eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه حرفش این بود واسه کی کار میکنی؟ میگفتم: امام حسین.. میگفت: پس حرف ها رو بیخیال کارت خودتو بکن جوابش با امام حسین... شهید محمد حس♡ین محمد خانی
معرفی_کتاب 🔔 کتاب⬅️ و به قلم⬅️ انتشارات⬅️ برشی از کتاب👇👇👇 «به خالدیه که رسیدیم، شهر خالی بود. همه‌ خوش حال بودن که تموم شد. اون‌ها چیزی به نام [تک تیراندازِ انتحاری] دارن. انتحاري نه به اين معنا كه به خودش مواد منفجره بسته كه خودشو بتركونه. اون‌ها دو تا تک‌تیرانداز می‌ذارن و‌ کل شهررو خالی می‌کنن. به اون‌ها می‌گن: شما تا آخر بمون، حتی اگه کشته شدی! تو بعضی مواقع، همین دو تا تک تیرانداز باعث می شن ما برگردیم. دقیقا همین اتفاق برای ما افتاد. یه تک‌تیرانداز و یه تیربارچی گذاشته بودن که همین‌ها تونستن نصف خالدیه رو بگیرن. با خیال راحت وسط خیابون ایستاده بودیم. به لحظه دیدم صدایی میاد و آسفالت زیر پام کنده می‌شه. نگو که تیر و تیرتراش رو به آسفالت بستن! در اون‌جا (امیر سیاوشی) و (اسماعیل کریمی) شهید شدن.» _محمد‌علی جعفری برای نوشتن از شهید محمدحسین محمدخانی (قصه‌ی دلبری، و عمار حلب) نیاز دارد به خاطراتی که دست اول باشند. به خاطراتی که از هم‌رزمان نزدیک شهید روایت شوند. و این نیاز سرآغازی می‌شود تا ایشان به سوریه برود.تا بتواند اطلاعات دقیق و صحیح‌تری از شهید محمد‌حسین محمد‌خانی به دست بیاورد. جاده‌ی یوتوب از این سفر و اتفاق‌هایش می‌گوید. ❤️یازهرا ❤️‌ 🆔 @MohammadHossein_MohammadKhani
یعنے: ❤️تو اوج نا امیدے یه نفࢪ پاࢪتے بین تو و خدا بشه و جوࢪے دستت ࢪو مے گیࢪه که متوجه نشے...😌👌 @MohammadHossein_MohammadKhani
﷽ . . . چشــــمت رهَـــــــــم نمیدهــــد به گذرگاهِ عافیـــــت بیمـــارم و خوشـــــم که دلـــــم مبتــــــلای توســــــت . . . .. میترسم بخاطر گناهانم از چشمانت افتاده باشم دلم خوش است فقط به اینکه تو حداقل نگاهمان میکنی و پیش خدا شفاعتمان میکنی گرچه بدم و بدی کردم .... . . . حالے،خیال وَصلت خوش می‌دَهد فَریبم..! . . . 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
❤🍃 نکند فکر کنی در دل من "یاد" تو نیست گوش کن "نبض دلم" با تو یکی ست 🌱❤️ یازهرا ❤️🌱 🆔 @MohammadHossein_MohammadKhani 🔷🔸
بسم رب الشهدا والصدیقین؛ اکثرا صحبت هایش را اینطور شروع می کرد و یا شادی روح  صلوات علاقه ی عجیبی به حاج ابراهیم داشت؛ سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه هم که میشد اول از همه چادر ستاد عالی شهید همت (ره) را علم می کرد و باقی ماجرا. عجیب بود ماجرای عشق محمد حسین به حاج همت (ره) یک حاج همتیه تمام عیار ؛ یک عاشق ششدانگ. و این عشق بود که او را به این وادی کشاند و من این عشق را وقتی فهمیدم که در رسانه ها تیتر زدند چه کسی 'حاج قاسم' را یاد 'حاج همت' می انداخت.تازه آن موقع بود که باورم شد هرچیز که در جستن آنی،آنی یکبار که رفته بودیم یادواده شهدا.همرزم حاج احمد متوسلیان از جزبه ، جربزه و جذبه حاج احمد حکایت ها گفت ؛ محمدحسین تا بعدها از اتفاقات قائله کردستان و حکایت دلاوری های گردان شیرمردان کرد حاج احمد میگفت.