثلا باید قبل از فرار از بیمارستان، ازم پذیرایی میکردن و صبحونه بهم میدادن؟
دختره با قهقهه گفت: میتونی مهمونم بشی. اسمم الدوزه. اسم شما چیه؟
بابک: کوچیک شما بابک!
الدوز: لباسات هم خیلی داغونه آقا بابک. یه فکری به حال لباسات بکن.
بابک: راستی تو چرا اینقدر فارسی خوب حرف میزنی؟
الدوز: من دانشجوی رشته ادبیات فارسیم.
بابک(با تعجب): اینجا؟ یا تهرون؟
الدوز: هیچ کدوم. آنکارا درس میخونم. نگفتی! صبحونه بخوریم؟
چند دقیقه بعد، الدوز کلید انداخت و با بابک وارد خونه شدند. تا وارد شدند، دختر بچه ای پنج شش ساله دوید به سمت الدوز.
دختر بچه با زبان ترکی به طرف مامانش دوید و گفت: مامان! سلام. بهتری؟
الدوز جوابش داد: قربونت برم دخترم. بیا بغلم. آره . بهترم. گفتم که چیزیم نیست.
دختر بچه با تعجب به بابک نگاه کرد و از مامانش پرسید: مامان این آقا کیه؟ چقدر کثیفه!
الدوز: گفته بودم نباید اشتباهات کسی جلوی خودش جار زد.
الما رو به بابک: سلام. ببخشید.
بابک: سلام خانم. ماشالله. ماشالله. چه دختر نازی!
الدوز به بابک گفت: معرفی میکنم. دخترم آقا بابک که نیاز به کمک ما داره و خیلی نمیمونه. آقا بابک دخترم.
بابک: شما که گفتی شوهر نداری!
الدوز: درسته. ندارم.
دیگه بابک دنباله حرفشو نگرفت و چیزی نگفت و محو سلیقه و جذابیت خونه نقلی الدوز و الما شد. تابلوها و قالیچه های کوچیک و تصاویر و نقاشی های کودکانه الما که فضا را قشنگتر کرده بود.
بابک اجازه گرفت که به حمام بره و یه دوش بگیره. رفت و بعد از یه ربع بیست دقیقه خوب خودشو شست و صورتشو تیغ زد و ابرو و موهاشو مرتب تر کرد. وقتی میخواست که خودشو خشک کنه، دید یه حوله تمیز و یه دست لباس کامل مردونه که رنگارنگ بود، اونجا گذاشته بودند تا بپوشه.
بابک لباسها رو پوشید و موهاشو شونه زد و اومد بیرون. الما تا چشمش به بابک خورد خیلی تعجب کرد و گفت: وَوو ... تو با بابکی که یه ربع پیش رفت حمام فرق داری!
الدوز که داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد، وقتی حرفای الما را شنید، با یه لیوان آب پرتقال اومد ببینه چه خبره که یهو با تیپ و قیافه و جذابیت بابک مواجه شد. دست و پاش گم کرد و حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد و شکست.
با صداهای مرد دکه دار، بابک به خودش اومد: کجایی؟ عمو !
بابک: آره ... مارکه ... شما چرا ایرانی حرف میزنی؟
دکه دار: از بس ایرونی به پستم خورده. اینجا ... این میدون ... پاتوق همممه ایرونی هایی هست که یا واسه گردشگری اومدن ... یا رشته تاریخ هستن و اومدن محل تقسیم آب دوران عثمانی دیروز و نماد جمهوریت امروز ترکیه ببینن ... یا فراری و تحت تعقیبن و میان اینجا گاهی قدم بزنن و حال و هوایی عوض کنن و چارتا ایرونی ببینن و دلشون وا بشه. تو کدومشی؟
بابک: من؟ اومدم گردشگری!
دکه دار: آره جان عمّت! یه هفته است فقط میایی اینجا گردشگری؟ خو برو جای دیگه!
بابک: اذیت میشی که منو اینجا میبینی؟
دکه دار: نه ... وقتی مثل من زندگیت تکراری شده باشه، دنبال یه چیزی میگردی که بهش گیر بدی.
بابک در حالی که داشت از جاش بلند میشد گفت: آقا خوشحال گذشت. کاری باری؟
دکه دار: نه ... قربانت ... دکه من همین بغله ... کاری داشتی بهم بگو. راستی نگفتی کارت چیه؟