eitaa logo
مخاطب خاص خداست❤
307 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
🌸آرامش‌نه‌عاشق‌بودن‌است نه‌گرفتن‌دستهایی‌ که‌رهاست‌میکند آرامش حضور خـُـ❤️ــداستـ‌ وقتی‌دراوج‌نبودن‌ها‌نابودت‌نمی‌کند.. ❄️أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج❄ 👤خادم ڪانال:اگربرای‌خداست‌بگذارگمنام‌بمانم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و بیست و چهارم ❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈ 📜 : خطبه غرّا 8⃣ عبرت از مرگ ♦️او را در سرزمين مردگان می گذارند و در تنگنای قبر تنها خواهد ماند. حشرات درون زمين پوستش را می شکافند و خشت و خاک گور، بدن او را می پوساند. تندبادهای سخت آثار او را نابود می کند و گذشت شب و روز نشانه های او را از ميان بر می دارد. بدن ها پس از آن همه طراوت متلاشی می گردند و استخوان ها بعد از آن همه سختی و مقاومت پوسيده می شوند. و ارواح در گرو سنگينی بار گناهانند و در آنجاست که به اسرار پنهان يقين می کنند؛ امّا نه بر اعمال درستشان چيزی اضافه می شود و نه از اعمال زشت می توانند توبه کنند. آيا شما فرزندان و پدران و خويشاوندان همان مردم نيستيد که بر جای پای آنها قدم گذاشته ايد و از راهی که رفتند می رويد؟ و روش آنها را دنبال می کنيد؟ امّا افسوس که دل ها سخت شده، پند نمی پذيرد و از رشد و کمال بازمانده و راهی که نبايد برود می رود. گويا آنها هدف پندها و اندرزها نيستند و نجات و رستگاری را در به دست آوردن دنيا می دانند. بدانيد که بايد از صراط عبور کنيد، گذرگاهی که عبور کردن از آن خطرناک است، با لغزش های پرت کننده و پرتگاه های وحشت زا و ترس های پياپی. 9⃣ معرّفی الگوی پرهيزگاری ♦️از خدا چون خردمندی بترسيد که دل را به تفکر مشغول داشته و ترس از خدا بدنش را فرا گرفته و شب زنده داری خواب از چشم او ربوده و به اميد ثواب، گرمیِ روز را با تشنگی گذرانده، با پارسايی شهوات را کشته و نام خدا زبانش را همواره به حرکت در آورده. ترس از خدا را برای ايمن ماندن در قيامت پيش فرستاده، از تمام راه ها جز راه حق چشم پوشيده و بهترين راهی که انسان را به حق می رساند می پيمايد. چيزی او را مغرور نساخته و مشکلات و شبهات او را نابينا نمی سازد. مژده بهشت و زندگی کردن در آسايش و نعمتِ سرای جاويدان و ايمن ترين روزها او را خشنود ساخته است. با بهترين روش از گذرگاه دنيا عبور کرده، توشه آخرت را پيش فرستاده و از ترس قيامت در انجام اعمال صالح پيش قدم شده است، ايام زندگی را با شتاب در اطاعت پروردگار گذرانده و در فراهم آوردن خشنودی خدا با رغبت تلاش کرده، از زشتی ها فرار کرده، امروز رعايت زندگی فردا کرده و هم اکنون آينده خود را ديده است. پس بهشت برای پاداش نيکوکاران سزاوار و جهنّم برای کيفر بدکاران مناسب است و خدا برای انتقام گرفتن از ستمگران کفايت می کند و قرآن برای حجّت آوردن و دشمنی کردن کافی است. 0⃣1⃣ هشدار از دشمنی شيطان ♦️سفارش می کنم شما را به پروا داشتن از خدا، خدايی که با ترساندن های مکرّر، راه عذر را بر شما بست و با دليل و برهان روشن، حجت را تمام کرد و شما را پرهيز داد از دشمنی شيطانی که پنهان در سينه ها راه می يابد و آهسته در گوش ها راز می گويد، گمراه و پست است، وعده های دروغين داده، در آرزوی آنها به انتظار می گذارد، زشتی های گناهان را زينت می دهد، گناهان بزرگ را کوچک می شمارد و آرام آرام دوستان خود را فريب داده، راه رستگاری را بر روی کسانی که در بند شده اند، می بندد و در روز قيامت آنچه را که زينت داده انکار می کند و آنچه را که آسان کرده بزرگ می شمارد و از آنچه که پيروان خود را ايمن داشته بود سخت می ترساند. ❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ هر کی زندگی شیرین میخواد یکی از بهترین راه هاش بچه های زیاد داشتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 کنکور، قمار استعدادسوزی 🔻ام اس، یکی از بیماری‌های رایجِ پشت کنکوری‌هاست. 🔻کنکور، یک رقابت غلط و ارزش‌گذاری نابه‌جا در مورد استعدادهاست. 🔻بنیان تقسیم مسئولیت و شغل را نابود می‌کند. 🔻چقدر این استعدادها لطمه می‌خورند و در جهت صحیح، پرورش پیدا نمی‌کنند. 🔻کلاس درس، بسیاری از اوقات استعدادسوز است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥🔥🔥 قرعه کشی بزرگ مرکز پخش و توزیع چادر مشکی مشهد 🎁🎁🎁 چادر سرای عاقبتی 🌸اهدا چادر مشکی رایگان جهت شرکت در قرعه کشی روی لینک زیر ضربه بزنید 👇 https://eitaa.com/aghebati_chador