اینکه چه طور با رفتار و پوشیدن لباس کردی آنهمه پیشمرگ برای سپاه اسلام و انقلاب جذب کرده و چگونه در شهرهایی که مردمانش همزبانش نبودند روحیه همدلی ایجاد کرده و فرمانده هی اش را چگونه بر قلب ها جاری کرده بود.محمد حسین آن روزها خیلی حاج احمدی شده بود و من این را وقتی فهمیدم که در سوریه فرمانده و مستشار محبوب نیروهای غیر ایرانی تیپ  شده بود. تازه آن موقع باورم شد که 'هر چیز که در جستن آنی،آنی مرام های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :یکی از دیوارهای خوش اندازه ی خانه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد . قرارداد خانه که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ آن روزها پوسترهای کم عرض مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد.همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهاد محمد عبدی میگفت ؛ وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان است اصلن جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد هرچیز که در جستن آنی آنی . . 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
☆به نام زیبا مصَوَّر هستی☆ . 🍃دنیا سرایی است، که نابودی برایش مقدر گشته و کوچ کردن مردمش از آن، حتمی است. دنیا در دیده‌ی ، مانند سایه‌ی زوال ظهر است، که هنوز گسترده نشده، جمع می شود و هنوز بلنده نشده، کوتاه می‌گردد.* . 🍃چه زیباست، این چنین . زیبا و . و این علم، این ، این ایمان، در هر آن کسی متجلی می‌گردد، که باشد و سائل کوی یار🌹 . 🍃چه در که در ایام شکوه شکوفایی آمالش پرسه می‌زند، چه در که دیری نیست وصل دلدار و همرهش، میسَر گشته و چه در پیری جهان دیده که گویی و رنجور است. . 🍃به یقین، او هم به چنین باوری دست یافته بود، که از عمق جان و از ورای ، دیده فروبست از این زمانه‌ی وهم آلودِ سایه وار، دیده فروبست و خردمندانه عاشقی کرد❤️ . آری! چنین است و باید اندشید، که ما نیز چون او گشته ایم؟ خردمند و . عبد و . شایسته‌ است که بیندیشیم، چه باید کرد و از کدامین ، دیده فروبست؟ . پ.ن: * خطبه های ۴۵ و ۶۳ نهج البلاغه . ✍️نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم‌الله.. . آره درست گفتی!   بهتر بگم، درست عمل کردی.. وایسادی و جنگیدی، اونم تا آخرش چه زمان دانشگاه و تو جنگ فرهنگی توی هیئت و بسیج، چه زمان سوریه و تو جنگ با تکفیریا... الانم بعدِ گذشت پنج سال از شهادتت با جون و دلم می‌شنوم که داری تو گوشم بهم میگی: آی رفیق! آهای رفیقی که منو دوست داری و میای سرقبرم و هزار حال میشی...  من احساس تکلیف کردم، وایسادم، جنگیدم، تا آخرشم وایسادم و جنگیدم، که مهر تائید آخرشم همون شهادته! الان نوبت توئه! اگه ادعات میشه که منو دوست داری، باید احساس تکلیف کنی، باید وایسی، تا آخرشم باید وایسی... باید خودتو ثابت کنی! تا برسی به من و این قافله. . . . آره، نوبت ماست!  رفقا دست بجنبونید فرمانده دستور صادر کرده: باید وایسیم و بجنگیم، تا آخرش، تا آخرین لحظه، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره‌ی خونمون.. قافله داره میره.. هرکه دارد هوس کرب‌وبلا، بسم الله.. . . به وقتِ بین الطلوعینِ ۱۶ آبان ماهِ ۹۹ به وقتِ پنجمین سالروزی که حاج عمار زد و رویِ خورشید رو کم کرد... به وقت حاج عمار .. شهادتت مبارک! فرمانده. . . .
🍃به نام او که را برگزید. روز زمینی شدنت، قلبِ زمین می‌تپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض می‌زند. . 🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، با آن قدّ رشیدش لامپ‌های رنگی را چک می‌کند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊 . 🍃آن‌طرف تر ، نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و زغال هارا باد می‌زند مبادا خاک شوند!! می‌خواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂 . 🍃چند روزی می‌شود که و هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍 . 🍃وارد می‌شوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر می‌کند. همه به استقبالت می‌آیند.یک به یک در آغوششان فرو می‌روی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا_علیه‌السلام_⚘ . 🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ می‌شوی شهید را به آغوش می‌کشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت می‌درخشد🤩 . 🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست! تو شدی اما جایِ خالی‌ات دلهارا سوزانده یک ، یک ، یک اشک چشمشان روان است برای آخرین بار آغوشت را لمس می‌کند😞 . 🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمی‌شود💔 . 🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد و و این اواخر ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀 . 🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هایی‌است که به دستمان رسیده و قلب را بی‌تابَت می‌کند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏 . 🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏 . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت شهادت . @MohammadHossein_MohammadKhani
میگن وقتی شهید میشی که تعداد رفقات تو گلزار، بیشتر از شهر باشه... ...🙏 یکی از تیکه کلام های قشنگ شهید محمدخانی این بود که «بریم خلدبرین...» شهدا را با صلواتی یاد کنیم🙏 ♥️ 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠داستان یکی از کرامات که کمتر شنیده شده 🎤از لسان 🔹بـه مـنـاسـبـت سـالگرد شـهـادت شـهـید مـحـمـدحـسـین مـحـمـدخـانـی (عـمـار) 😔آری شـهـدا زنــده انــد حـتــی زنــده تــر از مــا... @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🕘 دقایقی با عمار 🎙روایت شهید محمدخانی از زبان دوستان و خدام هیئت علمدار حسین دارالعباده یزد 🔹بـه مـنـاسـبـت سـالگرد شـهـادت شـهـید مـحـمـدحـسـین مـحـمـدخـانـی (عـمـار) 🔅کاری از گروه هنری حاج عمار وابسته به هیئت علمدار حسین دارالعباده یزد ---:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:--- @MohammadHossein_MohammadKhani
💔😔 در خاک هم دلم به هوای تو می‌تپد چیزی کم از بهشت ندارد، هوای تو …! قیصر امین پور @MohammadHossein_MohammadKhani
✅از استاد قاضی زاده سئوال شد بهترین هدیه برای اهلبیت در ایام ولادت و شهادتشون چیست؟ خودتون در این شبها چکار میکنید؟؟ فرمودند بهترین کار در شب ولادت و شهادت اهلبیت، خواندن 2رکعت نماز و اهدا 700 استغفار و صد صلوات است ..اگر فرصت نداشتی صد صلوات ،صد استغفار بخون..🌸 این نماز خوندی از اهلبیت حاجت نخواه، خودشون بلدند چی بهت بدن. یکسال این کار در هر شهادت و ولادت ادامه بده اثرات و اعجازش ببین. 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
