🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
📚رمان عاشقــ❣ــانه مذهبی :#نگاه_خدا
📙 به قلم: فاطمه باقری
🌱 #قسمت_نوزدهم
با شکوفه های صورتی و نباتی و مروارید محشرش کرده بود افتاد
رفتم از فروشنده خواستم سایزمو بده ببینم توتنم چه جوره
واقعن قشنگ بود ،یه شال شیری رنگ با یه شلوار سفیدم خریدم ،گوشیم زنگ خورد دیدم بابا رضاست
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام بابا ،کجایی؟
- اومدم بازار واسه عقد عاطی لباس بخرم چیزی شده؟
بابا رضا: آخه دیر کردی ،نگران شدم
- مگه ساعت چند؟
بابا رضا: ) خندید( حتمن خوش گذشته که امار زمانو نداری بابا
) نگاه به ساعتم کردم ساعت ۹شب بود (
- واییی بابا جون ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود ،الان میام خریدامو کردم
بابا رضا: سارا جان آروم تر بیا نمیخواد عجله کنی
- چشم بابا جون ،فعلا
بابا رضا: یاعلی
تن تن رفتم پارکینک سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه
رسیدم خونه، ماشین و گذاشتم پارکینگ
رفتم تو خونه
-سلام باباجون
بابا رضا: سلام سارا جان بیا اشپز خونه
- دارین چیکار میکنین
بابا رضا : دارم غذا درست میکنم
بشین ببین چی درست کردم انگشتاتو باهاش میخوری
)نشستم نگاه کردم دیدم املته (39
بابا رضا : چیه بابا؟ از گرسنگی که بهتره
- اره بابا جون راست میگین
شاممو خوردم رفتم تو اتاقم لباسامو درآوردم گذاشتم داخل کمد
اینقدر خسته بودم که سه سوته رفتم اون دنیا
نزدیکای ظهر بود که با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
) یعنی عجبم رییس جمهور اینقدر اندازه من زنگ خور نداره (
شماره ناشناس بود
- بله بفرمایید
& یعنی من عاشق همین لفظ قلم صحبت کردناتم
)یاسری بود ،یعنی من ازدست این بشر به کجا پناه ببرم(
- امرتون؟
یاسری: میخواستم به خاطر ،کار احمقانه ای که مرجان انجام داده عذر خواهی کنم
- خوب عذر خواهی تونو کردین خدا نگهدار
یاسری: نه نه قطع نکن سارا.......خانم
- مگه حرف دیگه ای هم مونده؟
یاسری : میخوام ببینمت .! باهات کار دارم
- من هیچ حرفی با شما ندارم
تماس و قطع کردم و شمارشو گذاشتم داخل لیست سیاه که دیگه نتونه تماس بگیره
بلند شدم که برم حمام دوباره گوشیم زنگ خورد
بازم شماره ناشناس بود ای بابا چه سیریشیه این
&ادامه دارد ....
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
📚رمان عاشقــ❣ــانه مذهبی :#نگاه_خدا
📙 به قلم: فاطمه باقری
🌱 #قسمت_بیستم
ببینید دفعه اخرتون باشه مزاحم میشین ،دیگه تزکر نمیدم و قانونی بر خورد میکنم
عاطی: چیه اعصاب مصاب نداری دختر
- عاطفه تویی؟
عاطی: نه عممه، بیکار بود زنگ زد به تو
- این خط کیه ؟
عاطی: گوشیم خاموش شد ،با گوشی اقا سید زنگ زدم برات
- نمیری تو دختر
عاطی: حالا چرا اینقدر اعصابت زیره صفره
- هیچی بابا دیونه شدم از دست همه
عاطی: سارا جان بعد ظهر یادت نره بیای ،منتظرتمااا
- فک کن یه درصد نیام ،بله نمیگییی؟
عاطی: میکشمت نیای
- الان کجایی ؟
عاطی : دارم میرم آرایشگاه
- ای جوووونه دلم چه عشقی بشیی واسه اقا سید
عاطی: زشته میشنوه
- آخ ببخشید ،از طرفم به اقا سید تبریک بگو ،همچین دیونه ای نصیبش شده
عاطی: مگه دستم بهت نرسه ،من برم کاری نداری؟
- نه عزیزم مواظب خودت باش بوس بوس
بلند شدم رفتم حمام دوش گرفتم ،اومد موهامو سشوار کشیدم ،یه ارایش ملایم کردم ) من زیاد اهل آرایش غلیظ نیستم (
لباسمو پوشیدم وااایییی چه جیگری شدم من یه کم موهای خرمایی رنگمو هم ریختم بیرون
یه کفش سفید هم پوشیدم منو با عروس اشتباه نگیرن خوبه
گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود
- جانم بابا
بابارضا: سلام سارا جان خوبی؟
- مرسی خوبم
بابا رضا: سارا جان من یه کم کار دارم نمیتونم بیام مراسم عقد عاطفه ، یه هدیه گذاشتم رو میز ناهار خوری ببر بده
عروس داماد دست خالی نرو زشته
- چشم بابا جون
بابا رضا : چشمت بی بلا فعلا یا علی
رفتم هدیه بابا که یه ربع سکه بود برداشتم و راه افتادم تو مسیر دوتا دسته گل مریم خریدم
رسیدم بهشت زهرا همه اومده بودن ،منم اول رفتم سمت مزار مامان فاطمه یه دسته گل رو سنگ قبر بود ، فهمیدم بابا رضا زودتر اومده بود اینجا
منم یه دسته گل خودمو هم گذاشتم روی سنگ
سلام مامانه گلم ،روزت مبارک ،این اولین سالیه که نیستی کنارمون چقدر سخته درک نبودنت ،چرا اینقدر زود همه فراموش میکنن
مامان جون برام دعا کن ،خدا که نگاهی به من نمیکنه ،تو دعاکن شاید گره از مشکلم باز بشه
یه دفعه با صدای صلوات مهمونا متوجه شدم عروس و دوماد اومدن منم رفتم سمت گلزار شهدا دور تا دور صندلی گذاشته بودن رفتم حاج احمد و خاله مریم با دیدن من اومدن سمتم
) خاله مریم منو بغل کرد و بوسید(: سلام سارا جان خیلی خوش اومدی
- سلا خاله جون مرسی ،تبریک میگم
حاج احمد : سلام دخترم خوبی؟انشاءالله جشن عقد خودت
- خیلی ممنونم ،در ضمن بابا رضا عذر خواهی کرد گفت کاری پیش اومده براش نمیتونه بیاد
حاج احمد: میدونم دخترم، با من تماس گرفت گفت
خاله مریم: سارا جان برو روصندلی بشین ،خسته میشی..
&ادامه دارد ....
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#انگیزشی😍🌊
از همه توانت برای بهتر شدن استفاد ڪن!
حیفه که امروز هم همونکسیباشی که دیروز بودی👊
گاهی خدا قلبت رو میشکنه
برای اینکه روحت رو نجات بده
و خب..
این قشنگ بود:)
ای که با یک سنگ کوچکخاطرت گِل میشود،
مشکل از اطفال شیطــان نیست،دریا نیستی!
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشود
پیکر ماهم
نرسد دست کسی!؟💔
آن حقیقت میخواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند، هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست.
-کهکشاننیستی🪐
#بوکمارک