ڪسانی ڪه مشڪل دارند، قرض دارند، جوانانی ڪه قصد ازدواج دارند و... برای باز ڪردن بخت و گرفتن حاجت با شرکت درانواع ختم ها در این گروه که البته تنها مخصوص ختم و دعا هست شرکت کنند تا ان‌شاءالله مشکلات زندگیشون با تقرب و نزدیکی به خدا، حل بشه🤲🏻🤍✨ قوانین گروه👇 چت ممنوعه هرگونه لینک ممنوع❌❌ ✧👇🏻✦👇🏻✦👇🏻 ✧https://eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6
🌷🌷🌷🌷🌷 را توصیه می کنم سلام بر تو ای همسرم، گمان نکن که شما در پیش من عزیز نبودید بلکه من شما را دوست می داشتم و بخاطر اینکه وصیت نامه شهدا را می خواندم مرا به سوی جبهه حرکت داد و به شما توصیه می کنم که با و صبر و استواری خود، مشت محکمی به منافقین کوردل زده باشید و بعد از مرگ من گریه نکنید و صبر داشته باشید که خدا با صابرین است و بعد از من، خدا و ولی ام، خودش سرپرست خانواده­های است و با گریه کردن شما منافقین کوردل سوء استفاده خواهند کرد . _شــهادت:درگیری با نیروهای بعثی شــهادت:شلمچه ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
*═✧❁﷽❁✧═* جا خوردم ... تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد ... - ای بابا ... همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی ... بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون ... اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم ... ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری ... دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد ... من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم ... دو دل شدم ... موندم برم یا زنگ 📞بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... - این چیزها چیه گفتی پسر؟ ... نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ ... پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ .. تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی 😇و جوانی آرامم نمی گذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... می تونست تجربه فوق العاده ای باشه ... خبری از ابالفضل نبود ... وارد ساختمان که شدم ... چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن ... رفتم سمت منشی و سلام✋ کردم ... پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم ... - زود اومدید ... مصاحبه از 9 شروع میشه ... اسم تون... و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن☎️ بهتون اعلام کرده بودن؟ ... - مهران فضلی ... گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم .. شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... - اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟ تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم😁 .. - من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم ... قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ... تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب😳 بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت ... -آقای فضلی اینجان ... گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... - پله ها رو تشریف ببرید بالا ... سمت چپ .. اتاق کنفرانس... تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ... حس تعجبی که طبقه بالا ... توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ... من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون خجالت😓 کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده .. آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ... به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... - ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ... و حالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم ... یا اینکه ... این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ... - آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ... نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ... - 21 سال نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ... اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ... من توی قلبم❤️ بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ... یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت 🤐بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم ... در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ... این روند تا اذان ظهر ادامه داشت ... از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══