eitaa logo
مخاطب خاص خداست❤
307 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
🌸آرامش‌نه‌عاشق‌بودن‌است نه‌گرفتن‌دستهایی‌ که‌رهاست‌میکند آرامش حضور خـُـ❤️ــداستـ‌ وقتی‌دراوج‌نبودن‌ها‌نابودت‌نمی‌کند.. ❄️أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج❄ 👤خادم ڪانال:اگربرای‌خداست‌بگذارگمنام‌بمانم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سلام مولاے من مهدے جان🌹 قربان لبـان روزه دارت آقـا بی یار غریبانہ کجا می گردی؟ سـردار و امیر آسمانی آقـا تنهـا و طرید در کجا می گردی؟
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و بیست و چهارم ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 ، سفارش به تقوا 4⃣ بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و سختی های جاهليت: 🔻سپس خداوند سبحان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را هنگامی مبعوث فرمود كه دنيا به پايان خود رسیده ، نشانه های آخرت نزديك و رونق آن به تاريكی گراييده و اهل خود را بپا داشته، جای آن ناهموار، آماده نيستی و نابودی ، زمانش در شرف پايان و نشانه های نابودی آن نزديك، موجودات در آستانه مرگ، حلقه زندگی آن شكسته و اسباب حيات درهم ريخته، پرچمهای دنيا پوسيده و پرده هايش دريده و عمرها به كوتاهی رسيده بود، در اين هنگام خداوند پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را ابلاغ كننده رسالت، افتخارآفرين امت، چونان باران بهاری برای تشنگان حقيقت آن روزگاران، مايه سربلندی مسلمانان و عزت و شرافت يارانش قرار داد. 5⃣ ارزش و ويژگيهای قرآن 🔻 سپس قرآن را بر او نازل فرمود. نوری است كه خاموشی ندارد، چراغی است كه درخشندگی آن زوال نپذيرد، دريایی است كه ژرفای آن درك نشود، راهی است كه رونده آن گمراه نگردد، شعله ای است كه نور آن تاريك نشود، جداكننده حق و باطلی است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است كه ستونهای آن خراب نشود، شفادهنده ای است كه بيماريهای وحشت انگيز را بزدايد، قدرتی است كه ياورانش شكست ندارند و حقی است كه ياری كنندگانش مغلوب نشوند. قرآن، معدن ايمان و اصل آن است. چشمه های دانش و درياهای علوم است. سرچشمه ی عدالت و نهرهای جاری عدل است. پايه های اسلام و ستونهای محكم آن است. نهرهای جاری زلال حقيقت و سرزمينهای آن است. دريایی است كه تشنگان آن، آبش را تمام نتوانند كشيد، و چشمه هایی است كه آبش كمی ندارد، محل برداشت آبی است كه هر چه از آن برگيرند كاهش نمی يابد، منزلهایی است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد و نشانه هایی است كه روندگان از آن غفلت نمی كنند، كوهسار زيبایی است كه از آن نمی گذرند. خدا قرآن را فرو نشاننده عطش علمی دانشمندان و باران بهاری برای قلب فقيهان و راه گسترده و وسيع برای صالحان قرار داده است، قرآن دارویی است كه با آن بيماری وجود ندارد. نوری است كه با آن تاريكی يافت نمی شود. ريسماني است كه رشته هاي آن محكم، پناهگاهی است كه قله آن بلند و توان و قدرتی است برای آنكه قرآن را برگزيند، محل امنی است برای هر كس كه آنجا وارد شود، راهنمایی است برای آنكه از او پيروی كند، وسيله انجام وظيفه است برای آنكه قرآن را راه و رسم خود قرار دهد، برهانی است بر آن كس كه با آن سخن بگويد، عامل پيروزی است برای آن كس كه با آن استدلال كند، نجات دهنده است برای آن كس كه حافظ آن باشد و به آن عمل كند و راهبر آنكه آن را بكار گيرد و نشانه هدايت است برای آن كس كه در او بنگرد، سپر نگهدارنده است برای آن كس كه با آن خود را بپوشاند و دانش كسی است كه آن را به خاطر بسپارد و حديث كسی است كه از آن روايت كند و فرمان كسی است كه با آن قضاوت كند. ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله مجتهدی ره شرح مختصر دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان.....
