#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۷۲
*═✧❁﷽❁✧═*
این سوال ... اونم از کسی که می گفت ... نماز خوندن خسته کننده است ... بلند شدم ایستادم رو به قبله ..
- نماز مستحبی رو لازم نیست حتما رو به قبله باشی ... یا حتما سجده و رکوعش رو عین نماز واجب بری ...
نیت می کنی ... یه رکعت نماز وتر می خوانم قربت الی الله...
و ایستادم به نماز ... فکر 😇می کرد دارم بهش نماز شب خوندن یاد میدم ... اما واقعا نیت نماز وتر کرده بودم ...
به ساده ترین شکل ممکن ... 5 تا استغفرالله ... 14 تا الهی العفو ... و یک مرتبه ... اللهم اغفر لی و لوالدی ... و للمسلمین و المسلمات ... و المؤمنین و المؤمنات ...🤲
و این آغاز ماجرای دوستی 💞جدید من و سینا بود ...
انتخاب واحد ترم جدید ... و سعید، بالاخره نشست پای درس📚... در گیر و دار مسائل هر روز ... تلفن زنگ☎️ زد ... با یه خبر خوش از طرف مامان ...
- مهران ... دنبال یه مدرسه🏦 برای الهام باش ... این بار که برگردم با الهام میام ...
از خوشحالی بال در آوردم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود...
مادر، اسکن آخرین کارنامه اش رو به ایمیل دایی محسن فرستاد ... نمراتش افتضاح شده بود 😞... شهریور ماه و ثبت نام با چنین نمرات و معدلی؟! ... کدوم مدرسه خوبی حاضر به ثبت نام می شد؟
به هر کسی که می شناختم رو زدم ... بعد از هزار جا رو انداختن ... بالاخره یه مدرسه حاضر به ثبت نام شد ...
زنگ زدم که این خبر خوش رو به مامان بدم ... اما خبر دایی بهتر بود ...
- الان الهام هم اینجاست ...
هر بار که تلفنی📞 باهاش حرف می زدم ... خیلی پای تلفن گریه 😭کرد ... مدام التماس می کرد ...
- بیاید، من رو با خودتون ببرید ... من می خوام پیش شما باشم ...
مادرم 🧕پای تلفن می سوخت ... و من هر بار می پریدم وسط و تلفن رو می گرفتم ... اونقدر مسخره بازی در می آوردم تا می خندید😁 ... هر چند، دردی رو دوا نمی کرد ... نه از الهام، نه از مادرم ... نه از من ...
حالا بیش از یک سال بود که هیچ تماسی از الهام نداشتیم... و من حتی صداش رو نشنیده بودم ..
دل توی دلم💔 نبود ... علی الخصوص وقتی دایی اون جمله رو گفت ... صدام، انرژی گرفت..
- جدی؟ ... می تونم باهاش صحبت کنم؟
دایی رفت صداش کنه ... اما دوباره کسی که گوشی رو برداشت، خودش بود ...
- مادرت و الهام ... فردا دارن با پرواز✈️ میان مشهد ... ساعت 4 بعد از ظهر فرودگاه باش ...
جا خوردم ... ولی چیزی نگفتم ...
تلفن رو که قطع کردم ... تمام مدت ذهنم پیش الهام بود ... چرا الهام نیومد پای تلفن⁉️ ...
از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم ... پرواز هم با تاخیر به زمین نشست ... روی صندلی بند نبودم ... دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ💔 شده بود ... انرژی و شیطنت های کودکانه اش ... هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ تر شده بود ...
توی سالن بالا و پایین می رفتم ... با یه دسته گل و تسبیح 📿به دست ... برای اولین بار ... تازه اونجا بود که فهمیدم ... چقدر سخته منتظر کسی باشی که این همه وقت ... حتی برای شنیدن صداش هم دلتنگ بودی ...
