🍃🌹🍃🌹🍃❤🍃❤🍃❤🍃🌹🍃🌹🍃
آقا ابراهیم میگفت:😇
من از این دنیا هیچی نمیخوام حتی یک وجب خاڪ!🌹
دوست دارم انتقام سیلے حضرت زهرا سلامالله را بگیرم💪🏻
سے و چند ساݪ بعدش هم
🌹 آقامحمدهادے🌹 روبه روے دوربین ِ📸حشد الشعبے نشست،
اشڪ در چشمانش جمـع شد،🥺
سرش را پایین انداخت و باهمان صداے بغض آلود هدفش را از مبارزه،
مثل رفیقش آقا ابراهیم
انتقام سیلے مادر اعلام کرد.👊🏻😭
اوهم چندے بعد با همین نیت میهمان سفره حضرت مادر شد🍃🌹🍃
این است قصه ے فداییان ِخالص ِمادر
باید شبیهشان شویم،
حتےدر نیت کردن!
حتے در اخلاص!¡
#آقا_اِبراهیم ✨
#آقامحمدهادے 💓
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴
@MohammadHossein_MohammadKhani
🏴👆🏻🏴👆🏻🏴👆🏻🏴
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸
🕊السَّلامُ عَلَیٰ وَلِیِّ اللّٰهِ وَحَبِیبِهِ ،
سلام بر ولی خدا و حبیبش،
🕊السَّلامُ عَلَیٰ خَلِیلِ اللّٰهِ وَنَجِیبِهِ ،
سلام بر دوست خدا و نجیبش،
🕊السَّلامُ عَلَیٰ صَفِیِّ اللّٰهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ ،
سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیده اش،
🕊السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ ،
سلام بر حسین مظلوم شهید،
🕊السَّلامُ عَلَیٰ أَسِیرِ الْکُرُباتِ وَقَتِیلِ الْعَبَرَاتِ.
سلام بر آن دچار گرفتاری ها و کشته اشک ها...
◾️فرازهایی از زیارت اربعین
رفته بود حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
و برای عروسیش کارت دعوت انداخت داخل
ضریح برای حضرت زهرا سلام الله علیها
مادر رو خواب دید که به عروسیش اومده
گفت : مادرجان ، قصد مزاحمت نداشتم
فقط می خواستم احترام کنم.
مادر پاسخ داد:
مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم کجا بریم
السلام علیک یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
#شهید محمدحسین محمدخانی
#شهیدمصطفی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
شبیه شهدا رفتار کردن سخت نیست.....
فقط کمی حواس جمع میخواهد ...
شهید محمد مانیان درعیادت شهید ردانی پور
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
خوابِ چای
خــوردنم را دیده ام در
کــــربلا
#حسین_جان
#چای روضه
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
شهدادوسِتْ دارن
همین که بر مزارشان ایستاده ای
یعنی تو را به حضور طلبیده اند...
همین که اشـــکهایت روان میشود
یعنی نگاهت میکنند...
همین که دست میگذاری بر مزارشان
یعنی دســــتت را گرفته اند...
همین که سبک میشوی از ناگفته های غـــمبارت
یعنی وجودت را خوانده اند...
همین که قول مردانه میدهی
یعنی تو را به هم رزمی قبول کرده اند...
باور کن شهدادوسِتْ دارن
که میان این شلوغی های دنیا
هنوزگوشه ی خلوتی برای دیدار
نگاه معنویشان داری..
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
#شهید مصطفی ردانی پور
#حاج حسین خرازی
#حاج احمد کاظمی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_دوم
فردای روز پاتختی چند تا از رفقایش را دعوت کرد خانه .بیشتر از پنج شش نفر نبودند. مراسم گرفتیم .یکیشان طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند. زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندن .این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم. چون هنوز در آشپزی را نیفتاده بودم رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام. البته زیاد هیئت دو نفری داشتیم برایم سخنرانی میکرد و چاشنی اش چند خط روضه هم میخواندیم. بعد چای یا نسکافه یا بستنی میخوردیم.میگفت این خوردنیها الان مال هیئته .هر وقت چای می آوردم میگفت:« بیا چند خط روضه بخوانیم تا چای روضه خورده باشیم ».زیارت عاشورا می خوانیم و تفسیر می کردیم .اصرار نداشتیم زیارت جامعه کبیره را تا آخر بخوانیم یکی دو صفحه را با معنی میخواندیم و چون به زبان عربی مسلط بود برایم ترجمه می کرد و توضیح میداد. کلا آدم بخوری بود .موقع رفتن به هیأت یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم اب میوه ،بستنی یا غذا میخوردیم. پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد در مسیر رفت و برگشت دهانمان می جنبید. همیشه دنبال این بود که رستوران ،غذای بیرون بهش می چسبید .من که اصلا اهل خوردن نبودم ولی بعد از ازدواج مبتلایم کرد. عاشق قیمه بود و از خوردن آن لذت می برد. جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت .چون قیمه،یاد امام حسین علیه السلام و ههیأت را به یادش می انداخت ،کیف میکرد. هیات که می رفتیم اگر پذیرایی یا نظری میدادند به عنوان تبرک برایم می آورد. خودم قسمت خانم ها می گرفتم ولی باز دوست داشت برایم بگیرد. بعد از هیئت رایت العباس با لیوان چای روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد. وقتی چای و قند را به من تعارف می کرد، حتی بچه مذهبیها هم نگاه میکردند. چند دفعه دیدم خانمهای مسن تر تشویقش کردند و بعضی هایشان به شوهرشان می گفتند:« حاج آقا یاد بگیر از تو کوچیکتره» خیلی بدش می آمد از زن و مرد های که در خیابان دست در دست هم راه میروند گفت:« مگه اینا خونه زندگی ندارم »ولی باز ابراز محبت های اینچنینی می کرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود .می گفت دیگران باید این کار را یاد بگیرن.معتقد بود که با خط کش اسلام کارکن. پدرم میگفت« این دختر قبل از ازدواج خیلی چموش بود .ما میگفتیم شوهرش ادبش میکنه ولی شما که بعدتر آن را لوس کردی.» بدشانسی آورده بود .با همه بخوری اش گیر زنی افتاده بود که آشپزی بلد نبود. خودش ماهر بود. کمی از خودش یاد گرفتم کمی هم از مادرم. اب گوشت ، مرغ و ماکارونی اش حرف نداشت، اما عدسی را چون در زمان دانشجویی برای هیئت زیاد پخته بود از خانم ها خوشمزه تر می پخت .املتش شبیه املت نبود. نمیدانم چطور همه را میکس میکرد که همه چیز را داخلش پیدا می شد .یادم نمیرود برای اولین بار عدس پلو پختم. نمیدانستم آب عدس را دیگر نماید بریزم داخل برنج. برنج آب داشت آب عدس هم بهش اضافه کردم. شفته پلو شد. وقتی گذاشتم وسط خندید و گفت« فقط شمع کم داره که بجای کیک تولد بخوریم» اصلاً قاشق فرو نمی رفت داخلش.رفت و آن را بر روی زمین ریخت که پرنده ها بخورد و رفت پیتزا خرید.
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
سلام دوستان😊
این پارت تقدیم نگاهتون
شرمنده نتونستم بیشتر بنویسم 😢
ان شاءالله فردا جبران میکنم
التماس دعا😊