🌸امام علی علیه السلام می‌فرمایند: عظیم ترین گناهان، خوردن با ناحق و تجاوز به مال یک مسلمان است‌. تحف العقول؛ص۲۱۷ 🌟ابراهیم همیشه میگفت: توی زندگیت مراقب باش حق کسی گردنت نباشه و به مال مردم نزدیک نشی... 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌾میزنم سبزہ گرہ تاگرہ اے واگردد 🌾سالمان سال، ظهور گل زهراگردد 🌾میزنم سبزہ گرہ نیتم اینست خدا 🌾یوسف گمشدہ ارض وسمابرگردد 🌾میزنم سبزہ گرہ سبز شود دست دعا 🌾وانکه رفتست زدستم به دعا برگردد 🌾غیبت یارسفرڪردہ بلایے ست عظیم 🌾عاشقان سبزہ ببندید بلا برگردد
💢 امید بخش دل‌ها 📝در دعای ابی‌حمزه‌ی ثمالی: بِکَ عَرَفتُکَ وَ اَنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ وَ دَعَوتَنی اِلَیکَ وَ لَولا اَنتَ لَم اَدر ما اَنت؛ این ارتباط لطیفِ معنوی با حضرت حق، با مبدأ محبّت و عزّت؛ اینها خیلی با ارزش است، اینها خیلی مهم است؛ اینها دلهایی را که دارای حسّاسیّتند حقیقتاً گرم میکند، نگه میدارد، امید میبخشد، برای آنها پناه و تکیه‌گاه میشود. 👈من کاری ندارم مرحوم اخوان این شعر را برای چه‌کسی گفته و برای چه گفته؛ من این شعر را خطاب به صحیفه‌ی سجّادیه میخوانم؛ من این شعر را خطاب به دعای ابی‌حمزه‌ی ثمالی میخوانم؛ «ای تکیه‌گاه و پناه زیباترین لحظه‌های پرعصمت و پرشکوهِ تنهایی و خلوت من ای شطّ شیرین پرشوکت من». دعا این است. از این دست برندارید، از دعا رو برنگردانید؛ دعا خیلی با ارزش است. دعا همان اکسیری است که میتواند دلهایی را که آلوده‌ی ناامیدی، آمیخته‌ی به بدبینی، یا آلوده‌ی به احساسات غلط هستند، منقلب کند، به راه راست هدایت کند؛ دعا یک‌چنین چیزی است.
‍ 🌷 – قسمت 104 ✅ فصل نوزدهم 💥 از دل‌شوره داشتم می‌مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه‌ی خانم دارابی. گفتم: « تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج‌آقایتان، احوال صمد را از او بپرس. » 💥 خانم دارابی بی‌معطلی گفت: « اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج‌آقا حرف می‌زدم. گفت حال حاج‌آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست. » از خوشحالی می‌خواستم بال درآورم. گفتم: « الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی‌زحمت دوباره شماره‌ی حاج آقایتان را بگیر تا صمد نرفته با او حرف بزنم. » خانم دارابی اول این‌دست و آن‌دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: « تلفنشان مشغول است. » دست آخر هم گفت: « ای داد بی‌داد، انگار تلفن‌ها قطع شد. » 💥 از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم وآمدم خانه‌ی خودمان. دیگر بد جوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار تفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته‌اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته‌اند و دارند وصیت‌نامه‌ی صمد را‌می‌خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت‌نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: « خوابمان نمی‌آمد. آامدیم کمی‌قرآن بخوانیم. » 💥 لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: « چی از من پنهان‌ می‌کنید. این‌که صمد شهید شده. » قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه‌ام گذاشتم و گفتم: « صمد شهید شده می‌دانم. » پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: « کی گفته؟! » 💥 یک‌دفعه برادرم زد زیر گریه. من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت‌نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه‌هایت هنوز کوچک‌اند، این چه وقت رفتن بود. بی‌معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم. » 💥 دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: « خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان. » پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه‌ می‌کرد و شانه‌هایش‌ می‌لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده‌. آمدند کنارم نشستند. طفلی‌ها پابه‌پای من گریه‌ می‌کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک‌هایم را پاک ‌می‌کرد. مهدی خیره‌خیره نگاهم‌ می‌کرد. زهرا بغض کرده بود. 💥 پدرشوهرم لابه‌لای هق‌هق گریه‌هایش، صمد و ستار را صدا‌ می‌زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ ‌اما یک‌دفعه ساکت شد و گفت: « صمد توی وصیت‌نامه‌اش نوشته به همسرم بگویید زینب‌وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه‌ام مهدی است. و دوباره به گریه افتاد. 💥 برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه‌ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش ‌می‌کرد. آن یکی نازش ‌می‌کرد. زهرا با شیرین‌زبانی بابا بابا ‌می‌گفت. برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « خدایا! صبرمان بده. خدایا! چه‌طور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه‌های یتیم را بزرگ کند؟! » ادامه دارد...