🌟یک بار به من پایش را نشان داد،گفت به نظرت چیشده؟ _پایش کبود بود.🍂 _گفتم:وقتی تو روضه هستی،حواست نیست🌱 که(انقدر محو روضه هستی) انقدر تو روضه خودتو میزنی اینطوری میشه🌟 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم رو به سوی معبود: الله اکبر اذان را که میشنید،می استاد به نماز. مسافرت هم که میرفتیم،زمان حرکت را جوری تنظیم میکرد که وقت اذان بین نماز نباشیم. یک وقت هوایی هم که اختیار ماشین دستش نبود و با کسی همراه بودیم اولین فرصت در نماز خانه بین راهی یا پمپ بنزین می‌گفت:«نگه دارین ،وقته نمازه.» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم تفحص: *امتحانات ترمش که تمام شد،ساکش را بست و راهی منطقه شرهانی شد. رفت دنبال تفحص شهدا. عشق می‌ورزید به اینجور کار ها.وقتی برگشت ،سیاه سوخته بود؛انگار که مدام زیر آفتاب سوزان بوده باشد. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم اردوی جهادی: *تابستان هشتاد و شش قلعه گنج کرمان؛روستای چاه داد خدا،ارودی جهادی‌. دم ظهر می‌رفتیم توی چاه آب،با لباس و شلوار خیس دو دقیقه ای توی آفتاب خشک میشدیم. محمد حسین کنار چاه اذان می‌گفت و می ایستاد به نماز. ماهم پشت سرش قامت می بستیم . https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم فرزند خلف: *از بچگی دیده بود بابا دست پدربزرگ را می بوسد،محمد حسین هم یاد گرفته بود. به بابا که می‌رسید خم میشد و دستش را می‌بوسید.هوای مادر را هم خیلی داشت؛تا دستش رانمی بوسید،خیالش راحت نمیشد. *گاهی وقت ها که با مادر در خانه تنها بود،روی زمین می افتاد و پایش را می‌بوسید. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم حکایت ازدواج💍 بخش اول *خانواده برای ازدواج مورد هایی پیشنهاد داده بودند؛اما محمد حسین قبول نکرده بود.گفته بود:«میخواهم پر پروازم باشد برای شهادت!اینها به مادیات تعلق دارند.» به زندگی حداقلی فکر نمیکرد،دغدغه ی زندگی جهادی داشت. آنقدر سخت گرفت که همان شد که خودش میخواست.دختری از خانواده ای متمول که تعلقی نداشت.حرف مهریه هم که کشیده شد وسط،خانم گفته بودند:«چهارده سکه به نیابت چهارده معصوم.» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم حکایت ازدواج💍 بخش دوم *... برای خواستگاری که میرفتیم،حاظر نشد کت و شلوار بپوشد؛اما برای عقدش به هر ترفندی بود،راضی اش کردیم. بعد از عقد هم زیارت عاشورا خواندیم. عقدش در امام زاده جعفر یزد بود؛قشنگ و به یاد ماندنی. گاهی وقت ها به بهزیستی سر می‌زد و کمک مالی میکرد.وقت هوایی هم که پول نداشت،نصف روز می‌رفت و با آنها بازی میکرد.میخواست هر طور شده دلشان را خوش کند. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم حکایت ازدواج💍 بخش سوم *زایمانم توی بیمارستان خصوصی بود.لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق. به گمانم کارکنان بیمارستان فکر میکردند الان یک گوشه می شیند و لام تا کام حرف نمی زند؛برعکس لحظه ای آرام و قرار نداشت.مدام قربان صدقه ام می‌رفت. یکی از پرستار ها هاج و واج مانده بود ،میگفت:«ایکاش میشد از این صحنه فیلم بگیری ببری نشان بقیه بدهی تا یاد بگیرند.» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
بسم الله الرحمن الرحیم حکایت ازدواج💍 بخش چهارم *اسمش را از خیلی وقت پیش انتخاب کرده بودیم،امیر حسین. می‌گفت :«اگر چهارتا پسر داشته باشم ،اسم هر چهار تا رو میزارم حسین.» قبل از اینکه بچه را بشویند،در گوشش اذان و اقامه گفت.همان جا برایش روضه خواند،وسط اتاق زایمان،جلوس دکتر و پرستار ها.روضه حضرت علی اصغر آنجایی که لالایی میخوانند،بعد هم کام بچه را با تربت برداشت. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3