eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم‌المحسن: @Bisimchi_hojaji فروش‌کتاب‌سربلند: @Atfe_M84 #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 『@Mohsendelha1370
کاش میشد عاشقانه فهمید تا عاشقانه پرواز کرد..🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣تو در آسمان‌ها به جشن دعوتی و ما به سر مزار تو ‌... شهید محسن حججی 🌷
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#رمان_بدون_تو_هرگز #پارت_سی_و_یکم  مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ..
 تنبیه عمومی علے به ندرت حرفے رو با حالت جدے مے زد ...  اما یه بار خیلے جدے ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نڪنم...  به شدت با دعوا ڪردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه ڪارش رو با صبر و زیرڪی پیش مے برد ... تنها اشڪال این بود ڪه بچه ها هم این رو فهمیده بودن ...  اون هم جلوے مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علے با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمے نگاهے بهم انداخت ...  نیم خیز جلوے بچه ها نشست و با حالت جدے و ڪودڪانه اے گفت ... - جدے؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین مے پریدن ...  و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف مے ڪردن ... و علے بدون توجه به مهمون ها ... و حتي اینڪه ڪوچڪ ترین نگاهے به اونها بکنه ...  غرق داستان جنایے بچه ها شده بود ... داستان شون ڪه تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با ڪدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینڪه فتح الفتوح ڪرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوے همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحے زد ... - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت مے خوام ... و بدون مڪث، با همون خنده براے سلام و خوشامدگویے رفت سمت مهمون ها ...  هم من، هم مهمون ها خشڪ مون زده بود ... بچه ها دویدن توے اتاق و تا آخر مهمونے بیرون نیومدن ... منم دلم مے خواست آب بشم برم توے زمین ...  از همه دیدنے تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون مے زد ... اون روز علے ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه ڪرد ...  این، اولین و آخرین بار وروجڪ ها شد ... و اولین و آخرین بار من... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
 نغمه اسماعیل این بار که علے رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...  دلم پیش علے بود اما باید مراقب امانتے هاے توے راهے علے مے شدم ...  هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوے احدے پایین مے رفت؟ ... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا مے رفت ...  عروسک هاش رو چیده بود توے حال و یه بساط خاله بازے اساسی راه انداخته بود ... توے همین حال و هوا بودم که صداے زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بے خبر اومد خونه مون ... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیرے الکے نمے کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایے بریم ... علے، روے اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلے این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... - هانیه ... چند شب پیش توے مهمونی تون ... مادر علے آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده مے خواد دامادش کنه ... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو ڪنترل کردم ... - به ڪسی هم گفتے؟ ... یهو از جا پرید ... - نه به خدا ... پیش خودمم خیلے بالا و پایین ڪردم ... دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینے ڪشید ... - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز مادر بود... میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند گفتم چی کار داری؟ گفت حالا شما ببند چشم هامو بستم آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم... گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستانم گذاشت و گفت: مبارکه! الانم اون انگشتر رو در دست دارم بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه اجازه نمیدادم میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه دوست نداری من بهشت برم؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای تن بی سر شده در راه عشق 🌙 |شهید محسن حججی| ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کوله بارم چیزی ندارم غیر از دلی مستِ شوقِ شهادت.. :)♥️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهید نام و نام خانوادگی: سید مصطفی موسوی نام پدر: سید حسن تاریخ تولد: 1374/8/18 محل تولد: تهران تاریخ شهادت: 1394/8/21 سن:۲۰ سال محل شهادت: العیس حلب سوریه کتاب مربوط به شهید: بیست سال و سه روز
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت شهید سید مصطفی موسوی 🌷