‍ 🌷 – قسمت 105 ✅ فصل نوزدهم 💥 کمی بعد همسایه‌ها یکی‌یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم‌ می‌کردند. بچه‌هایم را‌ می‌بوسیدند. خانم دارابی که‌ آمد، ناله‌ام به هوا رفت. دست‌هایش را توی هوا تکان‌ می‌داد و با حالت مویه و عزاداری ‌می‌گفت: « جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه‌هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه‌ی تو کبابم کرد قدم خانم. » 💥 زار زدم: « تو زودتر از همه خبر داشتی بچه‌هایم یتیم شدند. » خانم دارابی گریه‌ می‌کرد و دست‌ها و سرش را تکان ‌می‌داد. بنده خدا نفسش بالا نمی‌آمد. داشت از هوش ‌می‌رفت. آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه‌ها ‌می‌خوابیدند، ‌می‌رفتم بالای سرشان و یکی‌یکی‌ میبوسیدمشان و‌می‌نالیدم. طفلی‌ها با گریه‌ی من از خواب بیدار‌ می‌شدند. 💥 آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچه‌هایم اشک ریختم. از درون مثل یک پاره‌آتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایه‌ها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابه‌پایم گریه کردند. نمی‌توانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغ‌می‌کشید. همسایه‌ها زهرا و سمیه را بردند. 💥 فردا صبح، دوست و آشنا و فامیل با چند‌مینی‌بوس از قایش‌ آمدند؛ با چشم‌های سرخ و ورم‌کرده. دوستان صمد‌ آمدند و گفتند: « صمد را آورده‌اند سپاه‌.» آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوت‌ها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور،کنارم ایستاده بود. گفتم: « صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم. » 💥 آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن‌ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: « داداش است. » ادامه دارد...
⭕️ پناهیان: هنوز بی‌سوادهایی هستند که می‌گویند حجاب عقیده است و عقیده را تحمیل نکنید 🔹 چهل سال است نتوانستیم جا بیندازیم که دین، یک امر واقعی و احکامش تابع مصالح و مفاسد است. لذا خیلی‌ها حجاب را یک امر ارزشی و غیرواقعی تلقی کرده و ضرورتش را درک نمی‌کنند. 🔹 بعضی از سیاسیون درجه‌یک این کشور که بعضاً آنها را برای ریاست‌جمهوری قبول‌ می‌کنند، می‌روند حجاب را مسخره می‌کنند رأی می‌آورند. آیا کسی دندانپزشکی را مسخره می‌کند تا رأی بیاورد؟! نه؛ پس چرا حجاب را مسخره می‌کنند؟ چون حجاب را یک امر ارزشی می‌دانند و می‌گویند: حجاب به عقیده افراد بستگی دارد، عقیده را تحمیل نکنید! هنوز در این کشور بی‌سوادهایی هستند که می‌گویند حجاب عقیده است و عقیده را تحمیل نکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا