#معرفی شهید
نام و نام خانوادگی: جواد محمدی
نام پدر: رمضانعلی
تاریخ تولد : 1362/05/29
محل تولد : درچه - اصفهان
تاریخ شهادت : 1396/03/16
محل شهادت : حما - سوریه
محل مزار شهید : اصفهان - درچه - آستان مقدس امامزادگان حمیده و رشیده خاتون - گلزار شهدا
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید جواد محمدی 🌷
"💚🌚"
- با شھدا صحبت کنید ؛
آنھا صدای شما را به خوبی میشنوند . . .
و برایتان دعا میکنند )!
ارتباط با شھدا دو طرفه است =)!🌚
‹#شهیـدآنه›
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_ام
طلسم عشق
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علے، بالاخره تونستم برگردم ...
دل توے دلم نبود ...
توی این مدت، تلفنے احوالش رو مے پرسیدم ...
اما تماس ها به سختے برقرار مے شد ... کیفیت صداے بد ... و کوتاه ...
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ...
علے حالش خیلے بهتر شده بود ...
اما خشم نگاه زینب رو نمے شد ڪنترل کرد ...
به شدت از نبود من ڪنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتے مے خواے بابا رو سوراخ سوراخ ڪنے و روش تمرین ڪنے، میاے ...
اما وقتے باید ازش مراقبت کنے نیستے ...
خودش شده بود پرستار علے ... نمے گذاشت حتے به علے نزدیڪ بشم ...
چند روز طول ڪشید تا باهام حرف بزنه ...
تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علے بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روے علے آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردے؟ ...
من نگهش داشتم... تنهایے بزرگش ڪردم ...
ناله هاے بابا، باباش رو تحمل ڪردم ...
باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مے ڪنه ...
و علے باز هم خندید ... اعتراض احمقانه اے بود ...
وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علے شده بودم ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_یکم
مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ...
علے هم تازه راه افتاده بود و دیگه مے تونست بدون ڪمڪ دیگران راه بره ...
اما نمے تونست بیڪار توے خونه بشینه ...
منم براے اینڪه مجبورش ڪنم استراحت ڪنه ...
نه مے گذاشتم دست به چیزے بزنه و نه جایے بره ...
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ...
قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ...
همه چیز تا این بخشش خوب بود ...
اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ...
هم ناغافلی سر و ڪله چند تا از رفقاے جبهه اش پیدا شد ...
پدرم ڪه دل چندان خوشے از علے و اون بچه ها نداشت ...
زینب و مریم هم ڪه دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ...
دیگه نمے دونستم باید حواسم به ڪی و ڪجا باشه ...
مراقب پدرم و دوست هاے علے باشم ... یا مراقب بچه ها ڪه مشڪلے پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو ڪنترل ڪنم ...
و زینب و مریم رو دعوا ڪردم .... و یڪی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه هاے علی، بار اولشون بود دعوا مے شدن ...
قهر ڪردن و رفتن توے اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ...
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علے اومد ...
قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ...
بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سید علي حسینے
#ادامه_دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
,,
هر شهید نشانی است از یک راه ناتمام!
و حـــــالا تـــــو مـــــانده ای و یــــــک شــــهید
و یـــــــک راه نـــــاتـــــــمام...🌱
فــــــانـــــــوس را بــــــــردار و راه خــــونـــــیـــن
شهید را ادامه بده...✌️
#شهیدمحسنحججی
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