eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
69 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
: سلام کانالتون عالیه میشه بیشتر از شهید حججی بزارین ممنونم سلام علیکم‌ بله کانال مختص به شهید حججی عزیز هست حتما چشم
یڪ‌دنیا‌حرف‌در‌این‌جملھ‌است: براےرسیدن‌بھ‌ڪبریاباید: ⇜‌نھ‌ڪبرداشت✨🖐 ⇜نھ‌ریاداشت 🌱 شهدا‌خالص‌‌و‌متواضع‌بودند💞 وبھ‌عرش‌ڪبریایۍپانهادند.. 🌿 🖇
عـــــشـــــق لبخند نجیبی ست ڪـہ روے لب توست، خنـــــده ات علت آغاز غـــــزل خوانے ھـاسـت 🕊
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
عـــــشـــــق لبخند نجیبی ست ڪـہ روے لب توست، خنـــــده ات علت آغاز غـــــزل خوانے ھـاسـت #شهید_مح
🌷 از یک چشمت لاتخف میبارد و از چشم دیگرت لا تحزن! با این بارش رحمت که بر سرم میباری؛ نجات همان رنگین کمان بهاری است که با نور وجود تو جان میگیرد... ساحل آرامش، مژگان ترِ چشمان توست من نیز قطره میشوم و بر گونه تبدارت مینشینم و با امواجِ مواج دیده ات محو میشوم دوست دارم با نور چشمانت یکی شوم و به سویت بگریزم از خویش... به چشمهایت محتاجم وقتی قبله نمای من هستند.. به چکه های دعای دستانت نیازمندم به هنگام قنوت... به ذکر احتیاج دارم... ذکرِ بودنِ دعای ... برای دل بیقرارم... برای آغاز صبحی در امتداد مسیرت.... صبح از طلوع چشمان تو آغاز می شود.... 🕊 🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتابی که شهید_حججی رو انقدر تحت تاثیر قرار داد که خودش رفت چهارصد نسخه از اون رو تو چند ساعت فروخت!
من شنیدم سر عشاق بہ زانوۍ شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد...' -ارباب‌میشہ‌لحظہ‌ۍ‌آخر شما‌بالاسرمون‌بیایید💔!
شادی روح شهدا و شهید حججی صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
: سیزده بدر بود.رفته بودیم روستای پدر بزرگ خانمش . تعدادمان زیاد بود.توی زمین پدر بزرگ خانمش جای همه نبود. رفتیم ویک حصیر انداختیم توی زمین بغلی که روی آن بنشینم. محسن گفت:« این زمین مال کیه ؟»گفتیم :«چه می دونیم.مال یکی هست دیگه.» محسن گفت: «من نمیام تو این زمین. حق الناسه. شاید صاحبش راضی نباشه.» از حرفش خنده مان گرفت. گفتیم: «حق الناس دیگه چیه؟» رفتیم و نشستیم توی آن زمین. هر کاری کردیم که محسن بیاید،نیامد. گفتیم:« بابا مگه قراره زمین رو بخوری؟نیم ساعت میای می شینی،بعدش می ریم فایده ای نداشت. نیامد که نیامد. ممنونم از شما بزرگوار که از خاطرات شهید برامون ارسال کردید