همیشه‌در‌فضای‌مراسم‌عقد،کف‌زدن‌وکِل‌کشیدن واین‌هادیده‌بودم.💫رفقای‌محمدحسین‌زیارت‌ عاشوراخواندندومراسم‌وصل‌به‌هیئت‌وروضه‌ شد. البته‌خدادروتخته‌راباهم‌جور‌می‌کند. آن‌ها هم‌بعد‌از‌روضه‌مسخره‌بازی‌شان‌شروع‌شد.🌻😅 #برشی‌ازقصه_دلبری 📚 #شهید‌محمدحسین‌محمدخانے🌹 #خادم‌‌عبد‌المهدی

صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بی‌سیم را می‌شنیدیم ، فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت اتفاقی در محور کناری ما افتاده ، الان مسلحین از نقطه‌ای می‌خواهند به این محور نفوذ کنند ، اگر آنجا سقوط کند محور ما هم آسیب می‌بیند . او با این که شناختی از آن زمین و آن منطقه و آن محور کنار دستی نداشت ، قبول کرد . شب قبلش می‌گفت : « متنفرم از این که توی زمینی که نمی‌شناسم عملیات کنم . » این بار را به دوش کشید به خاطر این که زحمات چند روز گذشته بچه‌ها هدر نرود و خط شکسته نشود . آنجا نقطه مسئولیت او نبود. #برشی‌ازعمار_حلب📚 #شهید‌محمدحسین‌محمدخانے🌹 #خادم‌‌عبد‌المهدی https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3

*وصلت جمله رفیقان ز خدا می‌خواهم* ادای شهدا را در می‌آورد.هروقت می‌خواستیم عکس بیندازیم،دستش را می گذاشت روی سینه‌اش،سرش را کج می‌کرد و لبخند ملیح میزد☺️ #برشی‌ازعمار_حلب📚 #شهید‌محمدحسین‌محمدخانے🌹 #خادم‌‌عبد‌المهدی https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3

حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت «کمرم شکست.» دوستانی که پیکر عمار را دیده بودند می گفتند «مثل کسی بوده که روزها و شب های متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده.» #برشی‌ازعمار_حلب📚 #شهید‌محمدحسین‌محمدخانے🌹 #خادم‌‌عبد‌المهدی https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3

گفت «بیا بریم فکه!» من آن موقع این قیافه‌ای نبودم. خیلی سوسول‌تر از الان بودم. رفتیم. #خیلی‌اعتقاد‌داشت‌به‌اینکه‌غروب‌را‌توی‌فکه‌باشیم. تنظیم می‌کرد. #برشی‌ازعمار_حلب📚 #شهید‌محمدحسین‌محمدخانے🌹 #خادم‌‌عبد‌المهدی https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3

هی این جمله را به رفقایش گوشزد می کرد: «نکنه دچار روز مرگی بشیم!» گریه می‌کرد و به بچه ها می گفت، توی مناجات هایش هم به خدا التماس می کرد. #برشی‌ازعمار_حلب📚 #شهید‌محمدحسین‌محمدخانے🌹 #خادم‌‌عبد‌المهدی https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3