پرواز نشست ... و مسافرها با ساک 🧳می اومدن ... از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد ... همراه مادر، داشت می اومد ... قد کشیده بود ... نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ی سیزده، چهارده ساله قبل می اومد ... شاید تا نزدیک قفسه سینه من می رسید ...
مادر، من رو دید ... و پهنای صورتم لبخند😍 بود ... لبخندی که در مواجهه با چشم های سرد الهام ... یخ کرد ...
آروم به من و گل های💐 توی دستم نگاه کرد ... الهامی که عاشق گل بود ...
برای استقبال، کلی نقشه کشیده بودم ... کلی طرح و برنامه برای ورود دوباره خواهر👧 کوچیکم ... اما اون لحظه نمی دونستم ... دست بدم؟ ... روبوسی کنم؟ ... بغلش کنم؟ ... یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ... کفایت می کرد؟ ...
کمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش ...
- الهام خانم داداش ... خوش اومدی ..
چند لحظه بهم نگاه 👀کرد ... خیلی عادی دستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت ...
سرم رو بالا آوردم ... و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد ...
حالا که اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود ... تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم ... نگاه عمیقی بهم کرد و با حرکت سر بهم فهموند ...
- دیگه جلوتر از این نرو ❌... تا همین حد کافیه ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_مریم_آیه_۴
《قالَ ربِّ اِنی وَهَنَ العظمُ مِنی واشتعملَ الرَّاسُ شیباً ولَم اکُن بِدُعائکَ شَقیاً》
#آداب_دعا_کردن
عرضه داشت پروردگارا استخوانهای من سست شده سرم سفید گردیده است.
ولی تا بحال به من هرگز در دعاهایی که کرده ام از درگاه تو محروم باز نگشتم.
#سلام_امام_زمانم♥
چشمانم را میبندم
و روزی که میآیی را
تصور میکنم
همه جا پیوسته نور است
حتی تصور آمدنت هم زیباست ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
...
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و بیست و دوم
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه83 : (از خطبه هاي شگفت آور امام عليه السّلام كه به آن خطبه «غرّا» گويند )
1⃣ شناخت صفات الهی
♦️ستايش خداوندی را سزاست که به قدرت والا و برتر و با عطا و بخشش نعمت ها به پديده ها نزديک است. اوست بخشنده تمام نعمت ها و دفع کننده تمام بلاها و گرفتاری ها. او را می ستايم در برابر مهربانی ها و نعمت های فراگيرش. به او ايمان می آورم چون مبدأ هستی و آغازکننده خلقت آشکار است. از او هدايت می طلبم چون راهنمای نزديک است و از او ياری می طلبم که توانا و پيروز است و به او توکّل می کنم چون تنها ياور و کفايت کننده است. و گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست. او را فرستاده تا فرمان هايش را اجرا کند و بر مردم حجّت را تمام کرده، آنها را در برابر اعمال ناروا بترساند.
2⃣ سفارش به پرهيزكاری
♦️سفارش می کنم شما بندگان خدا را به تقوای الهی، که برای بيداری شما مَثَل های پندآموز آورده و سرآمد زندگانی شما را معيّن فرمود و لباس های رنگارنگ بر شما پوشانده و زندگی پروسعت به شما بخشيده و با حسابگری دقيق خود بر شما مسلّط است. در برابر کارهای نيکو به شما پاداش می دهد و با نعمت های گسترده و بخشش های بی حساب، شما را گرامی داشته است و با اعزام پيامبران و دستورات روشن، از مخالفت با فرمانش شما را برحذر داشته است. تعداد شما را می داند و چند روزی جهت آزمايش و عبرت برای شما مقرّر داشته که در اين دنيا آزمايش می گرديد و در برابر اعمال خود محاسبه می شويد.
