#تلنگرانه🌱
...🌿🌸...
•||شهادت براے همہ بہ یک معنے نیسٺ :)
•||میشہ یہ آدم هر صبح و شب میون مردم
•||زندگے کنه و روزے هزاران بار شهید بشہ
#آسمانی شو
#محمدحسین محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
764.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه دکتر بود🍀
نه مهندس...🍀
کلا هم توی عمرش
دو تا پست بیشتر نداشت🌿
یعنی توی رزومهی مسئولیتیاش
هم عناوین متعدد نبود
فقط 🌻
یک چیز داشت: اخلاص! 🍁
و با همون اخلاص
قلب میلیونها نفر رو تسخیر کرد
دلمون برات تنگه شهید سردار دلها🌷
#آسمانی شو
#سردار سلیمانی
#محمدحسین محمد خانی
#یاحسین
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_یکم
وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده .هیچکس باور نمیکرد این آدم تن به کت و شلوار بدهد .از بس ذوق مرگ بود خندهام گرفت. به شوخی بهش گفتم شما کت و شلوار پوشیدی یا کد و شلوار شما رو پوشیده. در همه عمرش فقط دو بار با کت و شلوار دیدمش. یک بار برای مراسم عقد یک بار هم برای عروسی. درو همسایه و دوست و آشنا با تعجب می پرسیدند :«حالا چرا امامزاده داشت.»نداشتیم بین فک و فامیل کسی اینقدر ساده دخترش را بفرستد خانه بخت .سفره عقد ساده انداختیم وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جا نماز هدیه حضرت آقا را بگذارم داخل سفره عقد .سال ۱۳۸۶ که حضرت آقا آمده بودند یزد، متنی بدون اسم برای ایشان نوشته بودم .چند وقت بعد از طرف دفتر ایشان زنگ زدن منزلمان که نویسنده این متن زن یا مرد ؟مادرم گفت:« دخترم نوشته» یکی دو هفته ای گذشت که دیدم پستچی بسته آورده است. آقای آیتاللهی خطبه مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش .فامیل میگفتند ما تا حالا اینطور خطبهای ندیده بودیم .حالا در این هیر و ویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم. میگفت اینجا جای که دعا مستجاب میشه.»
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_دوم
هرچه می خواستم بهش بفهمانم که ول کن اینقدر روی این مطلب پا فشاری نکن راه نمیداد. هی میگفت :«تو سبب شهادت منی من این روبا ارباب عهد بستم و مطمئنم که شهید میشم.» فامیل که در ابتدای امر کلاً گیج شده بودند. آن از ریخت و قیافه داماد این هم از مکان عقد. آنها آدمی با این همه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند. بعضی ها که فکر میکردند طلبه است .با توجه به اوضاع مالی پدرم خواستگارهای پولداری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم. حالا برای همه سوال شده بود« مرجان چیز این آدم دل خوش کرده که بله گفته است .»عده ای هم با مکان ازدواجم کنار میآمدند ولی میگفتند :«مهریهاش رو کجای دلمون بزاریم ۱۴ تا سکه هم شد مهریه .»همیشه در فضای مراسم عقد کف زدن و کل کشیدن دیده بودم ولی رفقای محمدحسین زیارت عاشوراخواند. مراسم وصل به هیئت و روضه شد. البته خدا در و تخته را جور می کند آنها هم بعد از روضه مسخره بازی شان سرجایش بود. شروع کردن به خواندن شعر رفتند یاران چابک سواران. چشمش برق میزد. گفت:«تو همونی که دلم میخواست کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد.» مدام زیر لب می گفت شکر که جور شد.شکر اونی که میخواستم شد .شکر که همه چیز طبق میلم جلو میره .شکر .موقع امضای سند ازدواج دستام میلرزید .مگر تمامی داشت. شنیده بودم باید خیلی امضا بزنیم ولی باورم نمی شد تا این حد. مثل هم در نمیآمدند. زیرزیرکی میخندید :«چرا دستت میلرزه نگاه کن همه امضاها کج و کوله شده .»بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه .قرار شد خودش بیاید دنبالم. دهان خانوادهاش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه .اصلا خوشش نمی آمد. وقتی دید من دوست دارم کوتاه آمد. وقتی آمد آنجا قصه عوض شد. چهار ساعت بیشتر نبود که با هم محرم شده بودیم .یخم باز نشده بو.د راحت نبودم .عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی اینقدر مسخره بازی در میآورد که در عکس ها بخندم.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_سوم
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد .پشت فرمان بلند بلند می خواند «دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم خیلی حسین زحمت مارا کشیده است »کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل. یاد روزهایی افتادم که با بچه ها می آمدیم اینجا همیشه خدا اینجا پلاس بودنش بساط شوخی را فراهم میکرد که« این باز اومده سراغ ارث پدرش» سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پایه کارش باشد .حتی آمده و از آنها خواسته بتواند راضیم کند به ازدواج .می گفت:« قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود خیلی از دوستانش می آمدند و در مرحله من از به مشورت می خواستند به گفته بودند که برای ایشان از من خواستگاری کند می خندید که اگه نمیگفتم دختر مناسبی نیستی بعداً به خودم می گفتم پس چرا خودت گرفتی اگه هم میگفتن برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بله بگی.» حتی گفت که «اگر اسلام دست و پام رو نبسته بود دلم می خواست شما را کتک مفصل بزنم .»آن کل کل های قبل از ازدواج تبدیل شدن به شوخی و بذله گویی. آن شب هرچه شهید گمنام در شهر بود زیارت کردیم .فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش .جا هم یک سر ماجرا وصل میشد به شهادت. همسر شهید بود .شهید موحدین. روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم .محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت با اعتماد به نفس، درس نخوانده رفت سر جلسه. قبل از امتحان نشسته بود با یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه بگوید. جالب اینکه آن درس را پاس کرد. قبل از امتحان زنگ زد که...
