نوحالائمهگفتنوحواعلیالحسـین
بانیگریهاوستاگرروضهدایراست🖤
#شهادت_امام_جعفر_صادق
#امام_صادق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بِجَعفَرِ بنِ محمد" نوای هرشب ماست
چه خوب حضرت صادق رئیس مذهب ماست
#شهادت_امام_جعفر_صادق
#شهادت_امام_صادق #امام_صادق
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید مدافع وطن امید اکبری🌷
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#رمان_بدون_تو_هرگز #پارت_سیزدهم تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بے حرمتے اے که از طرف خانواده
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهاردهم
عشق کتاب
زینب، شش هفت ماهه بود ...
علے رفته بود بیرون ...
داشتم تند تند همه چیز رو تمییز مے کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ...
نشستم روے زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ...
چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ...
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن هاے پاے تخته ...
توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالاے سرم ...
حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ...
چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توے صورتش ...
حالش که بهتر شد با خنده گفت ...
عجب غرقے شده بودے...
نیم ساعت بیشتر بالاے سرت ایستاده بودم ...
منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توے هم ...
همین طور که زینب توے بغلش بود و داشت باهاش بازے مے کرد ... یه نیم نگاهے بهم انداخت ...
- چرا زودتر نگفتے؟ ...
من فکر مے کردم خودت درس رو ول کردے ...
یهو حالتش جدے شد ... سکوت عمیقے کرد ...
مے خواے بازم درس بخونے؟ ...
از خوشحالے گریه ام گرفته بود ...
باورم نمے شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم ... زینب رو چے کارش کنم؟ ...
- نگران زینب نباش ... بخواے کمکت می کنم ...
ایستاده توے در آشپزخونه، ماتم برد ...
چیزهایے رو که مے شنیدم باور نمے کردم ...
گریه ام گرفته بود ... برگشتم توے آشپزخونه که علے اشکم رو نبینه ...
علے همون طور با زینب بازے مے کرد و صداے خنده هاے زینب، کل خونه رو برداشته بود ...
خودش پیگیر کارهاے من شد ... بعد از 3 سال ...
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ...
کلے دوندگے کرد تا سوابقم رو از ته بایگانے آموزش و پرورش منطقه در آورد ...
و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ...
هانیه داره برمے گرده مدرسه ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...