3⃣ دنيا شناسی
♦️آب دنيای حرام همواره تيره و گل آلود است. منظره ای دل فريب و سرانجامی خطرناک دارد. فريبنده و زيباست اما دوامی ندارد. نوری است در حال غروب کردن، سايه ای است نابودشدنی، ستونی است در حال خراب شدن. آن هنگام که نفرت دارندگان، به آن دل بستند و بيگانگان به آن اطمينان کردند، چونان اسب چموش پاها را بلند کرده، سوار را بر زمين می کوبد و با دام های خود آنها را گرفتار می کند و تيرهای خود را سوی آنان پرتاب می نمايد. طناب مرگ به گردن انسان می افکند، به سوی گور تنگ و جايگاه وحشتناک می کشاند تا در قبر، محل زندگی خويش بهشت يا دوزخ را بنگرد و پاداش اعمال خود را مشاهده کند و همچنان آيندگان به دنبال رفتگان خود گام می نهند. نه مرگ از نابودی انسان دست می کشد و نه مردم از گناه فاصله می گيرند. که تا پايان زندگی و سرمنزل فنا و نيستی آزادانه به پيش می تازند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
🎉عرش الهی اگر، جلوه گه حق بود
بار گه ات کاظمین، خود حرم کبریاست
قبله ی قدوسیان، کوی مصفای تو
نام دل آرای تو، کعبه ی حاجات ماست
اسعدالله_ایامکم ✨
🌸ولادت باسعادت باب الحوائج حضرت موسی ابن جعفر، امام موسی کاظم علیه السلام خدمت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان و محبّان اهلبیت(علیهم السلام) تبریک و تهنیت باد.🌸🍃🍃🌸
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💠حکم گذاشتن مال پیدا شده در مسجد و محل اجتماع مردم:
🌺اگر قیمت چیزی که پیدا کرده به ۱۲.۶ نخود نقره سکه دار برسد،
چنانچه اعلان نکند و در مسجد یا جای دیگری که محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چیز از بین برود یا دیگری آن را بردارد،
کسی که آن را پیدا کرده ضامن است.
﴾﷽﴿
✅ اثرات لقمه حرام در زندگی !
🍃🌸حضرت رسول خدا (ص)فرمایند:
نماز کسی که لقمهاش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش که با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است.
🌺🍃حضرت امام صادق علیه السلام :
هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد.
🍃🌸حضرت امام هادى علیه السلام:
به راستى كه حرام، افزايش نمى يابد و اگر افزايش يابد، بركتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه اى به سوى آتش خواهد بود.
🌺🍃حرام خواری و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند که اگر کسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است که امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه کوفه فرمود: چون شکمهای شما از حرام پر شده،کلام حق در شما اثر ندارد...
📚 الكافي (ط-الاسلامیه) ج۵ ، ص ۱۲۵
🌟 میلاد با سعادت حضرت موسیبنجعفر، امام کاظم علیهالسلام بر همگان مبارک باد🌸
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره برای شفای بیماران دستورالعمل ذیل را تأکید میفرمودند :
🔸 مریض پس از نماز صبح دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از آن سه مرتبه بگوید:
🔹اللَّهُمَ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ، وَ دٰاوِنِي بِدَوَائِكَ، وَ عَافِنِي [بِعَافِیَتِكَ] مِنْ بَلَائِكَ، فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ.
🔸خدایا، مرا به شفای خود شفا ده و به دوای خود دوا ده و از بلایت عافیتم بخش؛ چرا که من بندۀ تو و فرزند بندۀ توام.
🔹 پس از آن یک بار بگوید:
«بِحُرْمَةِ الإمامِ الکاظِم علیهالسلام».
📚 بهجتالدعا، ص٣۴٩
49.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر بچه ای که خواب
شهید ابراهیم هادی رو دیده...😇
#خیلی_قشنگه😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای کشف حجاب تا رابطه حرام و در نهایت خودکشی یک خانم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌺 توصیۀ امام کاظم(ع) به کسانی که فرزنددار شدن را به خاطر مشکلات مالی به تأخیر میاندازند
🔹یکی از اصحاب امام کاظم(ع) میگوید به آن حضرت نامهای نوشتم و عرض کردم که: «من پنج سال است که از فرزنددار شدن خودداری کردهام؛ به دلیل اینکه همسرم با بچهدار شدنمان مخالف است و میگوید به خاطر نداری، بزرگ کردن آنها برایمان سخت است. نظر شما چیست؟»
✍🏻حضرت در جواب نامۀ من اینگونه نوشتند: «فرزند بخواه (و اقدام کن)؛ چون روزیِ فرزندان را خدا میدهد.»
