🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
مدافع حریم❤️: 💟جلسه #خواستگاری و #عقد شهید حججی💟 💢از زبان همسر شهید💢 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاه
مدافع حریم❤️:
#ادامه_پست_قبل😎😉
.
#همسر_شهید
مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی هم بکند که حضرت زهرا علیهاالسلام تاییدش کرده باشد.
از ته دل این را از خدا میخواستم
وقتی محسن آمد خواستگاریم،بهم گفت: "من همیشه از خدا میخواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه. به عشق حضرت زهرا علیها السلام
.
بهم گفت: "از خدا میخواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تایید خود بی بی باشه. "
.
وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام گل از گلش شکفت
حضرت زهرا علیها السلام شد پیوند دهنده قلب هایمان.
.
.
چون زندگی مان با حضرت زهرا علیها السلام و نام او شروع شده بود دلم میخواست #مهریه ام هم رنگ و بوی بی بی را داشته باشد.
برای همین به پدرم گفتم این چیزها را برای مهریه ام بنویسید:
1️⃣یک سکه به نیت یگانگی خدا
2️⃣پنج مثقال طلا به نیت پنج تن
3️⃣ ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
4️⃣ ۱۴ قال نمک به نیت نمک زندگی
5️⃣ ۱۲۴ هزار صلوات
6️⃣ و حفظ کل قرآن با ترجمه
محسن بیشتر قرآن را حفظ کرد اما نتوانست تمامش کند یعنی فرصتش برایش نشد رفت سوریه بعد هم که… .
💚ادامه دارد.. 💚
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۸
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقاجون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور..
من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ میخواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
_من میگویم پدرم نمی گذارد، شما میگویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم...
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم.عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش
.
.
توی بله برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم میشد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور #سنت_شکنی بود.داشت دختر غریبه میگرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
_الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم #راضی به این وصلت نیستم چون #شرایط پسر شما را میدانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی #عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم #پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی ✨قرآن✨ را گرفت جلوی خودش و گفت:
_برای آرامش خودمان #یک_راه می ماند، این که #قرآن را #شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید #دستتان را روی #قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- #قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به #مال و #ناموس هم #خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
✨قرآن دوباره بین ما حکم شد✨
#حکم_شدن_قران_اون_هم_برا_بار_دوم
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۸
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقاجون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور..
من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ میخواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
_من میگویم پدرم نمی گذارد، شما میگویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم...
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم.عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش
.
.
توی بله برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم میشد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور #سنت_شکنی بود.داشت دختر غریبه میگرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
_الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم #راضی به این وصلت نیستم چون #شرایط پسر شما را میدانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی #عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم #پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی ✨قرآن✨ را گرفت جلوی خودش و گفت:
_برای آرامش خودمان #یک_راه می ماند، این که #قرآن را #شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید #دستتان را روی #قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- #قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به #مال و #ناموس هم #خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
✨قرآن دوباره بین ما حکم شد✨
#حکم_شدن_قران_اون_هم_برا_بار_دوم
ادامه دارد...
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
خوب به این دوتا عکس نگاه کن🤨
.
امروزه موارد بسیار عجیبی توسط بلاگر ها و مردم عادی به عنوان #مهریه داره دست به دست میشه..
مثل:
_حق تنبیه شوهر‼️
_زن هروقت که نیاز داشت مرد باید باهاش رابطه جنسی برقرار کنه..🤐
و....
چیزای عجیب غریبی که هر روز داریم تو فضای مجازی میبینیم...
🔸اما آیا اینها قابل مطالبه و قانونی هستند⁉️
🔸اساسا مهریه باید چه ویژگی داشته باشه⁉️
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
خوب به این دوتا عکس نگاه کن🤨
.
امروزه موارد بسیار عجیبی توسط بلاگر ها و مردم عادی به عنوان #مهریه داره دست به دست میشه..
مثل:
_حق تنبیه شوهر‼️
_زن هروقت که نیاز داشت مرد باید باهاش رابطه جنسی برقرار کنه..🤐
و....