🔻قبل از اینکه انواده محسن برای تعیین مهر بیایند، من مهریه مورد نظرم را روی یک برگه نوشته بودم.📜 🔻روزی که آمدند، برگه را به پدرم دادم و گفتم:« من این مهریه رو می‌خوام.اینو بخونید» 🔻 مهریه‌ای که نوشته بودم این بود : یک سکه به نیت یگانگی خدا😇 ،۵ مثقال طلا به نیت پنج تن🙏 ،۱۲ شاخه گل نرگس به نیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف💚، چهارده مثقال نمک به نیت چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) و به عنوان نمک زندگی❣، ۱۲۴ هزار صلوات، حفظ کل قرآن با ترجمه و هزینه یک سفر حج عمره .🕋 🔻البته به دلیل اینکه در عقدنامه فقط موارد مادی ثبت می‌شود،به جز طلاها بقیه موارد در محضر ثبت نشد و جز شروط عقد به حساب آمد. 🔻هدفم از انتخاب چنین مهریه‌ای ، این بود که به محسن ثابت کنم که فقط او را می‌خواهم و بس. بار اولی هم که به سوریه رفت تمام مهریه‌ام را به او بخشیدم. ✍خاطراتی به روایت همسر شهید از کتاب زیر تیغ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 『@Mohsendelha1370
خشنوی آقا امام زمان عج صلوات❤️🌿
دو اتفاق مبارک با خوشحالے پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلے هم به همدیگه میاید ... هر ڪارے بتونم مے ڪنم ... گل از گلش شڪفت ... لبخند محجوبانه اے زد و دوباره سرخ شد ... توی اولین فرصت ڪه مادر علے خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط ڪشیدم و شروع ڪردم از ڪمالات خواهر ڪوچولوم تعریف ڪردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ...  حرڪاتش مثل حرڪت پر توے نسیم بود ...  خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تڪ بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلے داشت... اسماعیل، نغمه رو دیده بود ...  مادرشون تلفنے موضوع رو باهاش مطرح ڪرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش مے ترسید ... این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ...  اسماعیل ڪه برگشت ...  تاریخ عقد رو مشخص ڪردن ...  و ڪمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ...  سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علے نبود ... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے ...
براے آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها علي نبود ...  زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توے جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتے شون رو پرسید ... - الحمدلله ڪه سالمن ... - فقط همین ... بے ذوق ... همه کلے واسشون ذوق کردن... - همین ڪه سالمن ڪافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ...  مهم سلامت و عاقبت به خیرے بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... همین جملات رو هم به زحمت مے شنیدم ... ذوق ڪردن یا نڪردنش واسم مهم نبود ... الڪی حرف مے زدم ڪه ازش حرف بڪشم ... خیلے دلم براش تنگ شده بود ...  حتی به شنیدن صداش هم راضے بودم ... زمانی ڪه داشتم از سه قلوها مراقبت مے ڪردم ... تازه به حڪمت خدا پے بردم ...  شاید ڪمڪ کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصاے دست مادره ...  این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجڪ ... هنوز درست چهار دست و پا نمے ڪردن ڪه نفسم رو بریده بودن ... توی این فاصله، علے ... یڪی دو بار برگشت ...  خیلی ڪمڪ ڪار من بود ...  اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار ڪه بچه ها رو بغل مے ڪرد ... بند دلم پاره مے شد ... ناخودآگاه یه جورے نگاهش مے ڪردم ... انگار آخرین باره دارم مے بینمش ...  نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... براے دیدنش به هر بهانه اے میومدن در خونه ...  هے مے رفتن و برمے گشتن و صورتش رو مے بوسیدن ...  موقع رفتن چشم هاشون پر اشڪ مے شد ... دوباره برمے گشتن بغلش مے ڪردن ... همه ... حتے پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ...  تا اینڪه ... واقعا براے آخرین بار ... رفت ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علي حسینے ...
بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یڪ بسته ڪتاب هدیه داد ڪه یڪی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها ڪتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد. ✨ابراهیم الگوی محسن بود. شهید محسن حججی خالصانه و بدون_سر_و_صدا برای خدا زحمت ڪشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد... 📚 برگرفته از ڪتاب حجت خدا. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
‏خداوند فراموشی‌ را که‌ بیهوده‌ نیافریده است‌ فراموشی را آفریده‌ است‌ تا غیر او را فراموش‌ کنیم..
_آن ها که سوی مرقد بانو پریده اند _از دیدگاه حضرت زینب پدیده اند _این خیل عاشقان که شهید حرم شدند _شمعند و پای دختر حیدر چکیده اند🌿🕊 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