🔹عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ(ع): أَنِّي اجْتَنَبْتُ طَلَبَ الْوَلَدِ مُنْذُ خَمْسِ سِنِينَ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَهْلِي كَرِهَتْ ذَلِكَ وَ قَالَتْ إِنَّهُ يَشْتَدُّ عَلَيَّ تَرْبِيَتُهُمْ لِقِلَّةِ الشَّيْءِ، فَمَا تَرَى؟ فَكَتَبَ(ع) إِلَيَّ: اطْلُبِ الْوَلَدَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَرْزُقُهُمْ. (کافی، ج6، ص3)
#فرزند_آوری
#شهید_یاسر_بهشتی
🌷🌷🌷🌷🌷
دنیا پوچ است و ما باید برای آخرت توشه بگیریم. از مسجد و نماز و حمایت و اطاعت از امام غافل نشوید.
برادرانم! بروید به دنبال فرایض دینی، راه و سلوک امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ، نهضت خونین سیدالشهداء، که انسان را به حرکت در مقابل حق علیه باطل در می آورد، عشق امام حسین(علیهالسلام) را در قلب خود شعله ور کنید.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۷۳
*═✧❁﷽❁✧═*
اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده بود😞... با کسی حرف نمی زد ... این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه ...
الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... اینطوری نمی شد ... هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم ... مغزم دیگه کار نمی کرد 😢... نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود ... نه خودم، مشاور مطمئن و خوبی رو می شناختم ... دیگه مغزم کار نمی کرد ...
- خدایا به دادم برس🙏 ... انگار مغزم از کار افتاده ... هیچ ایده و راهکاری ندارم ...
بعد از نماز صبح، خوابیدم😴 ... دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم ...
از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد ... حیاط و شاخ و برگ های درخت🌳 گردو ... از برف، سفید شده بود ... اولین برف اون سال ... یهو ایده ای توی سرم جرقه زد ...
سریع از اتاق اومدم بیرون ... مادر داشت برای الهام، صبحانه حاضر می کرد ...
- هنوز خوابه؟ ..
- هر چی صداش می کنم بیدار نمیشه ...
رفتم سمت اتاق ... دو تا ضربه به در🚪 زدم ... جوابی نداد ...
رفتم تو ... پتو رو کشیده بود روی سرش ... با عصبانیت😡 صداش رو بلند کرد ...
- من نمی خوام برم مدرسه ..
با هیجان رفتم سمتش ... و پتو رو از روی سرش کنار زدم ..
- کی گفت بری مدرسه؟ ... پاشو بریم توی حیاط آدم برفی ⛄️درست کنیم ...
زل زد توی چشم هام و دوباره پتو رو کشید روی سرش ...
- برو بیرون حوصله ات رو ندارم😤 ...
اما من، اهل بیخیال شدن نبودم ... محکم گرفتمش و با خنده گفتم ...
- پا میشی یا با همین پتو ... گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها ...
پتو رو محکم کشید توی سرش و دور خودش سفت کرد ...
- گفتم برو بیرون ... نری بیرون جیغ می کشم ...
این جمله مثل جملات قبلیش محکم نبود ... شاید فکر کرد شوخی می کنم و جدی نیست ... لبخند 😊شیطنت آمیزی صورتم رو پر کرد ...
- الهی به امید تو ...
همون طور که الهام خودش رو لای پتو پیچونده بود ... منم، گوله شده با پتو بلندش کردم
صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ..
اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد😳 ... منم بلند و با خنده گفتم ..
