✨🌙
دلممیخواهدتوتمامآنچه
راکهمناحساسمیکنمو
نمیگویمبفهمی...🍃
•°. اصغرم رعنا شده
روی نیزه خنده های آخرش زیبا شده
•°. قد کشیده روی نی
قد و بالای گلم اندازه ی سقا شده
•°. کودکم مردی شده
بین لشکر بر سر گهواره اش دعوا شده
•°. ای رفیق نیمه راه
نیستی در این بیابان مادرت تنها شده
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#شب_هفتم_محرم 🏴
#خادم_صل_الله_علیک_یا_زینب
|• @MohammadHossein_Mohammadkhani •|
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
من از همه بـه سوی تـــــــو گریختہام...
روی دستم دست و پا کمتر بزن ای اصغرم(ع)
چون ندارم طاقت دیدار جان کندن علی (ع)
#حضرتعلی_اصغر🥀
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#خادمالشھـداء
هدایت شده از حاج عمار
بسم الله الرحمن الرحیم
قربةالیالله
گفت:
رفتم به طرف نمازخونه، دیدم یه برگه a4 به دیوار زده به این مضمون نوشته"برادر محمدحسین خانی، درگذشت کودک دلبندتان را به شما تسلیت میگوییم".
شنیده بودم تازه بچه دار شده. یه فاتحه ای خوندم و رفتم پیِ کارم...
.
.
گفت:
هیئت تموم شد و شام رو خوردیم. بعد دست عمارو گرفتم ورفتیم به طرف اتاقم. برقو روشن نکردیم... صدای گریمون بی بهونه بلند شد... یکی من میگفتم و یکی عمار میخوند....انگار تازه عزاداری ما شروع شده بود... من خوندم:
دست را بر طناب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
خیمه را اضطراب می گیرد
دست و پا می زند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
مگر این حنجر بهم خورده
چند قطره آب می گیرد
از سوال نکرده اش حنجر
به سه صورت جواب می گیرد
آه از غنچه گلی این بار
تیر دارد گلاب می گیرد
تا که اصغر سوار عرش شود
خود مولا رکاب می گیرد.
صدای گریه ی بلند عمار بیتاب ترم میکرد.... عمار جواب میداد:
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
و ضجه های عمار همه محیط اتاق رو میگرفت... من میخوندم:
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده
اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حال عمار آتیشم میزد... آتیش میگرفتم با گریه هاش... عمار جواب میداد:
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
رُباب را چقدر در حرم خجالت داد
همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات
سفید شد همه گیسویش یکی یکی
عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
همان که آبرویت را ز گریه اش داری
سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات
دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات
و نتونست شعر رو تموم کنه... هق هق میزد... داد میزد... عمار دوباره ادامه داد و خوند:
حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن
درمانده ام میان دو راهی کجا روم
چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد
زار میزد و میخوند... به اینجا که رسید، با همون حالت زار، رو بهم کرد و گفت:اینو هیچ جا نگفتم، الان میخوام به تو بگم...
عمار با حال زارش و بغض گلو گرفته اش گفت:
دیدی میگن اباعبدالله بعد از علی اصغر متحیر شد، درمونده شد، تو دوراهی موند... دو قدم به سمت خیمه میرفت... دو قدم بر میگشت... حیرون شده شده بود... شرمنده رباب شده بود...
عمار گفت:
اردوگاه بودم که تماس گرفتن حال بچه ات خراب شده... چیزی تو گلوش گیر کرده بود و.... راه نفسش بسته شده بود....خودمو سریع رسوندم ولی... بچه ام... طفلم... گلم... پر پر شده بود...
با چشمای پر اشکش نگام کرد و گفت، نگاه مادرش آتیشم میزد، گلش پرپر شده بود جلو چشماش...
میگفت: بچه رو از مادرش گرفتم و.... نگذاشتم که بیاد، که باشه... خودم غسلش دادم... خودم گلم رو کفن کردم... خودم بهش نماز خوندم... خودم قبرش رو کندم و تو خاک گذاشتمش.... خودم خاک رو تن نازنینش ریختم...
میگفت: وقتی میخواستم برگردم خونه... از شرمندگی مادرش... دو قدم میرفتم... دو قدم برمیگشتم... میگفت متحیر شده بودم چی کار کنم....برم... نرم...
میگفت حسین متحیر شده بود... بچه تو آغوشش بود... برده بود سیرابش کنه... حالا سر علی اصغرش رو یه دست و.... تن گلگونش تو یه دست دیگه.... آقا به سمت خیمه برگشت... دید رباب کنار خیمه است.... پاهای آقا.... دو قدم میرفت.... برمیگشت.... میگفت خانم رباب به خیمه برگشت تا امام خجالت نکشه.... ولی رباب... مادر بود.... مادر بود....
میگفت نمیدونستم چی کار کنم... خانومم.... مادر بچه ام.... برم خونه.... نرم.....میگفت هنوزم یه وقتایی خانومم میگه، طفلم رو تو خاک کردی.... میگفت آتیش میگیرم.... آآآآآخ حسییییییین
میگفت بمیرم برا دل ارباب....
.
.
.
مادر طفل شیرخوار... منو ببخش...
السلام علیک یا عبدالله الرضیع...
#محرم
#حضرتعلیاصغر (ع)
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
حاج عمار 💛🌱
•• @haj_amar_abdi ••
امام مهدی ﴿عج﴾ :
من دعاگوے هر مؤمنی هستم که مصیبت جد شهیدم را یاد کند و پس از آن، برای تعجیل فرج من دعا کند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#خادمالشھـداء
••💭♥️•
دلم ز هࢪ چہ بہ غیࢪ از تو بود خالۍ ماند..
دࢪ این سࢪا تو بمان،
ا؎ڪہماندگاࢪتویۍ بࢪادࢪشھیدم..☺️
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#خــــادم_الحسیـــن
@MohammadHossein_Mohammadkhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#استوری
میدونی از بچگی توی
هیأتت بودم...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#خادم_یاحقـ...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
|❁j๑ïท ➺ @MohammadHossein_MohammadKhani
ڪانالشهیدمحمدخانے.mp3.mp3
10.01M
#بوقتمداحے
تودلبردےازدلباباگللیلابهقرباناینقدوبالاگللیلا❣میروےسروخرامانحسینمیروےقارےقرآنحسین❣
#محمدحسینپویانفر 🎙
#شهادتحضرتعلےاڪبرع
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#خادمیامولامددے
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
زینب از معرکه ها دیده تو را
خوش به حالت که پسندیده تو را .....
السلام علیک یا علی اکبر🥀
کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده
دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده
قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی
جای جایِ بدنش رفته و ساییده شده
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#شب_هشتم_محرم 💔
#خادم_صل_الله_علیک_یا_زینب
@MohammadHossein_Mohammadkhani