eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام.این کتاب کاملا مستند تهیه شده و طبق ویس هایی ک از خانواده و دوستان و اطرافیانش تهیه شده چاپ شده.هیچ مشکلی نداره.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#صبحتون‌شهدایی🍃 غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است می‌شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است... #کجاییدمردان_بی
༻﷽༺ شهید...🥀 به‌قَلبت‌💛نگـاه‌میکُنداگرجایی برايَش‌گذاشته‌باشے مےآيد😇 مےمانَد لانه‌میکُند تاشهيدت‌ڪُند ...🕊 وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ♥️✨ 🌱
⭐️🍃 شہادت،معطل مݧ و تو نمے ماند... تو اگر سرباز خدا نشوے، دیگرے میشود... " شہید نوشتـ♥️
♥️ ♥️🍃 بزرگے میگفت: به خدا وابسته شو! پرسیدم چگونه؟ گفت: چگونه به دیگران وابسته میشوی؟ گفتم:با حرف زدن رفت و آمدو دیدار مکرر گفت: با خدا هم زیاد حرف بزن! زیاد رفت و آمد کن.
هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمی‌ڪرد. همیشه می‌گفت: اگر قرار است چشمی به آقا امام‌_زمان(عج) بیفتد؛ نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود. در خیابان هم ڪه بودیم همیشه ملاحظه می‌ڪرد ڪه نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات می‌ڪرد. ‎‌‌‎‌‎‎ازتبارمادر|aztabarmadar🌱
‌‌- شھـٰادت‌یعنۍ: متفـٰاوت‌بھ‌پـٰایـٰان‌برسیـم! وگرنھ‌مرگ‌پـٰایـٰان‌همہ‌ۍقصہ‌هـٰاست . . !(:✨🚶🏻‍♂ 🙂♥️
⚡️همه ‌میگن ‌اِی ‌کـاش‌جلوی کرونارو تو همون‌ چین ‌می گرفتند تا وارد کشورهای دیگه‌ نشه؛ حالا فهمیدید چرا جلوی تو همون ‌سوریه ‌گرفتند...؟ 🕊
: سلام ببخشید درباره نظری که خواهر شهید درباره کتاب سربلند دادن خواستم بگم ولی همسر شهید گفتن کتابو تایید نمیکنن🤔🤔 : سلام علیکم بله مثل اینکه همسرشون تایید نکردن ولی خواهر شهید میگن که براساس ویسی که ازشون گرفتن نوشته شده
پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش مخوانش پسر🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ناهار میهمان داشتیم. خانواده محسن دعوت بودند. صبح زود از خواب بیدار شده بودم. دوست داشتم برایشان سنگ تمام بگذارم. محسن میدانست اخلاقم را. با آداب و اصول خاص و با توجه به ریزه کاری ها وقت میگذاشتم تا همه چیز خوب و مقبول باشد.خودش هم مراعات حالم را میکرد. مرد خانه بود و اهل خانه. اهل خانه که میگویم یعنی اینکه به ریز و درشت کارها توجه داشت. با حضور و دقتش، دلگرمی و شوق مرا دو چندان میکرد. برایش مهم بود که از روزمرگی و کار در خانه خسته نشوم. وقتی میهمان دعوت میکردیم بدون اینکه من حرفی بزنم خودش دست به کار میشد. علی که به دنیا آمد توجه اش بیشتر شد یک پایش در آشپزخانه بود کنار من و یک پایش در اتاق پیش علی. می گفت میخواهم کمکت کنم. تو هم خسته میشوی. آن روز علی کلافه شده بود هر کاری میکردم آرام نمیشد. روی زمین بند نمی شد. میخواست با دل صبر به کارهایم برسم، بچه را از من گرفت. رفتم توی آشپزخانه. گوش هایم را تیز کردم، صدای علی نمی آمد. تعجب کردم. برگشتم به سالن. رفتم نگاهشان کنم تا مطمئن بشوم. علی ساکت و آرام شده بود. پدر پسری به هم زل زده بودند. جارو برقی را روشن کرد تا خانه را تمیز کند. برای علی هم صحبت میکرد. من هم از کار دست کشیدم و به تماشا ایستادم. از ذهنم عبور کرد که محسن من؛ تو بهترین هستی. بهترین همسر و بهترین پدر ..... برای شهادتش دعا کردم... گوشی را برداشتم تا آن لحظات برای علی همیشه به یادگار بماند. نوشته ی همسر 🔖 میثاق 🌐 @misagh_group_110