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
#تلنگر ⚠️
تو #گناه نکن
ببینخداچجوری
حالتوجامیاره...✨🌱
زندگیتروپرازوجودخودشمیکنه...🔆
عصبی شدی؟
نفس بکشبگو: بیخیال،چیزیبگم،
امامزمانناراحتمیشه..😕☝🏻
دلخورتکردن؟
بگو:خدامیبخشهمنممیبخشمپسولشکن...🤗😌
تهمتزدن؟
آرومباشوتوضیحبده〰️
بگو: به ائمههمخیلیتهمتا زدن...❗️🚫
کلیپوعکسنامربوطخواستیببینی؟
بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره...🙃💕
نامحرمنزدیکتبود؟
بگو:مهدیزهرا(عج)خیلیخوشکلتره✨
بیخیالبقیه😇♥️
و...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@MohammadHossein_MohammadKhani
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مولا_جانم ❤️
حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست
بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست
باغ های این حوالی را همه سرما زده💔
دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست
بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است
شیعه ی این روزها چندان به تو منسوب نیست 💔
.
#أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪْألْفَرَج
#مہدویت
🌹یــا زهـرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
═══°✦ ❃ ✦°═══
🌹یا زهرا🌹باولایت تا شهادت:
#حتمابخوانید...👇🏻
چند بار دِلـ❤️
همسر شهید...؛
دختر شهید...؛
مادر شهید...؛
رو شکستیم...💔!
کسی که جگر گوششو واسه امنیت الان ما فرستاد🚶🏻♂
تا امنیت الان منُ تو رو تأمین کنه...!
#یادتونرفته...💁🏻♂
ما سه تا شهید دادیم...⚡️
تا جنازه برهنه دخترمون تو تیررس قرار نگیره...😲
#سهشهیددادیم...!
میخواستن غیرت💪🏻مردان ما رو...؛🧔🏻
به سخره بگیرن..🙄
الانکو...؟🤔
اونغیرت...؟🙎🏻♂
کار به جایـے کشیده کِ...؛
الان آقا پسرای خودمون...🧑🏻
دارن به ناموس خودشون دست درازی میکنند..!😯😠
#اونغیرتهاکو...؟؟😐
مُرد..!😑
مُرد اون غیرت ها...!🚶🏻♂
#حیاکو..!😐
ما شهیده کم نداشتیماااا...☝️🏻🙄
#شهیدهسهامخیام🧕🏻🧕🏻
#شهیدهزینبکمایـے...!🧕🏻
میدونے زینب چند سالش بود..!🧐
همش۱۷"۱۸سال داشت...
که شهیده شد...⚡️
توسط منافقین...🙎🏻♂
با چادر خودش کشتنش...😳
سه روز مفقود بود...😓
الان دخترا ی ۱۷"۱۸ساله..!👱🏻♀
چجورین...؛🧐
هنوزفکمیکنندبچهان..!😐
تیپ زدناشون...👀😑
روسری هاشون روز به روز عقبتر..😑
مانتوها روز به روز به بلوز تبدیل شد...😑👚
وآرایش کردن های بیرون...😑💄
روز به روز غلیظ تر میشن...!✋🏻
اون حیا کجا رفته..؟؟! 👣
#بخداظهورنزدیکِ..
به خودت بیا رفیق...🧔🏻🧕🏻
تموم کن اون کارارو..؛☝️🏻
#دعامےکنمبراتونصبرتوندرمحبتآقاصاحبالزمانکمبشه...✌️🏻
مشتاق دیدار حضرت باشے...🌸:))
تازه این موقع داری زندگی میکنے...!
#تفکر...!
#تفکر...!
#تفکر...!
#نشرحداکثری
#مسلماننشربده☝️🏻
#نزاراوضاعبدترازاینبشه🗣
[ #بَرقآمتِدِلرُباۍِمَھدیعَجصلوات📿]
#اللهُمَّ_عَجِّلَ_لِوَلیِکَ_الفَرَج
ــــــــــــــــــــــــ✨🌷✨ــــــــــــــــــــــ
🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹
#چادرخاکی
#ازتبارحسین
@MohammadHossein_MohammadKhani