#یادت_باشد
#قسمت_نهم
یک نگاهم به ساعت بود، یک نگاهم به متن سوال عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم. همین باعث شده بود که استرس داشته باشم. به حدی که دستم عرق کرده بود. همه فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم. چند ماه بیشتر وقت نداشتم چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتاب هایم را مرور میکردم. حساب تاریخ از دستم در رفته و فقط به روز کنکور فکر میکردم.
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان ها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم. عمه آمنه و شوهر عمه به خانمان آمده بودند آخرین تست را که زدم ، درصد گرفتم. شد هفتاد درصد جواب درست. با اینکه بیشتر حواسم به بیرون اتاق بود،ولی به نظرم خوب زده بودم. در همین حال و احوال بودم که آبجی فاطمه بدون در زدن پرید وسط اتاق و با هیجان در حالی که در را به آرامی پشت سرش می بست، گفت:« فرزانه! خبر جدید!» من که حسابی درگیر تست ها بودم، متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرف های نصف و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. گفتم:« چی شده فاطمه؟». با نگاه شیطنت آمیزی گفت:« خبر به این مهمی رو که نمیشه به این سادگی گفت!» میدانستم طاقت نمی آورد که خبر را نگوید. خودم را بی تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق میزدم گفتم:« نمیخواد اصلا چیزی بگی، می خوام درسمو بخونم . موقع رفتن درم ببند!» آبجی گفت:« ای بابا ! همش شد درس و کنکور. پاشو از این اتاق بیا بیرون ببین چه خبره! عمه داره تو رو از بابا برای حمید آقا خواستگاری می کنه.»
توقعش را نداشتم، مخصوصا در چنین موقعیتی که همه می دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است. جالب بود خود حمید نیامده بود .
ادامه دارد...
(کتاب یادت باشد )
@shahidbabeknoori🍃
438_56131156844069.mp3
19.45M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_نهم: «جایگاه امام زمان(عج)، در زندگی ما »
✍🏻برگرفته از کتابی با همین نام نوشته: دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
https://eitaa.com/Montazerane_Mehdi