eitaa logo
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
704 دنبال‌کننده
405 عکس
83 ویدیو
22 فایل
﷽ طلبه‌‌ای 👳🏻‍♂️ از سلالهٔ مادر 🌱 متعهد 💍 اهل قلم ✍️ از تبار امام رئوف 💛 _ معین ؟! : یارے کنندهــ. •| امید است معینِ معینِ جهانیان باشیم .. 🤠 شناس : @Pole_Moallagh 👤 ناشناس : https://daigo.ir/secret/SeyedMoein 💬 حرفامون : @Mosahebat_Shagerdha
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده. وقتی حرف از ادب پسرِ ام‌بنین می‌آید، گویا چشم‌ها بی‌اختیار بارانی می‌شوند ،شاید آن‌ها هم ادب می‌کنند؛ ادب از چشمانی که... نمی‌دانم شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی... نمی‌توانم نام جگرگوشه فاطمه را ببرم و دل‌شاد باشم، نمی‌توانم نام عباس و علی‌اکبر را بدون بغض گلو به لب بیاورم. به نیمه‌های شعبان هم که می‌رسیم، درد فراق دوچندان می‌شود، قلب را می‌فشارد و کام را تلخ می‌کند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است. واقعا جایی برای شادی و شعف می‌ماند ؟! به راستی که شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...؟! «ماهِ مغموم» شبی که باید می‌خندیدم ولی...، ۴شعبان ۱۴۴۴، ۶ اسفند ۱۴۰۱
صدای گریه‌ای می‌آید، شب و روز شرمندگی است. کسی که باید فرمانده سپاهت می‌شد، کسی که باید باعث مباهات می شد، کسی که باید زینت و اقتدارت می‌شد، اشکت را در آورده و دلت را شکسته؛ قطره‌هایی که از محاسنت می‌چکد، قلم عفو است بر نامه‌ی سیاهِ اعمالِ من. اما چطور رویم را سفید کنم ؟! چطور سرم را در برابرت بالا بگیرم ؟! چطور نگاهم را به چشمانت گره زنم، در حالی که کلید ظهور به دستان من بود و مدام غفلت می‌کردم ؟! خسته از این توبه های مکررم، شرمنده‌ام که مدام شرمنده ام؛ ناخوش‌احوالی، پریشانی و درماندگی که هیچ، عَدَم، مستحق بنده‌ای همانند من است... خسته از این و آن و دنیای بدون توام، دنیای بدون خورشید، سرد است، از زمستان خسته و دل‌تنگِ بهارم، بیا ای گل نرگس، بیا و عالمی را گلستان کن، بیا که دلم تنگ وصال است... «روسیاه» ۱۱ اسفند ۱۴۰۱
حُسن یوسف، ید موسی، دم عیسی داری آنچه خوبان همه دارند، تو یک‌جا داری...❤️
فرمانده سلام! انْظُرْ إِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطَاعَكَ نگاهم کن، مثل نگاه به کسی که جواب «هَل مِن معین» تورو داده، و اون چیزی که خواستی رو اطاعت کرده و کنارت بوده...
آمدم ای شاه پناهم بده یا شمس الشموس، دلِ سیاه و تاریک مرا، تلألؤیی از نگاه تو پرفروغ و منور می کند؛ پرِ پرواز این شکسته‌بال به دستان توست، طبیب این دل بیمار تویی، بی مایه من و تنها خریدار تویی... به گوشه چشمی صید کن این آهوی گم‌گشته را ، اسیرم کن، به بند کش مرا... من ازآن روز که دربند توام آزادم «تمنای اسارت» ۱۴ اسفند ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده. وقتی حرف از ادب پسرِ ام‌بنین
به نیمه‌های شعبان هم که می‌رسیم، درد فراق دوچندان می‌شود، قلب را می‌فشارد و کام را تلخ می‌کند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است... واقعا جایی برای شادی و شعف می‌ماند ؟! فکیف اصبر علی فراقک؟! 💔(شاید این صدای مهدی فاطمه است در فراق منتظرانش...)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد هر تبریک، عرق شرم است که از پیشانی‌ام جاری می‌شود؛ باید شاد و مسرور باشم اما نمی‌توانم؛ نمی‌توانم در روزی که سال‌های نبودنت را به رخ می‌کشد لبخند بزنم. سال‌هایی که چشم به‌راه‌مان بودی و ما حتی به اندازه آب خوردنی تورا نخواستیم؛ سال‌هایی که منتظرِ منتظرانت بودی و به جانمان دعا کردی؛ سال‌هایی که با هرگناه اشک تورا درآوردیم و برایمان توبه کردی؛ مشتاق صدای‌مان بودی و ما همه را خواندیم به غیر تو... شاید این روز یادآور می‌شود که نیستی... شاید آمده تا کمی دل‌تنگ شویم، کمی خجالت بکشیم و شاید قدمی برداریم... مولای من! مانع این وصال منم، غافل و سردرگریبانم؛ حب دنیا کورم کرده و غُل و زنجیر گناه دست و پایم را بسته، پر و بالم شکسته و در فراغ تو جان می‌دهم... برای رسیدن به تو به خودت متوسل می‌شوم، به تو محتاجم و حاجت من تویی، دستم را بگیر و به خودت برسان. «یادآورِ بهار» روزی که درد فراغ دوچندان بود و سال‌های فراغ سبب شرمندگی... ۱۷ اسفند، نیمه شعبان ۱۴۴۴
هدایت شده از *حیات القلـوب*
شور آمدنت،شیرینی زندگی مان است و خشکیِ دل هایمان، به یاد تو جوانه می زند وبهار می‌شود... با همه شرمندگی ها پر ازامید دیدنت، میمانم ... باتو عهدهای شکسته ام را تجدید می کنم... این بار نه برای خودم،بلکه تورا برای خودت صدا می زنم... خدایا ادامه ی غیبتش را برما ببخش...
با تمام «من» بودنم مشتاق تو هستم؛ مشتاق وصالی که اگر محقق شود، از خجالت سر بلند نخواهم کرد...
یک سال از رفتن کسی گذشت که با اینکه فقط یک‌بار ملاقاتش کردم، غم فراقش رو در دلم احساس می‌کنم. ، یا همون علی صفوی شاملو، کسی که به معنای واقعی جایی که بود رو مرکز عالم می‌دید و تا تونست خدمت کرد... همیشه به یاد مرگ بود و فقط چهل سال مهمون این خاک... اللّهم إنّا لا نَعلَمُ مِنه إلّا خَیرا... لطفاً صلوات و فاتحه‌ای نثار روح این بزرگوار کنید🌷