eitaa logo
☘️ هیات محبان حضرت زهرا (س)
132 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
33 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‮سرور سخنوران عالم در پنجمين و آخرين جمله از حکمت چهارم چه نیکو فرموده اند: «رضايت و خشنودى (از تقديرات الهى) بهترين همنشين است» همنشين خوب ، كسى است كه به انسان آرامش ببخشد و او را از بى‌تابى در برابر مشكلات باز دارد و در او روح اميد بدمد. و تمام اين آثار در راضى بودن به قضاى الهى است. آنكس كه مقدرات را از سوى خداوند حكيم و مهربان مى‌داند هرگز از مصائبى كه به هر حال در دنيا روى مى‌دهد و مشكلاتى كه گريبان انسان را ناخواسته مى‌گيرد ناراحت نمى‌شود و بى‌تابى نمى‌كند و اعصاب خود را در هم نمى‌كوبد. البته اين بدان معنا نيست كه انسان در برابر هر حادثه‌اى تسليم شود، بلكه به اين معناست كه تمام كوشش خود را براى پيروزى بر مشكلات به كار گيرد؛ ولى اگر حوادثى خارج از حيطۀ قدرت او رخ دهد در برابر آن راضى باشد و زبان به ناشكرى نگشايد و جزع و بى‌تابى نكند. در روايتى آمده است كه حضرت موسى عليه السلام به پيشگاه خداوند عرضه داشت: مرا به عملى راهنمايى كن كه اگر آن را انجام دهم رضاى تو را به دست آورده باشم. خداوند به او وحى فرستاد كه رضاى من گاهی در ناخوشنودى توست و طاقت آن را ندارى... موسى بر زمين به سجده افتاد عرض كرد: خداوندا افتخار سخن گفتنت با من را به من بخشيده‌اى و پيش از من به كس ديگرى نداده‌اى و هنوز مرا به عملى راهنمايى نكرده‌اى كه با آن رضا و خوشنودى‌ات را به دست آورم. خداوند به او وحى فرستاد كه رضاى من در اين است كه تو راضى به قضاى من باشى. 🤲 خدایا ما را هماره راضی به قضای الهی که مقدر فرموده ای بگردان .... التماس دعا .
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای استاد فرهمند هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ خودِ شیطون رو کی گول زد؟؟ 🎤حجه الاسلام 👌قدری تأمل!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاه نکشت و فرار کرد: ▫️باشگاه استادان معارف اسلامی :: میزمعارف ااا @mizemaaref
⭕️ مردم عادی چند بار این نوشته را بخوانند مسئولین از جمله مسئولینی که دل در گرو غرب دارند هر روز و هر لحظه آنهایی که در آن سالهای جنگ در غرب بودند و در حال تحصیل و .... این نوشته را بخوانند و ببینند شرمنده شهدا خواهند شد یا خیر ⭕️راضی نیستم شهید بشم! بهمن۱۳۶۵/شلمچه،عملیات کربلای ۵ یک دستگاه نفربر بی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود،دقایقی کنار پست امداد توقف کرد. مجروحین بدحال را که غالبا دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم.راننده مدام می‌گفت: "زود باشید،فرصت نیست،الانه که تانک های عراقی بزنند." ولی ما بدون توجه ،تا آن‌جا که جا داشت مجروح‌ها را سوار کردیم.حتی آنها را به هم فشار می‌دادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالۀ بیشتر آنها بلند شد ولی کاری نمی‌شد کرد. معلوم نبود وسیلۀ دیگری برای بردن آنها بیاید.به‌زور درِ نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم. نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد.هرچه سلام و صلوات که به ذهن‌مان رسید،نذر کردیم تا سالم از سه‌راه مرگ رد شود. همین که به سه‌راه رسید ،تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود،از سمت چپ به طرفش شلیک کرد. در مقابل چشمان وحشت‌زده و مبهوت ما، گلولۀ مستقیمِ تانک به پهلوی نفربر خورد و آن را جر داد و با ورود به داخل، درجا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.