eitaa logo
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
205 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
77 فایل
ݕھ ناݦ ڂداے فࢪݜتھ ھاے ݫݦينے🌈🦋 🍭{اطݪا عاٺ کاناݪ}🍭 https://eitaa.com/tabadolbehshti صندوق نظرات 👇🥰 https://harfeto.timefriend.net/16926284450974 لینک رمان های کانال مرواریدی‌در‌بهشت 💫🌈 https://eitaa.com/romanmorvaridebeheshti
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 📚رمان عاشقــ❣ــانه مذهبی : 📙 به قلم: فاطمه باقری 🌱 ببینید دفعه اخرتون باشه مزاحم میشین ،دیگه تزکر نمیدم و قانونی بر خورد میکنم عاطی: چیه اعصاب مصاب نداری دختر - عاطفه تویی؟ عاطی: نه عممه، بیکار بود زنگ زد به تو - این خط کیه ؟ عاطی: گوشیم خاموش شد ،با گوشی اقا سید زنگ زدم برات - نمیری تو دختر عاطی: حالا چرا اینقدر اعصابت زیره صفره - هیچی بابا دیونه شدم از دست همه عاطی: سارا جان بعد ظهر یادت نره بیای ،منتظرتمااا - فک کن یه درصد نیام ،بله نمیگییی؟ عاطی: میکشمت نیای - الان کجایی ؟ عاطی : دارم میرم آرایشگاه - ای جوووونه دلم چه عشقی بشیی واسه اقا سید عاطی: زشته میشنوه - آخ ببخشید ،از طرفم به اقا سید تبریک بگو ،همچین دیونه ای نصیبش شده عاطی: مگه دستم بهت نرسه ،من برم کاری نداری؟ - نه عزیزم مواظب خودت باش بوس بوس بلند شدم رفتم حمام دوش گرفتم ،اومد موهامو سشوار کشیدم ،یه ارایش ملایم کردم ) من زیاد اهل آرایش غلیظ نیستم ( لباسمو پوشیدم وااایییی چه جیگری شدم من یه کم موهای خرمایی رنگمو هم ریختم بیرون یه کفش سفید هم پوشیدم منو با عروس اشتباه نگیرن خوبه گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود - جانم بابا بابارضا: سلام سارا جان خوبی؟ - مرسی خوبم بابا رضا: سارا جان من یه کم کار دارم نمیتونم بیام مراسم عقد عاطفه ، یه هدیه گذاشتم رو میز ناهار خوری ببر بده عروس داماد دست خالی نرو زشته - چشم بابا جون بابا رضا : چشمت بی بلا فعلا یا علی رفتم هدیه بابا که یه ربع سکه بود برداشتم و راه افتادم تو مسیر دوتا دسته گل مریم خریدم رسیدم بهشت زهرا همه اومده بودن ،منم اول رفتم سمت مزار مامان فاطمه یه دسته گل رو سنگ قبر بود ، فهمیدم بابا رضا زودتر اومده بود اینجا منم یه دسته گل خودمو هم گذاشتم روی سنگ سلام مامانه گلم ،روزت مبارک ،این اولین سالیه که نیستی کنارمون چقدر سخته درک نبودنت ،چرا اینقدر زود همه فراموش میکنن مامان جون برام دعا کن ،خدا که نگاهی به من نمیکنه ،تو دعاکن شاید گره از مشکلم باز بشه یه دفعه با صدای صلوات مهمونا متوجه شدم عروس و دوماد اومدن منم رفتم سمت گلزار شهدا دور تا دور صندلی گذاشته بودن رفتم حاج احمد و خاله مریم با دیدن من اومدن سمتم ) خاله مریم منو بغل کرد و بوسید(: سلام سارا جان خیلی خوش اومدی - سلا خاله جون مرسی ،تبریک میگم حاج احمد : سلام دخترم خوبی؟انشاءالله جشن عقد خودت - خیلی ممنونم ،در ضمن بابا رضا عذر خواهی کرد گفت کاری پیش اومده براش نمیتونه بیاد حاج احمد: میدونم دخترم، با من تماس گرفت گفت خاله مریم: سارا جان برو روصندلی بشین ،خسته میشی.. &ادامه دارد .... 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
😍🌊 از همه توانت برای بهتر شدن استفاد ڪن! حیفه‌ که امروز‌ هم همون‌کسی‌باشی که دیروز بودی👊
گاهی خدا قلبت رو می‌شکنه برای اینکه روحت رو نجات بده و خب.. این قشنگ بود:)
ای که با یک سنگ کوچک‌خاطرت گِل میشود، مشکل از اطفال شیطــان نیست،دریا نیستی!
عادت کن به هیچکس عادت نکنی .
هرکه از زمین دل برید به آسمان رسید ...
حالا هی من هیچی نمیگم شما چرا لفت میدین؟
من گناه دارما😢با وجود امتحانام میام پست میزارم گناه دارم🥺
آن حقیقت می‌خواهد حاکمیت‌ش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند، هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست. -کهکشان‌نیستی🪐
👌گوشیت یا میتونه تو رو به خدا برسونه یا ازش دورت کنه انتخاب با خودته.... یهو میبینی یا همین گوشی که امروز شده افت تو..خیلیا خودشونو بهشتی کردن😊 اونجاست که میفهمیم روز حسرتی که گفتن یعنی چی 😞