چیزای عجیب غریبی که هر روز داریم تو فضای مجازی میبینیم...
🔸اما آیا اینها قابل مطالبه و قانونی هستند⁉️
🔸اساسا مهریه باید چه ویژگی داشته باشه⁉️
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
خوب به این دوتا عکس نگاه کن🤨
.
امروزه موارد بسیار عجیبی توسط بلاگر ها و مردم عادی به عنوان #مهریه داره دست به دست میشه..
مثل:
_حق تنبیه شوهر‼️
_زن هروقت که نیاز داشت مرد باید باهاش رابطه جنسی برقرار کنه..🤐
و....
چیزای عجیب غریبی که هر روز داریم تو فضای مجازی میبینیم...
🔸اما آیا اینها قابل مطالبه و قانونی هستند⁉️
🔸اساسا مهریه باید چه ویژگی داشته باشه⁉️
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
خوب به این دوتا عکس نگاه کن🤨
.
امروزه موارد بسیار عجیبی توسط بلاگر ها و مردم عادی به عنوان #مهریه داره دست به دست میشه..
مثل:
_حق تنبیه شوهر‼️
_زن هروقت که نیاز داشت مرد باید باهاش رابطه جنسی برقرار کنه..🤐
و....
چیزای عجیب غریبی که هر روز داریم تو فضای مجازی میبینیم...
🔸اما آیا اینها قابل مطالبه و قانونی هستند⁉️
🔸اساسا مهریه باید چه ویژگی داشته باشه⁉️
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
#سوال_شما
.
سلام و عرض ادب خدمت شما❤️🌱
ویژگی های مهم مهریه را در پست زیر توضیح دادم👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/hoghogh_yarr/159
توضیحات اضافه:
مهریه تابع اراده طرفین هست و قانون از هرچیزی که عرفا و شرعا مال محسوب بشه و ارزش اقتصادی داشته باشه و قابل خرید و فروش باشه به عنوان #مهریه حمایت میکند...
بنابر این قانون حد نصاب خاصی برای تعیین مهریه مقرر نکرده
و شما میتوانید خانه، ماشین، سکه، کتاب، گل و... را به عنوان مهریه قرار بدهید..
✍🏻نکته:
مهریه تا 110 عدد سکه مرد را در هرحال موظف به پرداخت میکند و اگر مرد نپردازد اموال او توقیف و اگر تمکن مالی نداشته باشد وی به حبس محکوم میگردد..
ولی وصول مهریه مازاد بر 110 عدد سکه منوط به تمکن مالی زوج است
و زوج هروقت که تمکن پیدا کرد باید آن را بپردازد...
عقیده من در باره مهریه در پست زیر توضیح داده شده👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/hoghogh_yarr/81
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
تصادف کردییی😱⁉️
+اصلا نگران نباش بیا اینجا..
_عکساتو پخش کرده😢😭
+مجازات انتشار عکس و فیلم دیگران در فضای مجازی📚⚖
کلی مطلب جالب در مورد#مهریه،و #حقوق_خانواده💌
.
جا نمونی رفیق😉❌‼️
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
کلی نکته خفن پولسااازز💸👀
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
تصادف کردییی😱⁉️
+اصلا نگران نباش بیا اینجا..
_عکساتو پخش کرده😢😭
+مجازات انتشار عکس و فیلم دیگران در فضای مجازی📚⚖
کلی مطلب جالب در مورد#مهریه،و #حقوق_خانواده💌
.
جا نمونی رفیق😉❌‼️
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
کلی نکته خفن پولسااازز💸👀
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
.
تصادف کردییی😱⁉️
+اصلا نگران نباش بیا اینجا..
_عکساتو پخش کرده😢😭
+مجازات انتشار عکس و فیلم دیگران در فضای مجازی📚⚖
کلی مطلب جالب در مورد#مهریه،و #حقوق_خانواده💌
.
جا نمونی رفیق😉❌‼️
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
https://eitaa.com/hoghogh_yarr
کلی نکته خفن پولسااازز💸👀
⚖ #کانال_حقوق_یار ⚖
🆔 @hoghogh_yarr