eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد حسین توی کنکور سراسری رتبه بالایی آورد و توی یکی از دانشگاه های دولتی تهران قبول شد . اما به اون رشته علاقه نداشت و برای همین اومد یزد و توی دانشگاه آزاد یزد رشته مهندسی عمران مشغول تحصیل شد و این راه ورود محمد حسین به یزد بود😊 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_Mohammadkhani
نماز اول وقت🌺 هم رزم شهید علی موسوی می گوید:🌿 «تنها جایی که می شد سراغش را گرفت، نمازخانه بود. آن قدر مقید بود که نیم ساعت قبل از نماز، به طرف نمازخانه می رفت. هم خودش مقید به نماز اول وقت بود و هم با اخلاصِ خاصی، بقیه را به نماز اول وقت دعوت می کرد. یک بار که من در جلسه ای حضور داشتم و اتفاقاً تا ظهر طول کشید، ناگهان در باز شد و موسوی با چهره نورانی اش وارد شد و بعد از سلام، از ما پرسید: برادرا! می بخشید، خواستم بپرسم ظهر شده؟ بعد ما متوجه وقت نماز شدیم و چند لحظه بعد صدای اذان بلند شد. نحوه تذکر دادن او در آن لحظه خیلی برایم جالب بود». 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: دوست‌داشتن آدم‌هاۍ بزرگ،انسان را بزرگ می‌ڪند و دوست‌داشتن آدم‌هاۍنورانی‌ بھ انسان نورانیت می‌دهد... اثر وضعی محبوب، آن قدر زیاداست، ڪه آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه‌ پیدا ڪند... 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_Mohammadkhani
شهید محمود رضا بیضایی🍀🍀 شهیدمدافع حرم🌸 باید به خودمان بقبولانیم که.. در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم🌻 و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً..🌷 محمود رضا بیضایی محمدحسین محمدخانی 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
کاش... گناهان ما هم مثل گناهان شهدا  🍀ترک نماز شب و دیر شدن نماز اول وقت🍀 بود!😔 🌹یازهرا🌹 محمدخانی @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان😊
یکی از چیز هایی که نظرش رو جلب کرده بود ،کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود که خوانده ام.همان کتاب های پالتویی روایت فتح،خاطرات همسران شهدا.میگفت:«خوشم میاد که شما این کتابارو نخوندین ، بلکه خوردین !». فهمیدم خودش هم دستی بر آتش دارد. می‌گفت:«وقتی این کتاب ها رو میخوندم،واقعا به حال اونا غبطه می‌خوردم که اگه پنج سال ،ده سال یا حتی یک لحظه باهم زندگی کردن ،واقعا زندگی کردن!اینا خیلی کم دیده میشن .نایابه!». من هم وقتی آن ها را می خواندم،به همین رسیده بودم که اگر الان سختی میکشند،ولی حلاوتی را که آنها چشیده اندد،خیلی ها نچشیده اند. این جمله را هم ضمیمه اش کرد که«اگه‌ همین امشب جنگ بشه ،منم میرم،مثل وهب !»میخواستم کم نیاورم ، گفتم «خب منم میام!!!». منبر کاملی رفت مثل آخوند ها؛از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش.از خواستگاری هایش گفت و اینکه کجا رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده ، حتی چیز هایی که به آنها گفته بود.گفتم :«من نیازی نمی بینم اینا رو بشنوم» ادامه دارد...
می‌گفت:«اتفاقا باید بدونین خوب تصمیم بگیرید!!!» گفت :«از وقتی شما به دلم نشست ، به خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاری ها رو صوری می رفتم !!!.» می گفت :«می رفتم تا بهونه پیدا کنم یا بهانه‌ای بدم دست طرف» می خندید که : «چون اکثر دخترا از ریشه بلند خوششون نمیاد این شکلی میرفتم؛ اگه کسی هم پیدا می‌شد که خوشش میومد و می‌پرسید که آیا ریش هاتون رو درست و مرتب میکنین، می‌گفتم نه من هم این ریختی میچرخم!!! یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمی کنم. مادرم در زد و چای و میوه آورد و گفت :«حرفتون که تموم شد کارتو دارم. از بستن دلشوره داشتم دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت .حرف می‌زد و لابلاش میوه پوست می‌کند و می‌خورد گاهی با خنده به من تعارف :«میکرد خونه خودتونه بفرمایید.» زیاد سوال می پرسید بعضی ها که سخت بود؛ بعضی هم خنده دار .خاطرم هست که می پرسید :« نظر شما درباره حضرت آقا چیه ؟ گفتم : ایشان را قبول دارم و هر چی بگم اطاعت می کنم. گیر داد که چقدر قبولشون دارید؟ در آن لحظه مضطرب بودم و چیزی به ذهنم نمی رسید .گفتم خیلی!!! خودم را راحت کردم که نمی‌توانم بگویم چقدر زیرکی به خرج داد و گفت :«اگه آقا میگن من رو بکشید میکشید؟» بی معطلی گفتم:« اگه آقا میگن بله». نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد . انگار از اول بله را شنیده؛ شروع کرد دوباره برای آینده شغلی اش حرف زد گفت:« دوست دارد برود در تشکیلات سپاه؛ فقط هم سپاه قدس.» ادامه دارد...
* |•* *🍂روزِ حساب ڪتاب ڪه برسه...🍂* *بعضے از گناهات رو که* *بهت نشون میدن* *می بینی* *براشون { استغفار نکردی }* *اصلا یادت نبوده!💔* *امّا زیر هر گُناهت یه { استغفار📿 } نوشته شدہ...!* *اونجاست که تازه می فهمی* *یڪی به جات توبه ڪرده..* *یڪے که حواسش بهت بوده.؟* *یه { پدر دلسوز}* *یکی مثلِ { مَهدی فاطمه💚 }* *{یَا أَبَانَا أستَغفِر لنا ذنوبنا جمیعا}* ** 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani