eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش میشد عاشقانه فهمید تا عاشقانه پرواز کرد..🕊
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣تو در آسمان‌ها به جشن دعوتی و ما به سر مزار تو ‌... شهید محسن حججی 🌷
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#رمان_بدون_تو_هرگز #پارت_سی_و_یکم  مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ..
 تنبیه عمومی علے به ندرت حرفے رو با حالت جدے مے زد ...  اما یه بار خیلے جدے ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نڪنم...  به شدت با دعوا ڪردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه ڪارش رو با صبر و زیرڪی پیش مے برد ... تنها اشڪال این بود ڪه بچه ها هم این رو فهمیده بودن ...  اون هم جلوے مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علے با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمے نگاهے بهم انداخت ...  نیم خیز جلوے بچه ها نشست و با حالت جدے و ڪودڪانه اے گفت ... - جدے؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین مے پریدن ...  و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف مے ڪردن ... و علے بدون توجه به مهمون ها ... و حتي اینڪه ڪوچڪ ترین نگاهے به اونها بکنه ...  غرق داستان جنایے بچه ها شده بود ... داستان شون ڪه تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با ڪدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینڪه فتح الفتوح ڪرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوے همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحے زد ... - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت مے خوام ... و بدون مڪث، با همون خنده براے سلام و خوشامدگویے رفت سمت مهمون ها ...  هم من، هم مهمون ها خشڪ مون زده بود ... بچه ها دویدن توے اتاق و تا آخر مهمونے بیرون نیومدن ... منم دلم مے خواست آب بشم برم توے زمین ...  از همه دیدنے تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون مے زد ... اون روز علے ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه ڪرد ...  این، اولین و آخرین بار وروجڪ ها شد ... و اولین و آخرین بار من... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
 نغمه اسماعیل این بار که علے رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...  دلم پیش علے بود اما باید مراقب امانتے هاے توے راهے علے مے شدم ...  هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوے احدے پایین مے رفت؟ ... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا مے رفت ...  عروسک هاش رو چیده بود توے حال و یه بساط خاله بازے اساسی راه انداخته بود ... توے همین حال و هوا بودم که صداے زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بے خبر اومد خونه مون ... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیرے الکے نمے کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایے بریم ... علے، روے اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلے این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... - هانیه ... چند شب پیش توے مهمونی تون ... مادر علے آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده مے خواد دامادش کنه ... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو ڪنترل کردم ... - به ڪسی هم گفتے؟ ... یهو از جا پرید ... - نه به خدا ... پیش خودمم خیلے بالا و پایین ڪردم ... دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینے ڪشید ... - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز مادر بود... میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند گفتم چی کار داری؟ گفت حالا شما ببند چشم هامو بستم آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم... گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستانم گذاشت و گفت: مبارکه! الانم اون انگشتر رو در دست دارم بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه اجازه نمیدادم میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه دوست نداری من بهشت برم؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای تن بی سر شده در راه عشق 🌙 |شهید محسن حججی| ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کوله بارم چیزی ندارم غیر از دلی مستِ شوقِ شهادت.. :)♥️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