به‌دنبال آن،باران خمپاره باریدن گرفت. به هیچ وجه نمی‌شد کاری کرد.درِ نفربر از بیرون قفل بود و مجروح‌ها که لای همدیگر فشرده بودند ،میان آتش می‌سوختند.صدای دل‌خراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمی‌خاست،تنم را به لرزه انداخت.هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم جیغ مَرد،این‌گونه سوزاننده باشد. به زمین و زمان فحش می‌دادم و بیشتر به خودم که هرچه راننده گفت: بسه دیگه،جا نداره! به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابۀ آتشین مرگ کردم.خودم را روی سینۀ سرد خاکریز ول کردم و همچون کودکان مادرمُرده، زار می‌زدم و هق‌هق می‌گریستیم.نه فقط من،همۀ بچه‌ها همین احساس را داشتند. دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پُر کرد.آفتاب خیلی زودتر داشت غروب می‌کرد و هوا تاریک می‌شد! شب که شد،نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! دیگر چیزی برای سوختن نداشت.درِ آن را که باز کردند،یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود.معلوم نبود چندنفر بودند و کی بودند! قاطی کردم.هذیان می‌گفتم.کنترلم دست خودم نبود.اصلا نمی‌فهمیدم کجا هستم و چه می‌کنم.فقط به صدای جیغ آنها گوش می‌کردم که جلوی چشمانم داشتند می‌سوختند و من فقط تماشاچی بودم. رو کردم به آسمان.به هر کجا که احساس می‌کردم خدا آن‌جا نشسته و شاهد این اتفاق است.از ته دل فریاد زدم.چشمانم را بستم،دهانم را باز کردم و ...کفر گفتم.با های‌های گریه،عربده زدم: "خدایا ...اگه من رو شهیدم کنی،خیلی نامردی.اون دنیا جلوی شهدا می‌گم من نمی‌خواستم شهید بشم و این به‌زور من رو شهید کرد ... خدایا،بذار من بمونم ،برم توی این تهران خراب شده، یک ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سه‌راه مرگ شلمچه چی گذشت." نمی‌دانم روزنامه،فیس بوک،کتاب،اینستاگرام،مجله،توئیتر،ایتا،تلگرام و...توانسته بجای یک ورق کاغذ،حق سه‌راه شهادت را ادا کرده باشد؟! 💢حمید داودآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6044193805056344105.mp3
4.01M
🔳 مرثیه و روضه 🏴 🚩 السلام علیک الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ علیه السلام ♦️مرثیه امام موسی بن جعفر سلام الله علیه ✍تفسیر مطامیر علیه السلام ┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈ 🚩 کانال روضه و مرثیه 👇 🌴🌴روضه های جانسوز اساتید 👇😭 ╭┅─────────┅╮ ▶️ @rovzeha ◀️ ╰┅─────────┅╯
🏴 استاد رفیعی: شکل زندانی که امام کاظم داخل اون محبوس بودن، مطامیر بوده. مطامیر جائی بوده که غله نگه میداشتن و ظلمات محض بوده... زیرزمینی مخوف و عمیق چاهی دالان گونه تنگ و تاریک حدود ۳۰متر زیر زمین... یه گودال پر از پله که تا ۲۰متریش، پله‌بوده...ده متر اخرش پله نبوده نردبون میذاشتن زندونی رو منتقل میکردن داخل سیاه چال، بعد نردبون رو بر میداشتن که نتونه بیاد بالا. ته این سیاه چال، مطامیر بوده که مثل یه خمره بوده که تهش فراخ بوده و بالاش تنگ نه میتونستن بخوابن، نه وایسن چند سااال... امام رو، ته اون سیاه چال زندونی کردن در حالیکه غل و زنجیرِ جامعه به دست و پاشون بوده دستور داده بودن که این غل و زنجیر از بدن باز نشه شهادت امام موسی کاظم (علیه‌السلام) تسلیت آجرک‌الله‌یا صاحب الزمان 🇮🇷@Shiitee