- امروز به علت بارش برف🌨، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد ... از مادرهای گرامی تقاضا می شود ... درب منزل به حیاط را باز نمایند ... اونم سریع ... تا بچه از دستم نیوفتاده..
یه چند لحظه بهم نگاه کرد 👀و در رو باز کرد ...
سوز برف که به الهام خورد ... تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم ... سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد ..
- من رو نزاری زمین ... نندازی تو برف ها ...
حالتش عوض شده بود ... یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن ...
آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن ... منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها ... جیغ می زد و بالا و پایین می پرید ...
خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم ... و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش ... با عصبانیت داد😡 زد ...
- مهران ...
و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش ...
سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید ... جاخالی داد ...
سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد ...
- دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن ...
گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید ... هر چند، حیف ... خورد توی پنجره ...
- مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی ... مغزت پوسید پای کتاب ...
الهام تا دید حواسم به سعید پرته ... دوید🏃♂ سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش ... و دوباره انداختمش لای برف ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ...
بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت ... و پرت کرد سمتم ...
تیرم درست خورده بود وسط هدف ... الهام وارد بازی و برنامه من شده بود ...
جنگ در دو جبهه شروع شد ... تو اون حیاط کوچیک ... گوله های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد ... تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد ... برعکس ما دو تا ... که بدون کاپشن و دست🧤 و کلاه ... و حتی کفش ... وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم ... سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود ...
از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد ... من و الهام، یه طرف... سعید طرف دیگه ...
ماموریت: تسخیر کاپشن🧥 و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه هاش 🥾...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_مریم_آیه_۳۶
《وان اللهَ رَبی ورَبکم فاعبُدوه هذا صِراطُُ مُستقیمُُ》
حضرت عیسی علیه السلام بر مسئله عبادت خدا تاکید کرده و می فرماید:
خداوند پروردگار من وشما هست او را پرستش کنید که راه راست همین است
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و بیست و سوم
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه83 : (از خطبه هاي شگفت آور امام عليه السّلام كه به آن خطبه «غرّا» گويند )
4⃣ وصف رستاخيز
♦️تا آنجا که امور زندگانی پياپی بگذرد و روزگاران سپری شود و رستاخيز برپا گردد، در آن زمان انسانها را از شکاف گورها و لانه های پرندگان و خانه درندگان و ميدانهای جنگ بيرون می آورد که با شتاب به سوی فرمان پروردگار و وعده گاهش می روند و به صورت دسته هايی خاموش و صف های آرام و ايستاده حاضر می شوند. چشم بيننده خدا آنها را می نگرد و صدای فرشتگان به گوش آنها می رسد. لباس نياز و فروتنی پوشيده، درهای حيله و فريب بسته شده و آرزوها قطع گرديده است. دل ها آرام، صداها آهسته عرق از گونه ها چنان جاری است که امکان حرف زدن نمی باشد. اضطراب و وحشت همه را فرا گرفته بانگی رعدآسا و گوش خراش همه را لرزانده به سوی پيشگاه عدالت برای دريافت کيفر و پاداش می کشاند.
5⃣ وصف احوال بندگان خدا
♦️بندگانی که با دست قدرتمند خدا آفريده شدند و بی اراده خويش پديد آمده پرورش يافتند، سپس در گهواره گور آرميده متلاشی می گردند. و روزی به تنهايی سر از قبر بر می آورند و برای گرفتن پاداش به دقّت حسابرسی می گردند. در اين چند روزه دنيا مهلت داده شدند تا در راه صحيح قدم بردارند، راه نجات نشان داده شده تا رضايت خدا را بجويند، تاريکی های شک و ترديد از آنها برداشته شد و آنها را آزاد گذاشته اند تا برای مسابقه در نيکوکاری ها خود را آماده سازند، تا فکر و انديشه خود را به کار گيرند و در شناخت نور الهی در زندگانی دنيا تلاش کنند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